هنرنمايي با احساس و غريزه
جواد طوسي
منتقد سينمايي و حقوقدان
«بعضي آدمها مثل من مغزشان كاملا تعطيل است! پس احساس درونيمان قوي ميشود. غرايز شما بعضا بهتر عمل ميكنند. بنابراين اگر بخت و اقبال با غرايزتان يار باشد، اعتماد شما را جلب ميكند... فيلم دقيقا يك فرم احساسي و هيجاني است و به هيچ وجه عقلاني و خردمندانه محسوب نميشود.» اين قسمتي از صحبتهاي اخير كلينت ايستوود در مستر كلاسش در جشنواره كن است. اين حرفها را يك آدم از مرحله پرت نميزند. سابقه ديرين بازيگري كلينت ايستوود در وسترنهاي اسپاگتي غيرمتعارف سرجيو لئوند و سري فيلمهاي «هري كالاهان» و كارگرداني فيلمهاي متنوع و قابل اعتنا و خاطرهانگيزي چون «پلهاي مديسن كانتي»، «دنياي بيعيب و نقص»، «رودخانه مرموز»، «عزيز ميليون دلاري»، «پرچمهاي پدري ما» و «گرن تورينو»، نشان از يك تجربه عميق كاري دارد كه بخشي از دستاوردش را در اين گفته او ميبينيم. در واقع، قالب بياني و روايي اين فيلمها و نوع شخصيتپردازي افراد و خصايص دروني و رفتار و برخوردهاي عاطفيشان مؤيد اين است كه كلينت ايستوود اعتقاد راسخ به اين گفتار خود دارد و فيلمهايش را با حس و غريزه ميسازد.
از ديگر نمونههاي موفق در سينماي ايران و جهان كه همسويي با اين نقطه ديد كلينت ايستوود دارند، ميتوان يك ليست عريض و طويل ارايه داد. حتي عقلانيترين و روشنفكرترين افراد در بعضي از مقاطع زندگيشان ترجيح ميدهند اينچنين برخوردي با سينما داشته باشند. برخي از فيلمسازان همچون جان فورد، آلفرد هيچكاك و استيون اسپيلبرگ در كارنامه انبوهشان حس و غريزه موج ميزند. اساسا مگر ميتوان با تكيه بر عقلانيت و كلنجارهاي روشنفكرانه، فيلمهايي چون «كلمانتين عزيزم»، «چقدر دره من سرسبز بود»، «خوشههاي خشم»، «مرد آرام»، «جويندگان» و «مردي كه ليبرتي والانس را كشت» (جان فورد)، «ريو براوو»، «رود سرخ» و «گروهبان يورك» (هوارد هاكز)، «سرگيجه»، «پرندگان»، «رواني»، «مرد عوضي»، «بدنام» و... (هيچكاك)، «دوئل»، «برخورد نزديك از نوع سوم»، «ئيتي»، «نجات سرباز رايان»، «ترمينال»، «اسب جنگي» و «لينكلن» (استيون اسپيلبرگ) را ساخت؟ ملات اصلي و شمايلنگاري بسياري از آثار ماندگار تاريخ سينما مانند «كازابلانكا» مايكل كورتيز، «بيلياردباز» رابرت راسن، «دكتر ژيواگو» ديويد لين، «آمار كورد» و «جاده» فدريكو فليني، «اسب كهر را بنگر» و «صلو\ ظهر» فرد زينهمان، «ديوانه از قفس پريد» ميلوش فورمن، «اين گروه خشن» سام پكين پا، «سانست بولوار»، «بعضيها داغشو دوست دارند» و «آپارتمان» بيلي وايلدر، «سامورايي» و «دايره سرخ» و «كلاه» ژان پيير ملويل، «راننده تاكسي»، «گاو خشمگين» و «رفقاي خوب» مارتين اسكورسيزي و «روزي روزگاري در امريكا» سرجيو لئونه را حس و غريزه تشكيل ميدهد. حتي فيلمسازاني كه نگاه عقلاني و دغدغههاي روشنفكرانه دارند، در جاهايي با اين خصايص دروني كنار ميآيند كه نمونههايش «از نفس افتاده» ژان لوك گدار، «سه برادر» فرانچسكو رزي و «بهشت بر فراز برلين» ويم وندرس هستند. اگر «پدرخوانده» فرانسيس فوردكوپولا را جدا از روانشناسي قدرت، نوعي تقابل عقل و احساس بدانيم، ميبينيم كه چقدر موقعيتهاي نمايشي و كشمكشها و صفآراييها متكي بر احساس و غرايز دروني هستند.
در سينماي خودمان نيز با همين مشخصهها ميتوان به مصاديق آن اشاره كرد. جلال مقدم در كانون حس و غريزه كه نشانههاي عينياش را در «فرار از تله» و «پنجره» ميبينيم، حضوربسيار موفقتري نسبت به «سه ديوانه» و «صمد فولادزره ديو» دارد. امير نادري در «خداحافظ رفيق»، «تنگنا»، «تنگسير»، «مرثيه»، «ساز دهني» و «انتظار»، دنياي غريزياش را به شكلي عريان و تاثيرگذار به نمايش ميگذارد، ولي در «آب، باد، خاك» ميخواهد با تكيه بر فرم، خودش را در موقعيتي روشنفكرانه قرار دهد كه ناكام ميماند. ناصر تقوايي در «صادق كرده»، «ناخدا خورشيد» و «اي ايران» آگاهانه خودش را محدود به ساحت غريزي شخصيتهاي محورياش ميكند. مسعود كيميايي به عنوان يك نمونه استثنايي در سينماي ايران با حس و غريزه به قهرمانها و ضدقهرمانهايش هويت و تشخص فردي و اجتماعي ميدهد و لهجه و ادبيات و مانيفست اخلاقي آنها را در انحصار سينماي مستقل و نگاه تاليفي خود قرار ميدهد كه نمونههاي موفق و چشمگيرش را در «قيصر»، «داشآكل»، «خاك»، «گوزنها»، «دندان مار»، «سرب»، «سلطان» و «جرم» ميبينيم. او در «رضا موتوري» و «خط قرمز»، «رد پاي گرگ» و «اعتراض» عقل و احساس را در برابر هم قرار ميدهد و نگاه نهايي و برتر و سمپاتيكش را متوجه بارقههاي احساسي و شمايل انساني ميكند. داريوش مهرجويي به عنوان فيلمسازي لبريز از دغدغههاي روشنفكرانه و درهم آميخته با خردورزي، در «دايره مينا» و «هامون» با احساس و غريزه و شور و حال درون كار دارد. اصغر فرهادي در تجربههاي اولش (رقص در غبار، شهر زيبا و چهارشنبهسوري)، فرديت آدمها و ماهيت طبقاتيشان را از دريچه احساس و غريزه مينگرد. و حكايت همچنان باقيست. گويي خلاقيت و زايش و تصاوير پر جذبه و ماندگار در ساحت سينما، پيوندي ناگسستني با احساسات و غرايز دروني ما دارند.