عصبانيت آقاي سياستمدار
سيد علي ميرفتاح
وارد محتواي نامه آقاي قاليباف نميشوم. فعلا هم نميخواهم مخاطب اصلي اين نامه را - به قول روزنامهنگاران مخاطب هدف را - معرفي كنم. نكتهاي كه به نظرم قابل تامل است و خيرخواهانه و متواضعانه ميشود تذكرش داد، اين است كه فعلا از آن محمدباقر قاليباف هوشيار زيرك موقعشناس خبري نيست و به جايش ما با يك سردار عجول تا حدودي عصباني احساساتي روبهروييم. به صراحت ميگويم كه آقاي قاليباف با صرف نظر از اينكه دكتر است يا سردار يا خلبان، جزو مديران لايق است و حيف است عمر مديريتياش به اين زودي تمام شود. از بچههاي جنگ بپرسيد به شما ميگويند كه او در جواني چه كارهاي مهمي را بر عهده داشته و چطور به بهترين وجه از عهده آنها برآمده. حتي به تجربههاي بعد از جنگ هم نگاه كنيد، ميبينيد كه نيروي انتظامي بعد از قاليباف تومني هفت صنار - بلكه بيشتر - با نيروي انتظامي قبل از قاليباف فرق دارد. در شهرداري هم سرجمع قاليباف مدير قابلي بوده است. به خصوص در سه، چهار سال اولش چهرهاي از خود نشان داد كه همگان اذعان داشتند او مناسبترين فرد براي شهرداري تهران بوده است. او حقيقتا هوشيار بود و توانست خود را ارتقاي مقام دهد و از يك فرد نظامي تبديل به يك رجل سياسي شود. هوشمندانهترين كار او شركت در انتخابات هشتاد و چهار بود. درست است كه در اين انتخابات برنده نشد، اما به يك اعتبار برنده شد و در زمره رجال سياسي درآمد. در واقع بعد از انتخابات هشتاد و چهار قاليباف قد كشيد و راه را براي آيندهاي درخشان باز كرد. حتي در انتخابات پرمساله و پرمناقشه 88 هم قاليباف نشان داد كه باذكاوت است و ميداند چطور براي آيندهاش سرمايهگذاري كند. اما از يك جايي - دقيقش را بخواهم بگويم از سال 92 - قاليباف گرفتار اشتباه محاسباتي شد و روند ترقياش را – خود به دست خود - مخدوش كرد. نهتنها روند ترقياش مخدوش شد، بلكه نسبت به آنچه بود و به آنچه رسيده بود، عقبگرد كرد و دچار ترقي معكوس شد. اين ترقي معكوس در 96 به اوج خودش رسيد و باعث شد نهتنها قاليباف از رقيبش جا بماند، بلكه از رفيقش هم جا بماند. او نهتنها نتوانست با اصلاحطلبان رقابت كند، بلكه با اصولگرايان نيز درافتاد يا آنها با او درافتادند و او را مجبور به انصراف و عقبنشيني كردند. آن آدم باهوش زيرك نتوانست بر پيچيدگيهاي سياسي 96 فايق آيد و از موقعيت پيشآمده به نفع خود بهرهبرداري كند. سهل است، بهرهبرداري كه نكرد هيچ، آنچه را هم جمع آورده بود از كف داد. رفتهرفته او تبديل شد به مردي عصباني كه نميتواند خشم و عصبانيتش را پنهان كند. اما اشتباه نكنيد. او از دست روحاني و رفقاي روحاني عصباني نيست. هست، اما نه آنقدري كه از رييسي و رفقاي رييسي. همين نامه اخير نيز گواهي ميدهد كه قاليباف از دست رفقايش عصباني است و درصدد انشعاب از آنهاست.
عصبانيت براي سياستمدار سمّ مهلك است و او را به بيراهه ميبرد. منظورم اين نيست سياستمدار نبايد احساسات داشته باشد و هيچوقت نبايد سگرمههايش درهم رود. بالاخره سياستمدار هم انسان است و از دست احساسات و هيجانات و عواطفش خلاصي ندارد. چيزي كه ميخواهم عرض كنم اين است كه سياستمدار در شطرنج سياست به «عقل» رجوع ميكند و سعي ميكند با توجه به وضعيت موجود بهترين تصميم را بگيرد و بهترين كار را بكند. حال آنكه قاليباف نهتنها بهترين تصميم را نميگيرد و بهترين كار را نميكند، بلكه برعكس روبهروي خود جبهه تازهاي باز ميكند كه حتي اگر در آن پيروز شود، چيزي به دست نميآورد. در شطرنج سياست مدت مديدي است كه از قاليباف حركت هوشمندانهاي نديدهايم. حتي آنجا كه قدرتش را عيان ميكند و مجلس را از صرافت تحقيق و تفحص مياندازد، چيزي به دست نميآورد. مقبوليت عمومياش را هم از دست ميدهد. خيليها اين روزها اين خطاي محاسباتي را گردن مشاورين جوان او مياندازند. نميدانم اين حرف تا چه حد صحت دارد. اما چيزي كه صحت دارد اين است كه قاليباف فارغ از اينكه سردار است يا دكتر يا خلبان، دارد خودش را تخريب ميكند و فرصتهاي طلايي آينده را از دست ميدهد. حيف است مديري چون او زودتر از موقع از قطار رجال پايين بيايد. حيف است جامعه از تجربههاي مديريتي شهردار محروم شود. حيف است اين مرد پركار جلوي ترقي خود را بگيرد و آينده را جلوجلو خراب كند. چه عيب از مشاورين باشد، چه از خود قاليباف، كسي كه ضرر ميكند خود اوست و من متواضعانه و خيرخواهانه عرض ميكنم كه انصاف نيست اسم قاليباف در تاريخ سياسي ايران مترادف دريغ و افسوس و حيف باشد. سياستمدار باهوش كسي است كه بتواند خود را ترميم كند، نه اينكه از روي عصبانيت خود را تخريب كند.