نوشتاري از افشين علا درباره مسلماني قيصر
مسلماني متفاوت از كليشهها
افشين علا
در سالهاي بعد از قيصر كه ناگهان خيل عظيمي رفيق گرمابه و گلستانش شدهاند و بسيار كسان به فراخور سليقه و ديدگاه شخصي به توصيف چهرهاي دلخواه خود از او پرداختهاند، زياد خوش ندارم كه پيش روي همگان، دفتر پربرگ خاطرههايم را از سالهاي خوشهچيني و همنفسي و دلباختگيام به آن يوسف مصر معنا ورق بزنم. هم به احترام نام بلندش، هم به حرمت خانواده دلبند و دوستان عزيزتر از جانش كه احساس ميكنم آنها نيز ترجيح دادهاند، از حجم گفتار و نوشتار خود پيرامون آن عزيز بكاهند. اما پرسش دوست گرامي روزنامهنگارم به جنبهاي از شخصيت قيصر اشاره داشت كه نتوانستم اهميت آن را ناديده بگيرم و طبق روال معمول سالهاي اخير، عذر بخواهم و پاسخ آن را به عزيزاني ديگر حواله بدهم چراكه از من پيرامون تفكر ديني قيصر پرسيدند و اينكه او چگونه مسلماني بود. نكتهاي كه اين روزها به دلايل عديده، پرداختن به آن را ضروري ميدانم.
آنچه من طي سالها شاگردي عاشقانه نزد قيصر پيرامون نگرش و رفتار اعتقادي او دريافتم، وفاداري به حرمت انسان، عشق ورزيدن به خالق هستي و تلاش بيوقفه براي آفرينش مفاهيم ناب و مضمونهاي بكر مهرورزي بود. بيشك قيصر امينپور شاعري مسلمان بود. اما مسلماني او با قواعد رايج پررنگ و لعاب و پرسر وصدا به چشم و گوش نميآمد. نه زهد ميفروخت، نه به قسمي از اقسام بيشمار فسق، تظاهر ميكرد. مسلمان بود، اما شامه كساني را كه باور يا تقيد مذهبي نداشتند، نميآزرد و روشنفكر بود اما ذرهاي از نخوت و تبختر برخي روشنفكران اين روزگار در مواجهه با مخاطب مانوس با عقايد و سنن ديرين اين ديار را در نگاه و كلام و رفتارش نميتوانستي ببيني. در عين حال «دو» چهره نداشت. يعني همزمان صفا و صميميت و خونگرمي شهرستاني و حتي روستايي جوانمردان اقليمش را با اشراف كمنظيرش بر مباني تفكر و هنر و فرهنگ روزگار جديد، در خود جمع كرده بود.
بي شك در نگرش اعتقادياش چارچوب تعريف شده و مرزهاي معيني داشت. اما براي ديگران مرز تعيين نميكرد و به باورهاي عميق يا سطحي متفاوت با باورهاي خود احترام ميگذاشت. او به طرز اعجابآوري شبيه شعرهايش بود و همانگونه كه شعرش تحسين و لذت و احترام برميانگيخت، رفتار و گفتارش هم هر مخاطبي را مجذوب خود ميكرد و دركنار حس برانگيزي، به تفكر وا ميداشت و چه بسا منجر به اين ميشد كه مخاطب، جذب منظومه فكري و اعتقادي و ذوقياش شود و حقانيت مسيري را كه او با رواداري و مهرورزي پيش پايش ميگذاشت، بپذيرد. او مسلمان بود. اما مسلماني متفاوت از آنچه كليشهها پيش روي مردم گذاشتهاند. معاشرتش با روشنفكران ضمن آنكه گفتوگوساز و مضمونآفرين بود، به باورهاي او خللي نميرساند. بيواهمه از انگ تعلق به سنتها را خوردن، شعرهاي آييني ميسرود. همانگونه كه بيهراس از تهمت اباحيگري و تخطي از مظاهر زهد و تقوا، شعرهاي عاشقانه ميگفت. ضمن آنكه در هر دو حيطه، باز هم خودش بود و به ضرورت باور و حقيقت درونش به مضمونسازي ميپرداخت و صدالبته استادانه و رندانه سخن ميگفت، مينوشت و شعر ميسرود.
اگر بخواهم در يك كلام جنس مسلماني قيصر را به تصوير بكشم، بايد بگويم شيوه او بيش از هر شاعري كه ديدهام به مسلماني از جنس «حافظ» شباهت داشت. «حافظ» بيتي دارد كه به نظرم به تنهايي يك جهانبيني كامل است و همه ما ايرانيان اگر فقط به همين يك بيت او تاسي كنيم، مشكلات ملك و ملت برطرف خواهد شد! آنجا كه ميگويد:
«دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش»
و قيصر به راستي چنين بود. روح بلند او با ممدوحان معصومش محشور باد.