• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3853 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۲ تير

خانواده موسكات

اسدالله امرايي

خانواده موسكات نوشته ايزاك بشويس سينگر، نويسنده لهستاني‌الاصل امريكا و برنده جايزه نوبل ادبيات سال 1978 است. ماجراهاي آن زمان تقريبا سي ساله‌اي را، از ۱۹۱۱ تا شروع حمله آلمان به لهستان در جنگ جهاني دوم در برمي‌گيرد. مترجم رمان فريبا ارجمند و ناشر آن انتشارات روزنه است. سينگر در اين رمان روش زندگي و عادات اجتماعي و سنت‌هاي يهوديان ورشو را به تصوير كشيده است و همكيشان و هموطنان خود را بدون تعصب‌هاي رايج قومي به نمايش گذاشته است. رمان درباره مرد ثروتمند يهودي است كه براي سومين‌بار ازدواج كرده و با روحيه‌اي پدرسالارانه فرزندان خود را زير سايه خود گرد آورده است.
از يهوديان فرودست تا خاخام‌هاي متعصب كه تن به قواعد جامعه مدرن نمي‌دهند. از يهوديان مدرن كه رمان مي‌خوانند و به كنيسه نمي‌روند تا دختراني كه پدران‌شان براي ازدواج آنها تصميم مي‌گيرند. پسرهايي كه به ضرب و زور خانواده در مدارس مذهبي تعليم مي‌بينند تا جانشين پدران خاخام‌شان شوند. پسراني كه عليه سنت‌ها مي‌شورند و ريش خود را مي‌تراشند. « رب مشولام موسكات پنج سال بعد از مرگ زن دومش براي سومين بار ازدواج كرد. زن جديدش پنجاه و چند ساله بود. اهل گاليسياي اتريش. بيوه مردي فاضل و دانشمند اهل برودي. تنها چيزي كه براي زن باقيمانده بود قفسه‌اي پر از كتاب‌هاي قطور عالمانه، گردنبندي مرواريد كه بعدا معلوم شد بدلي است و دختري به نام ادل بود. درستش تيدل بود اما مادرش رزا فرومتل به پيروي از مد روز او را ادل صدا مي‌زد. مشولام موسكات براي استفاده از حمام‌هاي آب گرم معدني به كارلسباد رفته بود و آنجا با بيوه زن آشنا شده بود. همان‌جا با او ازدواج كرده بود.
هيچ‌كس در ورشو چيزي از اين ازدواج نمي‌دانست؛ رب مشولام از آب گرم به هيچ يك از اعضاي خانواده‌اش نامه نمي‌نوشت، عادت هم نداشت به كسي بابت كارهايي كه مي‌كرد حساب پس بدهد. اواسط سپتامبر بود كه تلگرامي حاكي از بازگشت او به مستخدمه‌اش در ورشو رسيد كه دستور مي‌داد كالسكه‌چي او ليبل به ايستگاه قطار وين برود و منتظر اربابش بماند. قطار نزديك غروب از راه رسيد. رب مشولام از واگن درجه يك پياده شد. زن و نادختري‌اش پس از او.» سينگر در ايران نامي شناخته شده است و اغلب مترجمان خوب كشورمان سراغ آثار كوتاه او رفته‌‌اند اما خانواده موسكات با همه آثارش تفاوت دارد و از آن فضاي فانتزي و گروتسك عجيب و غريب و طنزهاي پنهان و گاه تيز و تندش خبري نيست. انگار تاريخي را روايت مي‌كند و البته چاشني‌هاي تندي هم گاه اضافه مي‌كند.
 مشهورترين داستان او كه در اغلب گلچين‌هاي ادبي آمده گيمپل احمق است كه چندين بار به فارسي ترجمه شده. «يك مهماني و يك رقص و داستان‌هاي ديگر» را مژده دقيقي ترجمه كرده كه در نشر نيلوفر منتشر شده. «بعد صداي قدم‌هاي سنگيني را در راه‌پله شنيد و بلافاصله فهميد كه سراغ او مي‌آيند و خبرهاي بدي دارند. به خود لرزيد، لب‌هايش تكان خورد و شروع كرد به دعا خواندن، با اينكه مي‌دانست ديگر براي دور كردن آنچه اتفاق افتاده بود دير است. چند لحظه هيچ صدايي نيامد و اين فكر به سرعت از ذهنش گذشت كه شايد اشتباه كرده بود. آن وقت صداي كوبيدن در و صداي ضربه‌ پوتيني باعث شد پاهايش به هم بپيچد. احساس مي‌كرد نمي‌تواند خودش را به در برساند. ولي بالاخره در را باز كرد و همان صحنه‌اي را ديد كه انتظارش را داشت: چهار مرد جنازه‌اي را روي برانكارد  مي‌آوردند، جنازه يك مرد- فولي. بي‌آنكه چيزي بگويند، با قيافه گرفته‌ تابوت‌كش‌ها داخل شدند.» داستان روزي كه من گم شدم او در مجموعه بيست نويسنده برنده جايزه نوبل ادبيات با ترجمه من در انتشارات گل‌آذين منتشر شده. چاپ هشتم كتاب در بازار است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون