يك سوزن به خودمان
نازنين متيننيا
يك هفته از فاجعه تروريستي تهران گذشت. هفت روز متوالي از روزي كه ترس و وحشت نه به يك شهر كه به مردم يك سرزمين ريخته شد و خانوادههاي زيادي داغدار شدند. از حوالي 10 صبح چهارشنبه، خبرها شبيه بمبهاي كوچك تنشزا در فضاي مجازي پخش شد و با هر خبر تكانههاي عصبي به پيكره جامعه وارد شد. عدهاي در اين ميان شايعهها را هم شبيه خبر مهم دست به دست كردند، عدهاي فرصتطلبانه و به منفعت شخصي و گروهي، پيكان حملات خود را به سمت يك گروه سياسي و مردمي كه پاي صندوقهاي راي رفته بودند، گرفتند و عدهاي ديگر هم در دنياي مجازي و دنياي واقعي، در هر فرصتي كه پيش آمد، درباره اين اتفاق حرف زدند و تحليلهاي مختلف سياسي و امنيتي ارايه دادند. كمي بعد از حادثه هم تحليلهاي هميشگي شروع شد و بحثهاي هميشگي شكل گرفت تا بار ديگر جامعه ايراني ثابت كند كه در مواقع بحران با ناهنجاري فرهنگي دست و پنجه نرم ميكند. ناهنجاري كه نشان ميدهد با همه آنچه كه در طول تاريخ از گذشته تا همين عصر معاصر به ايرانيها وارد شده، همچنان ايرانيها در موقعيت بحران، از اداره آنچه كه بحران مينامند و كمك به يكديگر براي رسيدن به آرامش ناتوان هستند و همچنان نيازمند فرهنگسازي. يك هفته گذشته است و در اين مدت اگر نگاهي به شبكههاي مجازي بيندازيد، بيشترين خبرها و صحبتها بازهم درباره «اتفاق حمله» و «خانوادههاي عزادار» است و نه حرفي از رفتار دستهجمعي در صبح چهارشنبه زده ميشود و نه نگاهي به آنچه كه بازتاب تنش و عصبيت به جامعه بود. اكثريت توجهها همچنان به خبر است و آنديگري بيروني. انگار وقتي قرار باشد ذرهبينها كمي نزديكتر شوند و به سمت خود بيايند، عملكرد اين جامعه مدني زنده و پويا، كه ثابت كرده زنده و پويا است، به صفر ميرسد و ديگر هيچ. نه حرفي از آنچه كه گفتيم هست و نه بازبيني به آنچه كه رفتار كرديم. انگار فاجعه تروريستي هفت روز پيش يك اتفاق عادي است؛ اتفاقي شبيه حادثه پلاسكو، ريزش معدن، تصادف زنجيرهاي سالانه نوروزي و... است كه تا داغي خبر و سوژه مهم است و بعد وقتي زمان از آن ميگذرد و خبري ديگر از راه ميرسد بايد با همه متعلقاتش به فراموشي سپرده شود و بارديگر ما بمانيم و مواقع بحراني كه بازهم در مواجهه با آن ناآگاه و غافلگير ميشويم.