بيچاره فرزند آدم
سيد علي ميرفتاح
توي دفتر كرگدن نشسته بوديم به بحثهاي روشنفكري. پا روي پا انداخته بوديم و داشتيم درباره آينده بشريت حرف ميزديم. درباره گرماي هوا، درباره سياست، درباره غرب، درباره شرق، درباره گروه بيست، درباره نظام سرمايهداري... باد توي غبغب انداخته بوديم و فيلسوفانه در عالم نظر كرده بوديم و داشتيم همهچيز را معلوم ميكرديم كه يكباره، لوله فاضلاب طبقات بالا تركيد و چرك و كثافت عالم روي سرمان ريخت... نه، نريخت. هوار شد و ما را در چرك و كثافت و لجن فرو برد. نخستين چيزي كه در چنين موقعيت دهشتناكي به ذهنم رسيد تعبير حضرت امير بود خطاب به انسان: «مسكين ابن آدم» بيچاره، فرزند آدم... ما واقعاً بيچاره و مسكين و ناتوانيم. تعبير امام علي را بشنويد: «مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظالعمل، تولمه البقه، و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه»... محال است كسي زيباتر از اين ناتواني بشر را فهرست كند: «اجلمان پنهان است، بيماريهايمان پوشيده است، اعمالمان را نوشتهاند، پشهاي آزارمان ميدهد و اگر قطرهاي آب در گلويمان بجهد از پا درميآييم و به واسطه عرق بوي تعفن ميگيريم»... ما به چه چيزي مينازيم؟ يك روز حمام نرويم و به خودمان خوشبوكننده نزنيم چنان تعفني ميگيريم كه حيوانات را فراري ميدهيم. در اين گرما كافي است يك روز كولرمان خراب شود يا برقمان برود. چنان از گرما و بوي بد خود كلافه ميشويم كه ديگر حتي حوصله عزيزانمان را نداريم. نگذاريد آداب معاشرت، لباسهاي فاخر، ادبيات پرطمطراق و بلندپروازيهاي ذهني فريبمان بدهند و مانع شوند كه «ذات انسان» را ببينيم. يك هفته حمام نرويم تبديل به موجودات چرك و خشني ميشويم كه حال عالم را به هم ميزنند.
گربهها را نگاه كنيد اينها در ميان زباله و توي كوچه و خيابان بزرگ ميشوند. در ازدحام دود و آشغال و كثافت توليدمثل ميكنند و به بقاي خود ادامه ميدهند. حتي كنار سطلهاي زباله خانه ميكنند كه نيمخورده آدميان را از دست ندهند. با اين همه اغلب گربهها تميزند و از تميزي برق ميزنند. حتي لاي ناخنهايشان را ميليسند كه كثيف نباشند. همديگر را مييابند و با جديت و البته با بزاق معجزه آسايشان پلشتي از خود ميزدايند. اما آدميزاد همين كه يك هفته حمام نرود گند از سر و كولش بالا ميرود. ما به چه چيز خود مينازيم كه چنين پر مدعا و خودبزرگبين شدهايم؟ نيازي نبود لوله فاضلاب دفتر بتركد تا بفهميم كه بدبخت و بيچاره و ناتوان و درماندهايم. نه. درماندگي و ناتواني ما عيانتر از آن است كه نيازي به نازل شدن چنين مصيبتي باشد. ما واقعا از پس پشهها و مگسها برنميآييم. در شماره قبل كرگدن به موضوع سوسك پرداختيم و روي جلد نوشتيم قضيه لاينحل سوسك. واقعا لاينحل است. چقدر سم مهلك توي چاههاي حمام و مستراح ريختهايم؟ چقدر دور تا دور خانه گچ سوسككش كشيدهايم؟ چقدر براي اين موجود لعنتي نقشه كشيدهايم و براي حذفش هزينه كردهايم؟ با اين حال شب هنگام، خوابآلود همين كه در مستراح را باز ميكنيم ميبينيم كه سوسكي بزرگ و بدهيبت كنار دمپايي نفسكش ميطلبد و استيصال آدميزاد را به رخ ميكشد. ما ناتوانيم اما پرمدعا... از پشت ميزمان بزگ بزرگ فكر ميكنيم و براي دنيا خيال ميبافيم... يكسره ناتوان نيستيم. گاهي كارهايي ميكنيم كه عقل حيران ميماند. گاهي به تكنولوژيهاي پيچيدهاي دست مييابيم كه تماشايشان كلاه از سر عقلمان مياندازد. گاهي دردسرهايي براي زمين و آسمان درست ميكنيم كه جز خدا كسي از پس حل و فصلش بر نميآيد. گاهي سنگهايي در چاه دنيا مياندازيم كه صد تا عاقل هم نميتوانند درشان بياورند... از بعضي جهات حقيقتا توانمنديم و كارهايي ميكنيم حيرتانگيز. اما با اين همه در برابر يك ويروس ناتوانيم. در برابر يك ميكروب، در برابر يك سلول سرطاني، در برابر لوله فاضلابي كه بيموقع ترك بر ميدارد و زندگيمان را به گند ميكشد. زندگي بيچاره فرزندان آدم، چنان به گند كشيده شده، آرشيو هم چنان از بين رفته، ابزار و لوازممان چنان ضايع شده كه مسلمان نشنود، كافر مبيناد.