• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3178 -
  • ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۱ بهمن

نگاهي به كتاب «گفت‌وگو با مسعود سعد سلمان» اثر مجتبي عبدالله نژاد

ساختارشكني گفت و شنود جهت كشف حقايق

فتح‌الله بي‌نياز

عبدالله نژاد، به اتكاي منابعي كه خوانده است، گاهي بي‌اعتنا به درد و رنج اين شاعر كه حدود 19 سال از زندگي خود را در زندان گذرانده است، مدام به ضديت با او بر مي‌خيزد تا حقيقت را از زبان خود او بشنود. اما مسعود جواب‌هايي مي‌دهد كه قطعيت ندارند. در واقع، نويسنده با جواب‌هاي شاعر مي‌خواهد به نوعي به «عدم قطعيت تاريخي در مورد زندگي فرديت» برسد

 «گفت‌وگو با مسعود سعد سلمان»
    مجتبي عبدالله‌نژاد
   نشر هرمس
   پاييز 1393

مضمون كتاب «گفت‌وگو با مسعودسعد سلمان» گرچه ظاهرا فقط روي پرسش و پاسخ متمركز است، اما در همين عرصه از جهاتي بديع است و از نوآوري و امر Fictionalzingيا همان تخيل سرايي نويسنده حكايت مي‌كند.
مصاحبه‌گر، يعني مجتبي عبدالله نژاد مترجم و پژوهشگر معاصر ادبيات است كه با مسعود سعد سلمان، شاعر نامدار قرن ششم هجري مصاحبه مي‌كند و خواننده را در جريان مطالعه قادر به كشف برخي حقايق مي‌سازد: اين حقيقت كه عبدالله نژاد همراه و همزمان با ترجمه بيش از 45 متن از زبان انگليسي، تحقيقي گسترده و ژرف درباره اين شاعر و دوران پرتلاطم او كرده است. لازم نيست خواننده اين كتاب جزييات ادبيات كلاسيك ايران را بداند تا اين موضوع را كشف كند؛ ارجاع‌هاي مشخص كتاب، اين را به او نشان مي‌دهند.
كتاب دو بخش دارد و چهار محور اساسي: زندگي خصوصي شاعر، سبك كار او، نگاه شاعر به زندگي و هستي و بالاخره رابطه شاعر با اطرافيانش.
بستر هستي‌شناسانه يا به تعبيري پست‌مدرنيستي متن براي بازنمود رويدادها و كنش‌هاي انسان‌هايي كه قرن‌ها از مرگ آنها مي‌گذرد، نه تنها از نظر معنايي نوري بر نكات مبهم بسياري مي‌تاباند، بلكه به دليل ساختار و فرم پرسش‌ها كه گاهي با طنز آميخته مي‌شود و زماني با كنايه و استعاره و صراحت دردناك، بار كيفي بالاتري به كتاب مي‌بخشد. چندصدايي بودن پرسشگر (مصاحبه‌كننده) كه مولفه بسيار مهمي در گزينش پرسش‌هاست، بي‌شك در ارتقاي سطح كيفي متن تاثير زيادي داشته است. به علت همين چندصدايي صداي پرسشگر است كه در جاهايي با اعترافات مسعود مواجه مي‌شويم و در بعضي جاها شاهد پنهانكاري‌هاي او مي‌شويم؛ خصوصا جاهايي كه او فقط بخش‌هايي از حقيقت را به مصاحبه‌گر مي‌گويد و از اشاره به ديگر نكات خودداري مي‌ورزد و هوشمندي مصاحبه‌كننده در طرح همين نكات مغفول مانده، نه تنها گوشه‌هايي از تاريكخانه تاريخ را به ما مي‌شناساند، بلكه مظلوميت اين شاعر را معادل با معصوميت و حقانيت او جلوه نمي‌دهد. به اصطلاح مرسوم مصاحبه‌گر مدام در حال «مچ‌گيري» است و من شخصا ياد ژورناليست مشهور آلماني در عرصه ادبيات داستاني افتادم كه در مصاحبه‌هاي خود با شاعران و نويسندگاني چون هاينريش بل، فردريش دورنمات، ماكس فريش و هفت نفر ديگر در يك كلام آنها را كلافه كرد، طوري كه يكي از آنها – يادم نيست كدام‌يك – حرفي با اين مضمون به او گفت: «آقاي بينك، فكر نمي‌كنيد بعضي از سوال‌هاي شما حالت بازجويي دارد؟» (كتاب «گفت‌وگو با 10 نويسنده  آلماني زبان» نوشته هرست بينك – ترجمه رحيم دانشور طريق، نشر دشتستان، 1378)
عبدالله نژاد به اتكاي منابعي كه خوانده است، گاهي بي‌اعتنا به درد و رنج اين شاعر كه حدود 19 سال از زندگي خود را در زندان گذرانده است، مدام به ضديت با او
بر‌مي‌خيزد تا حقيقت را از زبان خود او بشنود. اما مسعود جواب‌هايي مي‌دهد كه قطعيت ندارند. در واقع، نويسنده با جواب‌هاي شاعر مي‌خواهد به نوعي به «عدم قطعيت تاريخي در مورد زندگي فرديت» برسد. در اينكه براي مثال سلطان محمود به هند لشكركشي كرد، قطعيت وجود دارد، اما اينكه چه كساني عامل زنداني شدن مسعود شدند، نمي‌توان با همين قاطعيت حرف زد. براي نمونه، اين موضوع در مورد نسبت دادن حبس مسعود به حسد ديگران صدق مي‌كند. مسعود يك جا مي‌گويد كه «در شعر خودم به صراحت از شخص خاصي اسم نبردم. » (صفحه 34) و در جاي ديگري كه مصاحبه‌گر از او مي‌پرسد: «چرا راشدي را استاد خود معرفي كرده است» مي‌گويد: «از باب تعارف بوده است. » (ص 16) و در جاي ديگري كه از او پرسيده مي‌شود چرا عده‌اي را در اشعار خود ذم كرده است، جواب مي‌دهد: «توقع داريد با اشخاصي كه به هر حال آنها را دشمن مي‌دانستم، همدلي مي‌داشتم؟»(ص 135)
اين مدح و ذم‌ها، نه تنها نشانگر نوسان رفتاري و اجتماعي او است، بلكه او را از درون هم به موجودي بي‌ثبات و تخريبگر تبديل مي‌كند؛ يعني همان صفاتي كه مسعود به ديگران نسبت داده بود و از آنها چهره‌هايي بدنام‌كننده ساخته بود، همان «حسدي كه او از آن به عنوان بيماري اجتماعي ياد مي‌كند»، دامنگير خود او هم مي‌شود.
در حالي كه مسعود مدام در پي اثبات اين نكته است كه وقتش را صرف شعر و خانواده‌اش مي‌كرد، عبدالله‌نژاد اين جريان دوراني را در مصاحبه خيالي خود توصيف مي‌كند تا نشان دهد كه چرا مسعود در همان ورطه‌اي
فرو مي‌افتد كه مدام از آن بد مي‌گويد. به قول نيچه: «آن‌كس كه با هيولا پنجه در پنجه مي‌كند، بايد بپايد كه خود در اين ميان به هيولا بدل نشود. اگر ديرزماني در مغاكي چشم بدوزي، آن مغاك نيز لاجرم در تو چشم مي‌دوزد.»
مسعود منكر نمي‌شود كه در موارد پرشماري تحت تاثير اين يا آن شاعر، شعرهايي سروده است؛ براي نمونه وقتي در جواني در باب فقر و بدبختي شعر مي‌گفت، يا زماني كه به‌شدت اندوه‌زده مي‌شد، قصايدي را به تقليد از لبيبي سروده است. او در عين حال به حقيقتي اشاره مي‌كند؛ اينكه ملك‌الشعرا بودن يك شخص به معني بهتر بودن اشعار و بالاتر بودن سطح دانش او نبود؛ براي نمونه شاعري به نام راشدي در دربار سلطان محمود چنين عنواني داشت، اما در عرصه فضل و شاعري مقام شامخي نداشت و كساني همچون عطاء و بوالفرج از او قوي‌تر بودند، ولي همين‌ها براي خواندن شعرهاي خود در دربار نيازمند راشدي بودند. اين توضيح به نوعي بيانگر شرايط امروزي هم هست. به ديگر سخن نويسنده كتاب از زبان شخص مسعود واقعيت‌هاي تلخ و دردناك آن و اين روزگار را براي خواننده توضيح مي‌دهد. در اين متن، حتي يك جا، راوي اول يا دوم يا سوم شخص به تفسير و تبيين حرف‌هاي مسعود نمي‌پردازد، لذا كليت متن در مقوله روايت داستاني قابل تعريف نيست. تردستي نويسنده اين است كه با جهت دادن به كيفيت و ماهيت پرسش‌ها، مي‌خواهد سيما و شماي كلي آن روزگار و شخص مسعود سلمان را به ما بشناساند. اين شناسايي تا سطوح جزيي و كلي روابط سلجوقيان و غزنويان پيش مي‌رود، اما همه جا محوريت با شاعر است، چون دست كم راوي اين بخش‌ها او است و نه پرسشگر.
 مسعود در كليات تاريخي كم و بيش با قاطعيت حرف مي‌زند، اما آن جا كه خود شاهد و ناظر ماجرا و رويدادي نبوده است، با ترديد حرف مي‌زند. او در جايي از ابوالفرج گله مي‌كند و او را مسبب حبس خود مي‌داند، پرسشگر مي‌پرسد كه «كدام ابوالفرج؟» و مسعود مي‌گويد: «بهتر است نام نبرم، چون خودم هم مطمئن نيستم كه اين اشخاص در حبس من دخالت داشته‌اند. » (ص 34)
او درباره جرم خود هم شك دارد. اين شك در طولاني مدت او را چنان دستخوش گمگشتگي مي‌كند كه سرنوشت خود را در فرجام كار به صور فلكي و اجسام سماوي نسبت مي‌دهد، اما چندي بعد دچار آشفتگي ديگري مي‌شود: ستاره‌ها را از اتهام مجازات خود مبرا كرد و دست به دامان افرادي شد كه چه بسا خيلي هم از او خوش شان نمي‌آمد. در همه اين موارد او بر اين باور بود كه بي‌گناه است و جرمي مرتكب نشده است. ظاهرا نمي‌توانست يا نمي‌خواست فكر كند كه براي «زنداني شدن يك شاعر يا متفكر نيازي به اثبات جرم و گناه او نيست». همين قدر كه به تفكر رو مي‌آورد و شعر و حكايت مي‌گويد، به نوعي با قدرت در ستيز مي‌افتد. او از پرسشگر ما مي‌پرسد: «من شاعر بودم و مگر از يك شاعر چه كاري ساخته است؟» (ص 37) شايد پرسش او از منظر منطق ارسطويي درست باشد، اما شاعر، حتي مديحه‌سرايي چون مسعود سعد سلمان، از چشم قدرت همواره يك منبع خطر است. اين خطر زماني مرگبارتر مي‌شود كه شاعر رويكرد ديگري هم داشته باشد؛ براي نمونه ناصر خسرو كه مسعود درباره‌اش مي‌گويد: «ناصر خسرو با من فرق دارد، چون آرمان سياسي داشت و شعر برايش ابزاري براي تبليغ آن آرمان بود. اما من نه آرمان سياسي داشتم و نه مدعي اين چيزها بودم». (ص 88)
19 سال زندان در دخمه‌هاي هولناكي چون دهك، سوي و ناي او را از نظر تجربه زيسته آبديده مي‌كند، اما نه در حدي كه مدح و ذم كلام خود را سنجيده‌تر سازد، پس لاجرم باز هم براي خود
دشمن‌تراشي مي‌كند. جايي كه از 400 شاعر دربار سلطان محمود و ساختار سياسي و فرهنگي امپراتوري غزنوي حرف مي‌زند، مدام دچار تناقض مي‌شود. او در جوابيه‌هاي خود به شأن نازل و حقير اهل موسيقي مي‌پردازد و اين حقيقت تلخ را به مخاطبش مي‌گويد كه اهل موسيقي در حد دلقك‌هاي حقيري بودند و ابزاري براي شوخي‌ها و سرخوشي‌هاي سطحي قدرتمندان و درباريان. «اهل موسيقي بيشتر از طبقات فرودست بودند. مي‌زدند و مي‌خوردند و مي‌رقصيدند و مي‌خواندند و اسباب خنده و شادي حضار را فراهم مي‌كردند. » (ص 62 و 63) ظاهرا اين نگون بخت‌ها تا حد دلقك سقوط مي‌كردند و زندگي از هم پاشيده‌اي داشتند، هميشه هم نيازمند كمك مالي بودند. صاحبان قدرت و ثروت از همين ضعف سوءاستفاده مي‌كردند. مصاحبه‌گر در اين مورد از رئاليسم مسعود تمجيد كرده است. و مسعود در اين مورد اضافه مي‌كند: «پشت سر اهل موسيقي هزار تا حرف مي‌زدند. شاعر در جامعه احترام داشت، ولي شعر را هم نوعي گدايي تلقي كرده‌اند. اهل موسيقي مطرود و نفرين شده بودند. »
(ص 66)
او در جاي جاي مصاحبه كتمان نمي‌كند كه شاعري هم شغلي بوده براي كسب مال ومنال و دريافت انعام از دست شاهان. فرمانداران، فرماندهان، ثروتمندان و شاهان به وضوح توقع داشتند كه در عوض سكه‌هايي كه به اين يا آن شاعر مي‌دهند، مدح بشنوند. البته تاكيد مي‌كند كه مديحه سرايي با عنصري به اوج خود مي‌رسد و شاعراني چون عسجدي و غضايري و فرخي و خود او در اين عرصه دنباله رو او بودند.
مسعود سعد سلمان گرچه در اين مصاحبه تخيلي شاملو و فروزانفر و
زرين‌كوب را مي‌شناسد، اما ظاهرا از تاريخ اروپا بي‌اطلاع است و نمي‌داند كه هنر وادبيات و حتي فلسفه اروپاي پيش و بعد از رنسانس به مدد كمك‌هاي مالي دربار و ثروت لردها و بارون‌ها و كنت‌ها و دوك‌هاي زميندار به اعتلا رسيده بود. اين موضوع خصوصا در مورد موسيقي مصداق چشمگيري دارد. با اين حال به موضوع ديگري اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «با ظهور عنصري شعر شد نوعي وسيله امرار معاش. امراي مختلف به اهل علم و ادب احترام مي‌گذاشتند، اما عنصري اصلا كاركرد شعر را تغيير داد. با ظهور او شعر حالت تجاري پيدا كرد. اگر كسي دنبال مال دنيا بود، خدمت در دستگاه غزنوي بهترين راه بود. اين تبليغات راهي را گشود كه من هم دنباله‌رو آن بودم. » (ص 98 و 99 و 100) و حتي در پاسخ به يكي از پرسش‌هاي هوشمندانه پرسشگر مي‌گويد: «شاعر در بهترين حالت فروشنده بود. شعر برايش كالايي بود كه خريدارش امرا و سلاطين دربار بودند. اصلا بسياري از مردم از شاعر با لفظ سخن فروش ياد مي‌كردند. نه شاعر ابا داشت كه خودش را فروشنده بداند و نه ممدوح از اينكه پول بدهد و شعري در ستايش خودش بخرد، خجالت مي‌كشيد. شاعر چاره‌اي نداشت جز اينكه كالايش را بفروشد. » (ص 107)  
البته كتمان نمي‌كند كه سويه ديگر شاعري كساني چون سعدي و خاقاني و شماري از شاگردان شان بارزتر و چشم‌گير‌تر بودند كه به مسائل اجتماعي مي‌پرداختند؛ روندي كه در آثار منثور و منظوم بسياري از اروپايي‌ها ديده مي‌شود؛ هر چند حامي مالي آنها صاحبان قدرت و ثروت بوده‌اند.
مسعود رويكرد مديحه سرايي را گدايي مي‌نامد و مصاحبه‌گر باز او را راحت نمي‌گذارد و مي‌گويد كه خود او هم‌چنين روشي را در پيش گرفته بود. مسعود صادقانه اعتراف مي‌كند: «عجيب نيست؛ من همان موقع هم مي‌دانستم كه مديحه سرايي نوعي گدايي است. خودم بارها در شعرم به اين موضوع اشاره كرده‌ام و گفته‌ام كه كار شاعر گدايي است... ولي اين رسم بود. در خلوت و تنهايي خودم مي‌دانستم كه كار ما با گدايي فرقي ندارد.» (ص 108)
مسعود در جاي ديگري مي‌گويد: «شعر و ادب با شاعري فرق دارد. شاعري پيشه بود، كار تجاري بود، ولي شعر و ادب مستلزم هنر و نبوغ و مطالعه و پشتكار بود و بنابراين جاي تفاخر داشت. مراد از شاعري، بيشتر مدح و هجو و تقاضا بود... قبلا هم گفتم كه شعر تنها مايه تسلي من در سال‌هاي زندان بود و اگر شعر نبود، طاقت نمي‌آوردم... منظورم شعرهايي است كه براي دل خودم گفته‌ام. » (ص 109)
البته ساده نگري اين نگاه انكارناپذير است و «شغل شدن شاعري» به بستري اجتماعي و تاريخي نياز داشت و فردي چون عنصري در فرآيند تاريخ چنان نقشي نداشت و نمي‌تواند داشته باشد كه خصلت ماهوي يك امر اجتماعي را دگرگون سازد. ضمن اينكه مديحه سرايي اين يا آن شاعر، از جمله رودكي و فرخي و شخص مسعود نيازي به توجيه ندارد و ما مي‌دانيم كه مقدرات تاريخي درنهايت هر فرد يا ايل و گروهي را در همان مسيري سوق مي‌دهد كه خواسته است. بي‌دليل نيست كه يا بايد مانند سهروردي و حلاج و ابومسلم كشته شوند يا مانند نوادگان آزادي خواهي چون يعقوب ليث صفار و بازماندگان رهبران نهضت سربداران، خود به عامل و آمر ستم تبديل شوند.
اين كتاب را نمي‌توان در مقوله ادبيات داستاني يا تاريخ ادبيات ترازبندي كرد، اين كتاب، زندگينامه، خودنوشت و بيوگرافي هم نيست، در مقوله «پرسش و پاسخ » هم نمي‌گنجد. با همين پرسش و پاسخ‌ها، نويسنده توانسته است با نگاهي مدرنيستي تا حدي مناسبات سياسي و اجتماعي و
كم و بيش اقتصادي را با محوريت فرديت، يعني مولفه اصلي بينش مدرنيستي، به خواننده بشناساند و روابط فرد را با وجوه مختلف جامعه نشان دهد. مي‌شد وجوه ديگري را هم بر آن افزود، البته اگر تمركز روي شاعر كم‌رنگ نمي‌شد. در هر حال اين متن،
هر‌چه هست، بيانگر توانايي نسل جوان ايران است در عرصه داستان پژوهش در ادبيات كلاسيك.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون