گاهي از آسمان نگاه كن
محسن آزموده
در فرهنگ عامه، فيلسوفان را آدمهايي با شكل و شمايل عجيب و رفتارهاي متفاوت در نظر ميگيرند كه معمولا حواسپرت هستند و متوجه اتفاقات دور و بر خود نيستند. تالس ملطي را احتمالا عموم باسوادها ميشناسند، البته نه به عنوان نخستين فيلسوف تاريخ بلكه به عنوان رياضيداني كه قضيه تالس را در هندسه طرح كرد. تالس مرد توانگري بود، اهل سياست و سياستورزي هم بود و نوشتهها و نكتههايي كه از او باقي مانده شايد در حد چند جمله باشد، اما به واسطه همين چند جمله و تفسيرهايي كه فيلسوفان از آنها به دست ميدهند، نخستين فيلسوف تاريخ محسوب ميشود، زيرا او بود كه به جاي نگاه اسطورهاي، كوشيد به اصل و اساس هستي از منظري عقلاني بپردازد. در حكايتها هست كه يك بار تالس در حالي كه سر به هوا داشت به آسمان نگاه ميكرد، جلوي پايش را نديد و در چالهاي افتاد و مايه تمسخر و مضحكه زني ولگرد شد. بهانهاي براي آنكه به او بخندند و به او بگويند، تو كه نميتواني درست راه بروي چطور ميخواهي مسائل اساسي عالم و آدم را حل كني. نكته جالب توجه اما آنجاست كه همين تالس كه متهم به ناديده گرفتن زندگي روزمره بود و به عنوان آدمي دستوپاچلفتي مايه خنده مردم و كوچه و بازار بود، وقتي تصميم گرفت به مال دنيا توجه كند، در زمينه تجارت زيتون چنان هوشمندي به خرج داد كه مالي هنگفت اندوخت. نشانهاي از آنكه فيلسوفان اگر بخواهند مثل باقي آدمها، تنها نگاهشان را به زمين انسانهاي معمولي و دغدغههاي آنها معطوف دارند، نه تنها كم نميآورند، بلكه اتفاقا خيلي هم موفق خواهند شد. مساله اما آنجاست كه فيلسوفان ما را دعوت ميكنند به نگريستني عميقتر و از چشماندازي رفيعتر به هستي و زندگي. آنها از ما ميخواهند كه در كنار دغدغههاي معمولي زندگي گاهي و فقط گاهي رويكردمان را ژرفا بخشيم و به پرسشهايي مجال طرح شدن بدهيم كه همگي در كودكي و نخستين گامهايمان با آنها مواجه بوديم و اي بسا خودمان بيان ميكرديم، اما در كشاكش روزگار آنها را از خاطر بردهايم و حوصله نميكنيم به آنها بپردازيم.