درسهاي هاليوود از سينماي بينالملل
بهار سرلك
در آكادمي منتقدان جشنواره فيلم نيويورك كه كارگاهي براي منتقدان فيلم مستعد است و در حاشيه پنجاهوپنجمين دوره جشنواره فيلم نيويورك برگزار شد، اين مقالهاي را كه مي خوانيد محمد موزامال ارايه كرده و به تازگي وبسايت اينديواير آن را منتشر كرده است. او در اين مقاله با نگاهي به تازهترين آثار سينمايي فرانسه و فنلاند از صنعت هاليوود در ناديده گرفتن زندگي طبقه كارگر انتقاد ميكند:
در شرايط سياسي دستوپاگير اين روزها، مبارزه ميان مليگرايي و جهاني شدن تضادي متداول است؛ تضادي كه برآمده از بيگانگي مردم با سيستمي است كه دلسوز و مراقبش نيست. هاليوود اين بيگانگي را با آنچه ناديده ميگيرد، منعكس ميكند؛ اين صنعت همواره از دنبال كردن سوژههاي حساس، مانند زندگي امريكاييهاي طبقه متوسط دوري ميكند. اغلب فيلمهاي بزرگي كه استوديوها به صورت انبوه توليد ميكنند با تمركز بر امتياز سرگرمي پرطرفدار ابرقهرمانها و جانواران، از خطر كردن دوري ميكند.
شايد معتقد باشيد كه اين مساله به مخاطبان امريكايي مربوط ميشود؛ مخاطباني كه علاقهاي به رئاليسم ندارند و احتمالا به تصميم تجاري استوديوها مربوط ميشود. هر چند، طي هفت سال گذشته، سينماي مستقل امريكا فيلمهاي موفق و بسيار سودآوري را مانند «رودخانه يخزده»، «زمستان استخوانسوز» و «نارنگي» را توليد كرد. اين عنوانها به همراه چند اثر ديگر مانند «Amreeka»، «Drunktwon’s Finest» و «عزيز امريكايي» اشتياق [فيلمسازانش] را براي حمايت كارگردانان و مخاطبان امريكايي از فيلمهايي كه زندگي طبقه كارگر در آنها تصوير شده، به نمايش گذاشت اما با اين حال اين آثار نميتوانند با قابليتي كه محصولات هاليوودي در ديده شدن دارند، رقابت كنند.
عدم توجه هاليوود به بخش عمدهاي از مخاطبانش زماني كه با سينماي بينالملل مقايسه ميشود، دردناك ميشود؛ موضوعي كه در جشنواره فيلم نيويورك امسال ثابت شد. براي مثال، مستند «چهرهها روستاها» كه با همكاري آنيس واردا و جيآر ساخته شده اين دو هنرمند را در كاميونتي كه باجه عكاسي بزرگي پشت آن است، نشان ميدهد. آنها دور فرانسه ميچرخند در شهرهاي مختلف توقف ميكنند و پوسترهاي بزرگي از اهالي اين شهرها چاپ ميكنند و روي ديوارهاي ساختمانها و خانهها نصب ميكنند. برخي از اين محليها كارگران حمل بار كشتي، مزرعهدار، كارگران نيروگاه برق و معدن هستند. اين استعارهاي است كه ميتواند به مسافران طبقه مرفهي كه وقت خود را با طبقههاي پايينتر ميگذرانند، اشاره داشته باشد و ما، در مقام بيننده، ثروتمنداني را ميبينيم كه از طريق آگاهي از طبقه اجتماعيشان، دگرگون ميشوند. خوشبختانه «چهرهها روستاها» [از طبقهاي] بهرهكشي نكرده است. اين مستند دريچهاي به زندگي روزمره سوژههايش دارد و لحظات باارزشي از زندگي آنها شكار كرده است.
سكانسي كه در آن تصوير مزرعهداري روي ديوار 10 متري انبار غلهاش آويزان ميشود. وقتي اين مزرعهدار به اين تصوير نگاه ميكند و به بزرگي آن خيره ميشود، دوربين چند لحظهاي روي چهره اين مرد ثابت ميشود. شوكه نميشود و به خود نميلرزد. فقط ميخندد. همين لحظهاي كنايهآميز است، سالها بر هزاران جريب زمين زراعي نظارت داشته و حالا، بالاخره براي اين كارش مورد ستايش قرار گرفته است. در چنين لحظاتي است كه احساس ميكنيم «چهرهها روستاها» سياسي است. با زيباييشناختيهاي تند و تلخ، محصولي از فيلمسازي متاثر از نئورئاليست واردا- كه ما را به ياد فيلمهاي «خوشهچينان و من» و «سواحل آنيس» مياندازد- اين فيلم تجربهاي غني به دست ميدهد؛ تجربهاي كه طبقه كارگر را دربرميگيرد.
اين رويكرد انسانگرايانه به توصيف طبقه كارگر آن هم به عنوان سوژه فيلم بيشباهت به شيوهاي كه آكي كوريسماكي در تازهترين اثرش «روي ديگر اميد» به كار گرفته، نيست. اين فيلم كمدي سياه روايت پناهندهاي سوري به نام خالد است كه ميكوشد در فنلاند پناهنده سياسي شود. نقطه مقابل خالد، ويكاشتروم خوشتيپ است كه مشكلات زناشويياش و شانسش در قمار سبب ميشود رستوراني را بخرد كه خالد در آن كارگري خواهد كرد.
مهمترين نكات اين دو فيلم در همدردي به نمايش گذاشته شده است. ويكاشتروم، مثل واردا و جيآر، حس برتري ندارند. صاحب رستوران تصميم ميگيرد زندگي افراد اطرافش را بهتر كند، دلمشغوليهاي كارگران تازهاش را بشنود و مطمئن ميشود خواهر خالد به سلامت به فنلاند ميآيد. اين فيلمها در دل بيننده امكان وجود اميد را مينشاند برخلاف اينكه جهان به ظاهر دور چنين چيزي را خط كشيده است. اين فيلمها با نشان دادن چهره اميدوارانه انسانيت، پادزهري تازه به بدبيني ماشين توليد فيلمهاي پرهزينه هاليوود و سياست اين روزها دارد.
براي تمام سينماگراني كه خود را ضدترامپ معرفي ميكنند، دستاندركاران هاليوود بايد از همتايان خارجي خود الهام بگيرند و به دست آوردن فرصتي براي ساخت فيلمهايي درباره طبقه كارگري متمايل باشند؛ كساني كه واقعيتهاي سياسي بيشترين تاثير را بر آنها و زندگيشان ميگذارد. هنر بايد مسيري براي آزادسازي كارگر باشد نه اسارت او. همچنين فيلمها بايد فضايي را بسازند كه ساختارهاي اجتماعي سركوبگر را زير سوال ببرد و به دنبال تقويت آن نباشد.