چيزهايي هست كه نبايد بداني
نازنين متيننيا
عطش دانستن فقط در علم نيست يا فهميدن آنچه در جريان زندگي براي آدميزاد رخ ميدهد. دانستن يك حس غريزي است براي آگاهي به محيط زندگي و درواقع به شكل بسيار ابتدايي و اوليه، مراقبت از خود. ما ميخواهيم بدانيم تا بتوانيم مراقب خود باشيم، غريزه بقا را آرام كنيم و بدانيم كه با خيال راحت ميشود ادامه داد و زندگي كرد. اما اين غريزه اوليه به همان اندازه كه در قرون وسطي و عصر حجر و بعدتر در دوران شكوفايي علم و تمدن، به كمك نسل بشر آمده و كمك كرده تا اين روزها در جريان تمدني عظيم و پيشرفتهاي ثانيهاي قرار بگيريم، معايبي هم دارد؛ معايبي كه در روزمرّگي و گم شدن ما در دنياي وسيع اطلاعات و اخبار به چشم نميآيد و تنها زماني خود را نشان ميدهد كه ناهنجاريهاي فرهنگي، نه فقط گريبان يك فرد خاص كه يك جامعه را بگيرد و آنچه نادرست است، درست و عادي قلمداد شود.
درواقع يك غريزه اوليه كه معمولا آن را به كنجكاوي تعبيرش ميكنيم يا دانستن براي زنده ماندن ميتواند ابزاري براي كجرويهاي اخلاقي و ناخوشيهاي رفتار اجتماعي ما شود. تا وقتي كه دانستن ما در امتداد حيات و بقاي ما و ديگران باشد، مرزهاي اخلاقي از بين نرفته. اما به محض آنكه خيال ما از بقا راحت ميشود و به شرايط باثباتي ميرسيم، حس كنجكاوي هميشگي معطوف به دانستن اطلاعات اضافهاي ميشود كه نه تنها نقشي در زندگي ما ندارند كه حتي در ادامه بقا هم ندارند. مثلا دانستن اينكه چهرهها در خلوت خود چه ميكنند يا چه كسي با چه كسي در ارتباط است و... همان اطلاعات اضافي است كه دانستن آنها تغييري در زندگي ما ايجاد نميكند. اما چون ما ميخواهيم بدانيم و چون اين روزها در جهاني زندگي ميكنيم كه يك كليك ما را به دانستن بيشتر ميرساند، اين اطلاعات را هم دريافت ميكنيم و بدون اينكه از خود بپرسيم؛ برخورد با اين اطلاعات، در جريان قرار گرفتن و دانستن آنها، همان شكستن مرزهاي حريم خصوصي افراد است و جرياني كه امروز به جمعيتي اقليت رحم نميكند، در امتداد عادت و روزمرّگي جامعه شبيه يك سيل، اكثريت را هم درگير ميكند و از بين ميبرد.