پيشدرآمدي بر فيلم «پول» روبر برسون
جامعه و گناهكار بيگناه
ونداد الونديپور
پول؛ هم مايه غنا و پيشنياز تنعم، هم نقطه پرگار دروغ، ريا، طمع، خست، خيانت، شقاوت، استثمار، استبداد، جنگ، جهل، فقر و همه دواير معطوف به دونمايگي است، چرا كه هر چه بيشتر «داشتن» تا آنجا كه فرهنگ انسان از آغاز تاكنون به آن رسيده، «هدف» است. اعدادي كه بيش از حد داشتنشان- و خصوصا- نداشتنشان، آبستن چنان توفان سهمگيني است كه در يك دم ميتواند آدميت فرد را ريشهكن كند و هر آنچه در گستره «حق» است، اگر به آن قايل باشيم... و فيلم «پول» (L'argent-1983)، آخرين كار فيلمساز شهير فرانسوي «روبر برسون»، مرثيهاي است بر جامعهاي كه پول بر آن حكم ميراند و «بيپولي»، كه روي تاريك همان سكه است. (در يادداشت زير، به تحليل تكنيكي و هنري اثر نميپردازم چون بحث طولاني ميشود).
فيلم «پول» روايتگر برههاي از زندگي كارگر فقيري به نام «ايون» است كه ناخواسته و بدون هيچ گناهي درگير ماجراي پول تقلبي ميشود و در قماري مقدر كه در آن او، به خاطر وضعيت طبقاتياش، هميشه در موضع ضعف و شكست است، اندك داشتههايش را يكي پس از ديگري ميبازد: شغل نيمبند، همسر و فرزند و در نهايت حس شفقت يا انسانيت يا هر چه اسمش را بگذاريم، يا شايد «خودش» را.
كارگر ناآگاهي كه به سان شكاري دست و پا بسته، به درون چرخ گوشت اجتماع سرمايهسالار، كه ويژگيهاي خاصي نظير دروغ و تزوير در آن امري بارز و مكرر است، بلعيده ميشود و در قالب قاتلي سنگدل خارج ميشود. قصهاي كه مشابهش صفحات حوادث جرايد را پر كرده: جنايت براي پول، يا شايد، از نظر روانشناختي نيز براي انتقام از «اجتماع و آدمهاي بدي كه من را به اينجا كشاندهاند.»
البته در اينجا جنايتكار نه يك تبهكار حرفهاي يا بيمار سايكوپت، كه گمراهي است كه در واكنش به ستمها و سيليهايي كه از جامعه ميخورد، جامعهاي كه حتي در دوران شكوفايياش در نيمه دوم قرن بيستم (در فرانسه) باز هم به حرفه قديمياش يعني خرد كردن ضعفا ادامه ميدهد.
فقط فقر نيست كه «ايوُن» را به چنين قهقرايي ميكشاند، يا ظلم و بيعدالتي جامعه و سيستم سرمايهسالار حاكم بر آن: «جهل» است كه در هيات مكملي نحس، او را به يك جاني بدل ميكند، كه البته جهل هم تا حد زيادي ماحصل سيستمي است كه ايوُنها را به ورطهاي چنين گرفتار ميكند. برسون هنرمندانه نشان ميدهد كه تركيب فقر و بيكاري، بيعدالتي اجتماعي و جهل، كه هر يك مسبب و مزيد ديگري است، چگونه ميتواند در خاك وجود انسان بذر شناعت و جنايت بروياند و حس انسانيت را بخشكاند.
«پول» فيلم دلشكني است.
تصويري از جامعهاي «نامرد» كه براي آدمهاي پولدار «محترم» ارزش قايل است و چه عفن است اين «محترم بودن»ها، و چه مقبولاند در محضر پليس و قانون اين آدمهاي «با آبرو»، و چه محكوم و بيپناه است كارگر زحمتكشي مثل ايوُن؛ چرا؟ چون محترم و با آبرو نيست؛ چرا؟ چون پول ندارد. حرفش را قبول نميكنند چون پول ندارد؛ و دروغگوها، در تباني كثيفي كه عمرش به درازاي تاريخ است، چه آسان بيگناهان را گناهكار و دغلباز معرفي ميكنند و پليس و قانون، كه نمايندگان مخلص سيستماند و در اصل مسوول حفظ منافع طبقات بالاي اجتماع، چه آسان اين ناراستيها را ميپذيرند و براساسش حكم ميدهند.
نه؛ «پول» فيلم بدبينانهاي نيست؛ واقعگرايي اجتماعي است. صورتگر اجتماع بيرحم كه به خاطر خصلتش، افراد بيرحم تربيت ميكند. سيل رياكاران فرومايهاي كه از قرباني كردن هر آنكه ضعيف است، به هر دليلي، لذتي شايد شهواني ميبرند و با هر خوني كه ميريزند، و با هر لقمهاي كه از دهان گرسنهاي ميربايند، خود را قدرتمندتر حس ميكند.
«پول» آيينه واقعيت جامعه سرمايهسالار است. گرچه، ما آلترناتيوي براي جامعهاي كه سرمايهسالار نباشد، نداريم و رژيمهاي توتاليتر كمونيستي ناكارآمدي و دوري عمل از حرفشان را ثابت كردند.
فيلم يك واقعيت را در برابر چشمان ما عريان ميكند: جامعه سرمايهسالار، بستر مناسبات استثمارگرانه است و استثمارگران به اين گزاره انساني كه «زندگي كن و بگذار زندگي كنند» اعتقادي ندارند و در عمل اين را ثابت ميكنند، گرچه در لفافه و زرورقهاي تميز و محترمانه.
در واقع، ايدئولوژي سرمايهداري، در كنه وجودش، به خصوص در دو قرن اخير، با تمسك تئوريك به تئوري تكامل داروين كه در آن ضعيف محكوم به نابودي به نفع قوي است، به هر عملي براي رسيدن به سود بيشتر، دست ميزند و چه خونيناند اين دستان، با همه تميزي ظاهري فريبكارانهشان.
ايون با ارتكاب جنايت، مرزهاي فكري و ارزشي جديدي را در وجود خودش ميسازد كه موجدش همان اجتماع استثمارمحور و ضعيفكش است به علاوه جهل خودش. (گرچه اقدام او ميتواند حاصل جنون آني باشد، كه برسون احتمالا چنين برداشتي را
قبول ندارد).
بخشي از آنچه برسون ميگويد را ميتوانيم در واقعيات عادي زندگي، مشخصا، اخبار حوادث ببينيم. افراد عادي كه ناگهان جنايات غريبي براي پول مرتكب ميشوند: آيا اين خود شخص، با همه وجود و خاطرات و تلقيات و خودآگاهياش است كه به دلايلي صرفا روانشناختي و وجودي، دست به جنايت زده، يا جنايتش محصول اجتماعي است كه در آن هست، يا مجبور است باشد. برسون بيشتر با تلقي دوم موافق است، حداقل در مورد بيشتر اين نوع جنايتكاران.