توهم در هياهوي غبار
نازنين متيننيا
روز يا سالي نيست كه ما ايرانيها از دوست و آشنا و حتي رهگذر توي خيابان و تاكسي و... نبينيم كه خود را جاي يك تحليلگر سياسي، اجتماعي و حتي فرهنگي ميگذارند و با اطمينان خاطر درباره يك خبر كه هنوز شفاف و واضح و صريح نيست، از دستهاي پنهاني پشت پرده رقم زده و آنچه «خبر» است را واقعيت نميداند. معمولا در اين اظهارنظرها هم معلوم نيست كه آن «جريان» چيست يا آن «خودشان» كه در مكالمات جاري ميشود چه كساني هستند. تغيير دولت و مديران مختلف و متنوع هم كه در تمام اين سالها كه آمدند و رفتند هم نقشي در اين توهم دستهاي پنهان پشت پرده ندارد و در هر شرايطي اين ناهنجاري شبيه يك مكانيسم دفاعي اشتباه از دل جامعه ايراني بيرون ميزند تا مرهمي باشد براي توجيه انواع و اقسام نادانستهها، احساس عدم امنيت اجتماعي و اعتماد عمومي. اينطور است كه در هر حادثه و فاجعهاي در كنار تمام تبعات واقعي و دردناكش، هميشه و همواره بايد در معرض اين ناهنجاري فرهنگي هم باشيم و به نسبت سطح دانش عمومي را بپذيريم يا مشغول بحث شويم كه چنين تفكري اشتباه است يا آدمهايي باشيم كه فقط سرتكان ميدهيم و با احساس ناخوشايند از برخورد با چنين نگاهي، فقط بگذريم و اميدوار به اصلاح باشيم. اصلاحي كه همچنان رخ نداده و ناهنجاري فرهنگي با تغيير از حالتي به حالت ديگر نسل به نسل دنبال ما ميآيد و اجازه نميدهد تا مردماني شويم كه فارغ از هرگونه ناهنجاري اجتماعي به دنبال زندگي سالم در جامعهاي سالم هستند. اينروزها پس از فاجعه «پلاسكو» اگر به اطراف نگاه كنيم و حرفهاي مردمان عادي در شهر را بشنويم يا سري به گروههاي تلگرامي عاميانه بيندازيم، نشانههاي اين ناهنجاري فرهنگي به خوبي خود را نمايش ميدهد؛ نمايشي كه در هياهوي خبرهاي ملتهب اين حادثه، نه لازم است و نه شايسته، اما انگار ما جماعت نه تنها در مديريت فرهنگي و اجتماعي با هزار و يك مشكل روبه رو هستيم كه در درون خود نيز گزارههاي اشتباهي داريم كه به همه مشكلات واقعي دامن ميزند و آوار را سنگينتر و غبار را بيشتر ميكند.