تصاويري كه از او در ذهنم دارم، بسيار زيباست
كاوه ميرعباسي
مترجم
من و مديا از بچگي با هم دوست بوديم، يعني از حدود 50 سال پيش. در مدرسه با هم همشاگردي بوديم و در دورههاي گوناگون تجربيات متعددي را با هم پشت سر گذاشتيم. از كلاس هفتم با هم بوديم. مديا دوره دبستان را در فرانسه گذرانده بود و به همين دليل اوايل كه به ايران بازگشته بود، به سختي فارسي را صحبت ميكرد اما خيلي زود به زبان مادري خود نيز مسلط شد و با ذهن رياضي كه داشت، در مقولات نظري و ادبي بدايع بسيار داشت. وقتي 17 ساله بوديم، هر دو به سينما علاقهمند شديم و همين موضوع سبب صميميت هرچه بيشتر ما شد. ما با هم سينما را كشف كرديم. عضو انجمن فرهنگي فرانسه بوديم و با خواندن تمام شمارههاي قديمي مجله سينمايي مشهور كايه دو سينما، بسياري از فيلمسازان را با هم شناختيم. همان زمانها با يكديگر فيلم كوتاهي ساختيم و كتابي براي نوجوانان ترجمه كرديم و يك سال و نيم بعد كتاب را به يكي از ناشران خيابان ناصرخسرو داديم. هرچند هرگز از سرنوشت چاپ آن كتاب خبري به ما نرسيد. بعدتر من به فرانسه رفتم و او در ايران ماند و در اين سالها تابستانها كه به ايران ميآمدم، يكديگر را ميديديم. تا سال 71 كه دوباره يكديگر را يافتيم و صميميتمان همچنان ادامه داشت چراكه هر دو در حوزه ادبيات كار ميكرديم و در بسياري از موارد در ميزگردهاي گوناگون با يكديگر حضور ميداشتيم. آخرين ميزگردي كه با يكديگر در آن شركت داشتيم، در مجله سينما و ادبيات بود كه دوست ديگرمان مهدي غبرايي هم در آن حضور داشت. قطعا مديا براي من هم به عنوان دوست و هم به عنوان شخصيتي فرهنگي اعتبار خود را دارد و هم براي كارها و ترجمههايش احترام زيادي قايلم و هم به عنوان يك چهره فعال فرهنگي كه جايزهاي مانند جايزه «روزي روزگاري» را راهاندازي كرد و تقريبا هميشه جزو داوران جايزههايي بودم كه او برگزار ميكرد. آخرين باري كه او را ديدم، تابستان سال گذشته بود. بعد از عمل جراحي كمرش كه بسيار متاسف شدم وقتي ديدم چگونه به سختي راه ميرود. از دو هفته پيش هم كه در بيمارستان بستري شد، مدام پيگير حالش بودم. او آثار ماندگار و ارزندهاي از خود به جاي گذاشت. ازآنجا كه در سفارت فرانسه كار ميكرد، هر كاري كه در زمينه ادبيات انجام ميداد، بدون چشمداشت مالي بود و فقط به خاطر دل خودش بود كه هر كاري را كه دوست ميداشت، ترجمه ميكرد. حال كه به گذشته مينگرم به ياد ميآورم كه ما خيلي چيزها را در سنين مختلف با هم تجربه كرديم. در دورهاي او به شعر علاقهمند شد. و بعدها هم كه هر دو به ترجمه روي آورديم، براي يكديگر ترجمههايمان را ميخوانديم. وقتي به تمام اين سالها فكر ميكنم، ميبينم كه پر از خاطره است. متاسفم و هرگز تصور نميكردم اين اتفاق تلخ به اين زودي رخ دهد. ما تا پايان با هم صميمي مانديم و نكته جالبي كه درباره مديا وجود داشت، روحيه خوب او بود كه هميشه شاد بود و هرگز بذلهگويياش را از دست نميداد. حتي آخرين باري كه يكديگر را ديديم، بسيار سرزنده و سرحال بود. آخرين تصاويري كه از او در ذهنم دارم، بسيار زيباست چراكه تابستان گذشته در كنار يكي ديگر از دوستان قديمي دوره مدرسهمان يكديگر را ديديم. طبيعتا فقدان او كه شخصيتي بسيار فرهيخته بود با دانشي گسترده و معلومات بسيار، ضايعهاي بزرگ براي فرهنگ ما است.