جهل الرجال، دفع الرجال
سيد علي ميرفتاح
نسبت به تعبير «قحطالرجال» حساسم و آن را – از دهان هر كس بيرون بيايد – زشت و بد و خطرناك ميدانم. هر كس ميخواهد كارهاي شود و مسووليتي بپذيرد، دم از شايستهسالاري ميزند و به مردم وعده و وعيد ميدهد كه جز اصلح را بر مسندهاي مهم ننشاند اما در عمل و لابد به ضرورت توقعاتش را پايين ميآورد. به ديگران هم القا ميكند كه توقعاتشان را پايين بياورند و به «خيرالموجودين» رضايت دهند. خيليها را ديدهام كه در مقام نظر سختگيرند و مو از ماست ميكشند، ليك چون بر سر عمل آيند سهلگير – بلكه سهلانگار – ميشوند و تن به «هميني كه هست» ميدهند. قبل از اينكه بخواهيم از آنها انتقاد كنيم، دفع سوال مقدر ميكنم كه مملكت قحطالرجال است و بهتر از اينها يافت مي نشود، جستهايم ما. اما اشتباه ميكنند... از مزاياي فضاي مجازي يكي اين است كه جسته، گريخته ميفهميم در مملكت چه خبر است و در شهرها و دهات دور و نزديك چه نوابغي زندگي ميكنند. بعضيها به جاي قحطالرجال، تعبير جهلالرجال را استفاده ميكنند. منظورشان اين است كه ما در تهران از وجود و حضور شايستهها بيخبريم. راست هم ميگويند همين ديروز، پريروز روي گوشي موبايلم فيلم چوپان سن و سالداري را ديدم كه وسط بر و بيابان با صوت داودي سعدي و حافظ ميخواند و معركه ميخواند و بنده خدا، خودش پيش خودش، مشق رديف كرده بود و از راه گوش كردن به نوارهاي شجريان، به مدارج بالا رسيده بود.
منتها اين بنده خدا را هيچ سيستمي و نظامي نتوانسته بود كشف كند و سرجاي واقعياش بنشاند. ما در تهران نشستهايم و هيچ خبر نداريم كه در نيشابور و سبزوار و آباده و خرمآباد و آبادان و دزفول چه خبر است. وقتي صداي خسته اين پيرمرد بياباننشين را شنيدم، گريهام گرفت كه چرا اين استعداد بينظير صرف چوپاني شده و هيچ گاه مجال نيافته تا هنرش را عرضه كند. او 50 سال براي گوسفندان و تنهايياش خوانده بيآنكه بتواند استعدادش را نشان دهد و هنرش را عرضه كند. شبيه به اين چوپان، جوانتر و پيرترش زيادند و متاسفانه ما هيچ دستگاه دقيق و كارآمدي نداريم تا استعدادها را بشناسيم و اصلها را از بدلها جدا كنيم. در قرون قبل حاكمان، سازوكاري داشتند كه نميگذاشتند هيچ استعدادي هرز برود از قبل از اسلام تمام سلسلههاي پادشاهي، سيستم هوشياري داشتند كه نهتنها «تلنتها» را از خردي پيدا ميكردند بلكه زيبارويان، هنرمندان، اهل طرب، اهل معني، اهل حرب، اهل حسبه، اهل ديوان و غيره را كشف و نسبت به تربيت و پرورش آنها سعي بليغ ميكردند. اما حالا كه اين همه وسايل ارتباط جمعي زياد شده، حالا كه جهان به مثابه دهكدهاي كوچك در دسترسمان آمده اتفاقا افق ديدمان تنگتر و بستهتر شده و نهتنها از دنياي دوروبرخبر نداريم بلكه جز تا جلوي پاي خود را نميبينيم. باز هم دم غربيها گرم كه با راه انداختن برنامههاي تلويزيوني راهي پيدا كردهاند تا استعدادهاي ناب را پيدا كنند و در مسير درست قرارشان دهند.... البته عرض من فراتر از هنر و تمناي تجلي هنرمندان است.
همين كه در سي، چهل سال گذشته، مديريت مياني كشور ما بين طوايف معروف دست به دست ميشود و افراد جديد و توانمند به ندرت راهي پيدا ميكنند براي ورود به اين عرصه، معنياش اين است كه ما سيستم درست و كارآمدي براي شناسايي استعدادهاي جوان نداريم. متاسفانه در عرصه مديريت، نگاه ما محدود است و افق ديدمان بسته و جز جلوي پاي خود، جز ياران خود، جز خانواده خود و همقطاران خود را نميبينيم. ايران قحطالرجال نيست. خوشبينانه نگاه كنيم جهلالرجال است اما شايد اين حرف منتقدين درست باشد كه دفعالرجال است... تمام كساني كه بعد از مدتي، دوباره بر سر عمل ميآيند حالت ارتجاعي دارند و بالاجبار برميگردند عقب و هم آن رفقاي قديمي خود را خبر ميكنند تا بيايند كمك. حال آنكه دنيا عوض شده. همهچيز تغيير كرده، بعد از چهل سال كلي نيروي بااستعداد و تازهنفس وارد عرصه شدهاند كه اغلب از آنها بيخبريم. گاهي در دهات به نوابغي برميخوريم كه در هنر و علم و خلاقيت در اوجند، اما بندگان خدا محكومند كه از بيامكاناتي هبا و هدر شوند و راه به جايي نبرند. حتي تلويزيون ما سيستمي ندارد كه لااقل هنرمندان گمنام را پيدا كند و فرصت رشدشان را فراهم آورد و... .