به بهانه نمايشگاه منظرهسرايي
در گالري «ماه مهر»
روايتهايي موازي
از تاريخ نقاشي ايراني
مرجان تاجالديني
نقاشي از طبيعت يا منظرهپردازي در هنر ايران قدمت چنداني ندارد. تا پيش از نخستين نمونههاي منظرهپردازي در دوره صفويه در بطن جرياني موسوم به «فرهنگسازي»، طبيعت به شكل چكيدهنگارانه، كمينهگرا و نمادين در هنر تصويري ايران ظاهر ميشد. در جريان فرنگيسازي (كه عمدتا محصول نقاشان خارجي در ايران بود) نقاشي از طبيعت به جاي آنكه بازتابدهنده طبيعت و ويژگيهاي اقليمي ايران باشد، بازتوليد نمونههاي خارجي است. با گسترش جريان نقاشي طبيعتگرا يا ناتوراليستي توسط هنرمندان چون علياكبرخان مزينالدوله و نقاشان بزرگ خاندان غفاري همچون ابوالحسنخان (صنيعالملك) و بعدتر كمالالملك، طبيعتسازي رنگ و بوي اقليم ايران را خود ميگيرد، به طوري كه مثلا در نمونههاي از آثار كمالالملك يا مزينالدوله ميتوان حسي ناب از آفتاب و آسمان كوهستاني يا كوير ايران را ديد. اين جريان در آثار شاگردان مدرسه كمالالملك به نسل بعدي به ميراث ميرسد و در آثار كساني همچون عليمحمد حيدريان، علي رخساز و ديگران، به خوبي عينيت مييابد. علاوه بر نقاشان مذكور، بسياري از آبرنگكاران ارمني نيز نقش بسزايي در گسترش طبيعتپردازي و به تصوير كشيدن اقليمهاي مختلف ايران دارند. با آغاز نقاشي نوگرا در ايران، هنرمنداني كه اغلب براي تحصيل به اروپا رفتهاند، فرم مدرنيسم غربي را با خود به ارمغان ميآورند و عموما بر محتوا ترجيحش ميدهند. اما گذشته از كاهش اهميت محتوا نسبت به فرم، نسل اول مدرنيستهاي ايراني دليل ديگري هم به طور خاص براي دوريگزيني از «منظره» دارند: منظره با مكتب كمالالملك كافي است تا آن را از مد افتاده و كم ارزش تلقي و عامدانه طرد كنند. همين فرم جديد است كه دستمايهاي ميشود تا هنر مدرن ايران تماما كپي برداشته از جريانهاي مدرنيستي غرب تلقي شود، آن هم با تاخيري تاريخي. در مقابل، در سالهاي آغازين دهه 1340، طيفي از نقاشان نوگراي ايران، شايد در واكنش به جريان مذكور، با دوري گزيدن از فرمهاي مالوف مدرنيستي، ميكوشند طرحي تماما نو در ايران مدرن ثبت كنند و مبناي آن را نقشها و نقشمايههاي بومي (فولكلور) و ملي قرار ميدهند. در اين ميان، گروهي ديگر از مدرنيستها، هم دغدغه فرم و سبك دارند و مايلند آثار خود را با واژگان زبان جهاني هنر به تصوير درآورند و در عين حال راهي براي رهايي از برچسب «ايراني» ميجويند. اين هنرمندان با كاربست شيوهها و ابزارهاي مختلف، درصدد خلق هويتي فردياند. آثار هنرمنداني چون سهراب سپهري، بهجت صدر، ناصر عصار، منوچهر يكتايي، ابوالقاسم سعيدي و حسين كاظمي، ويژگيهاي مذكور را به خوبي نشان ميدهند. در واقع اصرار بر حفظ اين هويت «فردي» و زبان شخصي در آثار اين هنرمندان است كه اجازه نداده تا آنها در جريان سبكشناسي مدرن ايران، ذيل يك گروه دستهبندي شوند. در آثار اين هنرمندان، جهانبيني اين هنرمند، از توليد تصوير پيشي ميگيرد. اغلبشان اهل ادبيات، متن و فلسفهاند. نزد آنان نقاشي همان قدر تغزلي است كه شعر. سپهري را با شاعري بيشتر ميشناسند. ناصر عصار از كودكي با فلسفه آشنا ميشود، پدرش استاد فلسفه در دانشگاه تهران است و زماني كه به پاريس ميرود با هانري كورني معاشر ميشود. فلسفه و عرفان شرقي براي سپهري و عصار چنان پر رنگ است كه شيفته مكاتب فكري شرق دور ميشوند و بدينترتيب انديشههاي مذكور در آثارشان بازتاب مييابد. منوچهر يكتايي علاوه بر نقاش بودن، شاعري تواناست. بهجت صدر دستي به قلم دارد و نزديكترين دوستش فروغ فرخزاد است و او نيز در دورهاي به عرفان شرقي متمايل ميشود. اين هنرمندان در جستوجوي دريچهاي تازهاند و از همين معبر است كه «طبيعت»، وفادارانه، اما نه بازنمايانه، موضوع اصلي آثارشان ميشود. نقشمايههاي «درخت» و «گياه» عناصر جدانشدني از آثار اين هنرمندان است. درختهاي آثار سپهري و صدر، يا شاخ و برگهاي آثار سعيدي و عصار، ما بهازاي بيروني ندارند. انتخاب «درخت» از سوي هنرمنداني كه جغرافياي سرزمين شان بيشتر كوير است و دشت، به خودي خود بيش از آنكه بازنمايي واقعيت باشد، به صور خيال ميماند، به يك آرزو؛ شايد مشابه چيزي كه از بازتاب طبيعت در نگارگري، معماري و فرش ايراني در طول تاريخ شاهدش بوديم. اين رويكرد انتزاعي به طبيعت، از نظر بصري به جريان نقاشي انتزاعي اروپايي (و به طور خاص منظرهپردازي انتزاعي) پس از جنگ جهاني دوم متمايل است كه در كشورهاي چون فرانسه و ايتاليا جريان دارد و نمود بارزش در مكتب پاريس دوم مشهود است. اين دو كشورهايياند كه مقصد قريب به اتفاق مدرنيستهاي ايراني، از جمله گروه هنرمندان مذكور، بودهاند. در اين ميان، منوچهر يكتايي نه اروپا، بلكه امريكا را براي تحصيل و زندگي برميگزيند و آثارش به مكتب نيويورك منتج ميشود. با اين حال، او هم از بين گرايشهاي موجود در جريان اكسپرسيونيسم انتزاعي، نه شيوه زنگپاشي را برميگزيند و نه فرمهاي تخت و هندسي را، بلكه مجذوب انتزاعي تغزلي ميشود. اما در كاربست اين شيوه نيز در آثار او نه يك كپي (دست چندم) او ويلم دكونينگ بلكه منوچهر يكتايي را ميبينيم با امضاي شخصياش و كارهاي كه نه تماما انتزاعي و نه تغزلي، همچون آثار ساير هنرمندان اين گروه كه در مرز اثر انتزاعي و فيگوراتيو ميايستند. مثل تنه درختهاي سپهري كه نه فيگور صادقانه و كامل از درختاند و نه آن قدر انتزاعي كه نتوان سوژه را باز شناخت. گلسنگهاي حسين كاظمي هم به همين سياقاند. منظرههاي عصار نيز. بنابراين اگر چه سالهاست «سقاخانه» تنها مكتب و ايسم هنر مدرن ايران ناميده ميشود، بازخواني تاريخ ميتواند به روايتهايي موازي بينجامد. علاوه بر همنشيني اين هنرمندان در اين نمايشگاه در قالب يك جريان، بيشك ميتوان جريانهاي ديگري را نيز بازشناخت كه هنرمنداني با دغدغههاي فرمي يا محتوايي مشابه را گرد هم آورده است. همين سوژه «منظره» ميتواند موضوع پژوهشي باشد براي بازخواني و بازشناسي جريانهاي مختلفي كه هنرمندان را به هم نزديك ميكند.