در جهان يا در برابر آن
محسن آزموده
ميگويند فيلسوفان با كودكان لااقل در يك چيز شباهت دارند، آنكه سوالهايي ميپرسند كه آن قدر بديهي و ساده و بسيط است كه آدم در برابر آنها واميماند و نميداند چه پاسخي بايد دهد. مثلا مارتين هايدگر، فيلسوف آلماني رسالهاي دارد با عنوان اينكه «چيز چيست؟» اگر كودكي از ما چنين سوالي بپرسد، قطعا واميمانيم و بعد از كمي لفاظي و طفره رفتن از اصل موضوع، در نهايت ميگوييم بچه اين چه سوالهايي است كه ميپرسي؟ يعني چه كه «چيز چيست؟»، «چيز، چيز است ديگر!»
اما به فيلسوفي كه چنين سوالي را ميپرسد چه پاسخي بايد داد؟ اصلا خود هايدگر در اين مقاله كوچك چه ميخواهد بگويد؟ قطعا خلاصه يا ساده كردن آنچه اين فيلسوف با رويكرد پديدارشناسانهاش در اين مقاله ميخواهد بگويد، كار يك يادداشت كوتاه و مختصر نيست و فايدهاي هم بر آن مترتب نيست. تنها اشاره كنيم كه هايدگر در اين مقاله ميخواهد بگويد تحت چه شرايطي يك چيز، چيز ميشود. او در اثر ديگرش كه يكي از مهمترين كتابهاي فلسفي قرن بيستم است، به دو نوع جلوهگر شدن و رخ نمودن چيزها يا اشيا در جهان بر انسانها اشاره ميكند: مواجهه تو دستي و مواجهه فرادستي.
مواجهه تودستي، همان نحوه برخورد روزمره و هرروزه ما با اشياي موجود در جهان است. صبح از خواب بيدار ميشويم، نگاهي به گوشي موبايل ميكنيم تا ساعت را دريابيم، پتو يا ملحفهمان را مرتب ميكنيم، با صابون يا مايع دستشويي دست و صورتمان را ميشوييم، مسواك ميزنيم، لباسهايمان را عوض ميكنيم، كيفمان را برميداريم، دستگيره در آپارتمانمان را ميچرخانيم، بند كفشهايمان را ميبنديم، درب ساختمان را ميبنديم، با ماشين شخصي يا مترو يا اتوبوس سر كار ميآييم، در راه دهها و بلكه صدها شيء را ميبينيم، سر كار پشت ميز روي صندلي مينشينيم، كامپيوتر را روشن ميكنيم، با ماوس و كيبورد كار ميكنيم، در ليوان يا استكان چاي ميريزيم، از قندان، قند بر ميداريم، موقع ناهار قاشق و چنگال تميز بر ميداريم و... اگر به اين روايت كوتاه از زندگي روزمره توجه كنيم، ميبينيم كه در طول شبانهروز با هزاران هزار شيء و وسيله سر و كله ميزنيم و از آنها استفاده ميكنيم، اما كمتر متوجه حضور اين اشيا و چيزها هستيم. آنها هميشه آنجا هستند، توي دست و بال ما و با آنها ور ميرويم و كار ميكنيم. كمتر به صرافت ميافتيم آنها را مطالعه كنيم، بررسي كنيم و مواجههاي از نوعي ديگر با آنها داشته باشيم.
حالا فرض كنيد در روز مفروض، بعد از اينكه از خواب چشم گشوديم و گوشي موبايل را برداشتيم، ديديم كه صفحهاش سفيد شده است، يا وقتي خواستيم پتو را مرتب كنيم، متوجه شديم كه گوشهاش پاره شده، يا در دستشويي ديديم كه مسواكمان شكسته است يا موقع باز كردن درب خانه ناگهان دستگيره شكسته شود يا... وجه مشترك همه اين موارد اين است كه چيزي كه هر روز داشته كارش را ميكرده، خراب شده و ناگهان يك «معضل» شده است. در اين حالت شيء مورد نظر از حالت چيزي توي دست كه در متن زندگي روزمره مستحيل بود، به امري فرادستي بدل ميشود، چيزي كه بايد آن را شناخت، زير و رو كرد، مشكلش را دريافت، فهميد چرا خراب يا پاره شده است و چرا كار هرروزهاش را نميكند. گذشتگان ما براي تفاوت گذاشتن ميان اين دو نوع نگاه به پديدهها از دو مفهوم «آلي» و «استقلالي» بهره ميگرفتند، يعني ميگفتند مثلا ما ميتوانيم با آينه چهره خودمان را ببينيم، در اين حالت رويكرد ما به آينه آلي يعني ابزاري است، يعني آينه وسيلهاي براي تماشاي خود ما است، در اين حالت خود آينه را نگاه نميكنيم، بلكه تصويري كه در آن نقش بسته را مينگريم، اما در رويكرد استقلالي به آينه، خود آينه را مينگريم، مثل زماني كه نه به قصد ديدن صورت خود بلكه براي تميز كردن شيشه آينه به آن نگاه ميكنيم، در اين حالت به تصويري كه در آن شكل گرفته كاري نداريم، بلكه لكههايي را ميبينيم كه روي آن است و سعي ميكنيم با دستمال و شوينده آنها را پاك كنيم. دقت كنيم كه در اينجا هم باز به اين دليل به خود آينه (و نه نقشي كه ايفا ميكند) توجه كردهايم كه به هر دليل تصويرش ديگر شفاف نيست.
تا حدود اندكي تفاوت دو نوع نگاه تودستي و فرادستي يا آلي و استقلالي به چيزها و اشيا را دانستيم و فهميديم كه نگاه فرادستي و استقلالي به چيزها عمدتا زماني رخ ميدهد كه اشيا يا چيزها از حالت موجودات آشنا و مانوس حاضر در دست و بال ما به اموري غريب و بيگانه، بدل ميشوند. حالا ميتوانيم گامي فراتر بگذاريم و بگوييم كه نگرش علمي به چيزها و پديدهها كه آنها را نه به مثابه اموري در زندگي روزمره بلكه به عنوان موضوعاتي (ابژههايي) براي مطالعه و تحقيق در نظر ميگيرد، از جنس رويكرد فرادستي به چيزها است. يعني ما زماني به مطالعه علمي روي ميآوريم كه اشياء و چيزها ديگر برايمان اموري آشنا و دمدستي و تودستي نيستند كه با آنها زندگي ميكنيم و عمدتا متوجه حضورشان هم نيستيم (از فرط حضور) بلكه شرط مطالعه علمي چيزها فاصله گرفتن از آنها و تبديل آنها به اموري فرادستي است. بنابراين نگرش فرادستي به اشيا و چيزها، شرط تحقيق علمي درباره آن چيزها است و دستاوردهاي ارزشمندي نيز داشته است. اما مشكل زماني آغاز ميشود كه اين نگرش به چيزها بر زندگي و حيات ما غالب شود و ما انسانها را به موجوداتي بيگانه و غريبه در دنيا بدل كند كه ميخواهد همهچيز را بشناسد و بدتر از آن بر همهچيز غلبه كند. اين نكته اخير يعني غلبه كردن بر اشيا، همان چيزي است كه مارتين هايدگر روح يا رويكرد غالب بر تكنولوژي ميخواند و ما در يكي از شمارههاي پيشين «فلسفه در خيابان» به آن اشارهاي كرديم، اما بد نيست با در نظر داشتن مقدمهاي كه امروز خوانديم، به آن نظري دقيقتر داشته باشيم.