نوبليستها در يك قاب
اسدالله امرايي
«نيم ساعت بعد، وزيران مجددا دور ميز سر جايشان مستقر شدند. جاي خالي رفتهها به چشم نميآمد. كمي بعد رييسجمهور وارد سالن شد، گنگ و گول به نظر ميرسيد، گويي خبر ناگواري به او داده بودند كه تحملش برايش سخت بود. نخستوزير كه پشت سر او وارد شد، حالش خوش بود. علت اين موضوع، خيلي زود روشن شد. زماني كه با اشاره به شكست اقدامات قبلي از ابتداي بحران، خواستار تغيير راهكار اجرايي شدم، حتي تصورش را نميكردم كه امكان موفقيت از سوي يكي از دو وزيري كه اينك در بين ما نيستند، مطرح شود. لابد متوجه شدهايد، منظورم وزير سابق فرهنگ است، به مدد ايشان، امكان بررسي طرحهاي دشمنان و استفاده از جنبههاي مثبت آنها به نفع خودمان فراهم شده است، وزراي دفاع و كشور زيرچشمي به هم نگاه كردند، گل بود به سبزه نيز آراسته شد، تعريف و تمجيد از ذكاوت خائن اخراجي و بركشيدن او به اوج آسمان.»
رمان بينايي نوشته ژوزه ساراماگو در انتشارات مرواريد به چاپ چهارم رسيده است. ژاپنيها هم كه دست به دعايشان خوب است در معبدي جمع شده بودند و براي موراكامي دعا ميكردند، اما وقتي ايشيگورو جايزه را برد به همان اندازه به ابراز خوشحالي پرداختند تا شايد درسي باشد براي ملل ديگر. «هرگز رهايم مكن» ايشگورو با ترجمه سهيل سمي در نشر ققنوس منتشر شده بود. و ترجمه ديگر از آن با ترجمه مهدي غبرايي در انتشارات افق با عنوان «هرگز تركم مكن.» اغلب آثار ايشيگورو با ترجمههاي خوب منتشر شده است. «آخر سال كه بيايد، ديگر پرستار نخواهم بود، و گرچه اين كار خيلي چيزها نصيبم كرده، بايد اقرار كنم كه از فرصت استراحت با آغوش باز استقبال خواهم كرد. آرام رفتن و فكر كردن و به يادآوردن. حتم دارم كه هوس سروسامان دادن به خاطرات قديميام، دستكم تا حدودي در يك واقعيت ريشه دارد؛ ريشه در اين واقعيت كه خود را براي تغيير ضرباهنگ زندگيام آماده ميكنم. به گمانم آنچه واقعا ميخواستم اين بود كه تمام اتفاقاتي را كه پس از بزرگ شدن و ترك هيلشم ميان من و تومي و روت رخ داد به ياد بياورم و در ذهنم حلاجي كنم.»