• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 9220 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۲ مهر

درباره نمايشِ «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم»

دايم جوندگانِ پنهانكار

صالح تسبيحي

«نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» چون او، و آنچه بر تن و روانش گذشته، همان اويي است كه سينه و ذهن‌اش بازتابِ تمامِ پستي‌هاي ما است. پستي‌ها و گودال‌هايي كه با هيچ چيز پُر نمي‌شود و روح و روانِ بسياري از مردمِ جامعه را سوراخ كرده. ولع، با سرعتي مهيب و بلعيدن، با ضرباهنگي دايم، در تلاشند اين گودال را پر كنند. بلعندگان مي‌كوشند اما غذا هضم و جذب و دفع مي‌شود و گودال باز خالي مي‌ماند.
در نمايشِ «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» اين ولع، اين سيري‌ناپذيري آدم‌ها براي بلعيدنِ همديگر اين هماني شده. با كار گذاشتنِ يك خرگوش، (موجودي همواره جونده يا مشغولِ توليد مثل) تاكيد و نشانه‌گذاري شده. آدم‌هاي نمايش هر كدام در نقش و جايگاهِ يك نسل، قشرِ اجتماعي و طبقاتِ جامعه بازسازي شده‌اند. از سرباز هست تا زنِ افسرده خانه دار، از جوان‌هاي كلافه هست تا پدرِ مستبد.
پدري كه شهريارِ زورگوي قفس‌هاي خود ساخته است. مردي آشنا كه در اغلبِ خانه‌هاي ايراني يك نسخه شان فرمانروايي مي‌كند و ادبياتِ حاكم بر او تهديد است با لبخند. مادر، مدام مي‌گريد. سركوب شده است. خسته و آشفته است. و از اداره خانه و خاندانش عاجز. پسر بزرگ‌تر كلافه و عصبي است. سعي مي‌كند اداره كند. نمي‌تواند. اما دخترِ كوچك‌تر، به سياقِ همنسلانِ گوشي به دستِ خود، آرام مشغول مشاهده است. او مشاهده‌گر اصلي است. فيلم مي‌گيرد و تك جمله پرتاب مي‌كند و روابطِ آدم‌ها را زيرنظر مي‌گيرد. روابطِ نامريي ميانِ آدم‌هاي قصه، تارو پودِ روايتِ توي در توي «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» را شكل داده است. روابطي كه ميانِ تمام ما حاكم است اما چون جامعه، از هم پاشيده است، از درك و اداره اين روابط ناتوانيم. درست همين ناتواني پسرِ وسطي را به پوچي رسانده. اسلحه مي‌كشد و كاري از پيش نمي‌برد و پسر كوچك‌تر، ناظر زخم خورده آسيبِ عميقِ خواهر بزرگ‌تر، با حرص بسيار غذا مي‌خورد تا فراموش كند زخم، بر جاي مانده و دارد از آن خون مي‌رود. خوني سرخ هم نه، سياه. و پاي خودش نيز همچون دل و روح خواهر بزرگ‌تر خون‌آلود است. اين خاندانِ ترس‌خورده، پناه برندگان به خورد و خوراك و شكم‌چراني، دست اندركارانِ يك فراموشي هستند. آنها تلاش مي‌كنند گريختنِ دختر بزرگِ خانواده را فراموش كنند. بدتر از همه، تلاش مي‌كنند دليلِ اين گريختن، يعني تجاوزي تلخ را به فراموشي بسپارند. مي‌خواهند موضوع را زير كوهي از اغذيه‌جاتِ چرب دفن كنند. در اين لايه از داستان هنوز پدر حاكم است. اما لايه‌اي فراتر هم هست. «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» از معدود نمايش‌هايي است كه فرامتن، توسطِ نيرويي قاهر و بزرگ‌تر، مردي با عينك سياه، لاغر و بي‌نياز، وافراخته‌تر از پدر، بر فراز ميز نشسته، مدام خط مي‌دهد، مكث‌ها را يادآوري مي‌كند و از نمادها گره‌گشايي مي‌كند. اوست كه مي‌بيند دخترِ خانواده آب بر فرقِ پدر مي‌ريزد. او همراه با ما، ناظر بيروني است. خودِ پدر متوجه نيست. زيرا آگاهي پدر از قدرتِ شخصي‌اش بالاتر نمي‌رود. مردِ راوي يادآوري مي‌كند دستِ پسرِ سرباز موز نيست. در واقع اسلحه است كه به استعاره، مبدل شده به موز.
و اوست كه يادآوري مي‌كند التهابِ حاضر در سرِ ميز، محلِ تجمع نهايي هر خانواده، دست آخر اين خانواده را از هم مي‌پاشاند. در تمامِ طول داستان، يك رخداد در تمامِ لايه‌ها نهفته و آدم‌هاي داستان مدام پنهانش مي‌كنند. زخمي كه به استعاره، بر پاي تنها شاهد واقعه نشسته و درتمامِ روندِ خطي داستان، آنكه آسيب اصلي را خورده، گريخته، آخر هم باز گشته است، ساكت، عصبي و در هم شكسته، در حالِ كبريت زدن است، نا توان است و فرو ريخته، همان اوست كه در يك‌تك‌گويي تلخ و سياه قصه را به سرانجام ‌رسانده و گره را باز مي‌كند.
«نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» يك نمايش متفاوت است. نمايشي بر خلافِ معمولِ تئاتر ايران نا متكي به سنتِ «تئاتر بي‌چيز» كه، تجمل و مصرف را توسطِ ريخت و پاش به چالش مي‌كشد. يادمان مي‌آورد اين همه رنگ و لعاب، اين زرق و برقِ آزارنده و اين همه چربي كه دور و اطراف مان را فرا گرفته، منتج از فربه شدن يك جامعه از فرطِ سركوب است. از تلاش براي رخدادهايي است كه مجبوريم راجع بهشان حرف نزنيم. از مرزبندي‌هاي محدود‌كننده سكوتگر. اگر اين تاويل و اين برداشت درست باشد، بايد گفت سازندگانِ نمايشِ «نمي‌تونيم راجع بهش حرف بزنيم» در كارِ خود كاملا موفق بوده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون