نگاهي به فيلم «هتل بوداپست» ساخته وساندرسون، كانديداي 9 رشته در اسكار
فيلمي كه تاريخ را به سخره ميگيرد
اي او اسكات- مترجم: ليدا صدر/اگرچه انتخاب سختي است ولي اگر مجبور باشم وس اندرسونيترين لحظه فيلم را انتخاب كنم، همان جايي خواهد بود كه زندانيها با چكشهاي كوچكي كه داخل شيريني قايم شده بودند و به دستشان رسيده بود، موفق ميشوند از زندان فرار كنند. اين موقعيت وس اندرسونيترين فضايي است كه ميتوانيد تصور كنيد، با آن شرارت و ابتكاري كه در پس خلاقيت عجيب تجربي او نهفته است. دقت بسيار زيادي وقف اجراي آن شده و شما را به لبخندي به نشانه تحسين واميدارد.
هتل بزرگ بوداپست، هشتمين فيلم سينمايي اندرسن تماشاچيانش را راضي ميكند، حتي آنهايي كه كمي به تكراري شدن اين فضاي متلون در آثار او اعتراض دارند، دوست دارند باز هم فيلم را ببينند. من به عنوان كسي كه سالهاست وس اندرسن را دوست دارم، نهتنها تحت تاثير فيلم قرار گرفتم و بسيار از آن لذت بردم، بلكه احترامي كه براي او قايل بودم صدچندان شد.
هيچ شكي نيست كه آقاي اندرسن حساسيت ويژه و سبك بصري محكم و قابل دفاعي دارد و به جاي تغيير مسير، دوست دارد همان تمهاي هميشگي و عادتهاي تصويري خودش را بهتر و كاملتر كند. بسياري از آنها را در اين فيلم هم ميبينيم: قابهاي ايستا، فشرده و شلوغ؛ نماهاي ترنخستينگ كه در آن دوربين در كنار شخصيتها مثل پرندهاي كه در ارتفاع پايين پرواز ميكند، در حركت است؛ سكانسهاي اكشني كه در آن به جاي استفاده از حقههاي معمول ديجيتال، از جادوي قديمي و هنري انيميشن استاپ موشن، نقاشيهاي مات و بك پروجكشن كمك ميگيرد. به علاوه شخصيتهاي عجيب فيلم همگي دچار ماليخوليايي ديوانهوارند و به همان اندازه كه عميق و احساساتياند، احمق هم هستند. بسياري از آنها را در ديگر فيلمهاي اندرسن هم ديدهايد، مثلا باب بالابان، تيلدا سوينتن و البته اوون ويلسون و بيل موري.
فيلمسازان امريكايي كه چنين نگاه اصيل و خاصي داشته باشند و بتوانند به راحتي با ابزارهاي سينمايي خود اين نگاه خاص را بيان كنند، اين روزها انگشتشمارند. در اثر آخر وسن اندرسن صلابت و يكپارچگي و همچنين بلندپروازيهاي جسورانهاي نهفته است. اين فيلم، فيلمي است تحت تاثير و البته درگير با بخشي از فرهنگ غني و يپيچده اروپاي قرن بيستم و در نتيجه فيلمي است تخيلي، سرخوش و سرگمكننده و البته ايدههاي اصلي آن بسيار جدي و گره خورده با تاريخ بسيار دهشتناك و پردرد و رنجي است.
سراسر داستان در جمهوري خيالي زابروفكا اتفاق ميافتد، سرزميني كوهستاني كه جغرافيدانان و نقشهكشها احتمالا آن را بازماندهاي از امپراتوريهاي بزرگ ميدانند، مثل عثماني، اتريش-مجارستان، شوروي يا امپراتوري ديگري كه اثري از آن به جا نمانده است. داستان اصلي فيلم در ابعادي محدود و كوچك اتفاق ميافتد و يادآور سينماي همان دوران يعني دهه 1930 است. اما دو فريم در اين روايت هست كه فلاش بك در فلاشبك است. فيلم در سال 1985 زير آسمان خاكستري اواخر دوران كمونيسم در شهر گورستانها و مجسمهها آغاز ميشود. يك نويسنده ميانسال (تام ويلكينسون) سال 1968 را به ياد ميآورد كه در دوران جوانياش (جود لاو) در هتلي تقريبا خالي، هتل بزرگ بوداپست اقامت دارد و با صاحب هتل، مردي مرموز و خوش لباس، آقاي مصطفي آشنا ميشود.
او هم نخستين روزهاي ورودش به هتل را به ياد ميآورد. زماني كه در هتل پادويي بود كه زيرو صدايش ميكردند و روزهايي كه هتل زيرنظر سر پيشخدمت كاريزماتيك آن، آقاي گوستاو با بازي رالف فينس اداره ميشد. گوستاو، خدمتكار امين مهمانان و رييس خيرخواه پيشخدمتهاي هتل، كوچكترين خطاهاي آنها را بهشان گوشزد ميكند و موقع غذا خوردن مدام برايشان سخنراني ميكند. عاشق شعر است و مهمانان مسن هتل او را بسيار دوست دارند و در مدت اقامتشان با او معاشرت ميكنند. هم زاهد است و هم بوالهوس، هم بهشدت منضبط است و هم بسيار بيمسووليت. يك مرد كاملا مضحك و در عين حال «بارقهاي است از تمدن در مسلخ وحشيانهاي كه ما نامش را بشريت ميگذاريم.»
هيتلر و استالين در اين سرزمين وجود خارجي ندارند اما فوران ناگهاني خشونت و اشارههاي بيمقدمه به اتفاقات غمانگيز، نشان از سياهي و تاريكي عميقي در بيرون از قاب دارد. آقاي اندرسن واقع گرا نيست. اين فيلم تاريخ را به شكل شگفتي به سخره ميگيرد، ترسها و دلهرههايش را به شوخيهاي برازنده و ژستهاي بازيگوشانه تبديل ميكند. اگر دوست داريد ميتوانيد اسم اين كار را فرار از واقعيت بناميد اما ميتوان آن را انتقام هم معنا كرد.