در انتهاي جهان
مهرداد احمديشيخاني
در موضوع واقعه غدير خم، يكي از مواردي كه بسيار مورد استناد قرار ميگيرد، نقلهايي است كه در كتابهاي اهل سنت آمده است. دليل آن هم بسيار روشن است. وقتي مخالفين يك ماجرا بر واقعيت آنچه رخ داده صحه بگذارند، ديگر نياز چنداني به آوردن دلايل متعدد براي اثبات آن رخداد نخواهد بود. در كل، مستندات يك موضوع را ميتوان در سه گروه دستهبندي كرد؛ مستنداتي كه موافقان ارايه ميكنند، مستندات افراد بيطرف و ادله مخالفان. حال اگر هر سه دسته دلايل، بر موضوعي اتفاق داشته باشند، پشتوانه استدلالي ماجرا در محكمترين حالت قرار ميگيرد و ماجراي غدير خم از اين منظر، يكي از قويترين پشتوانهها را دارا است. در مقابل هرچه دايره اين شمول كمتر شود وضعيت هم تغيير ميكند.
معمولا چنين است كه موضوعات مختلف اجتماع، موافقان و مخالفان خود را دارد و قاعده مرسوم چنين است كه موافقان استدلالات خود را طرح ميكنند و در مقابل، مخالفين هم بر تحليل خود پاي ميفشرند. كفه ترازو ولي وقتي به سمتي سنگيني خواهد كرد كه يك طرف ماجرا بتواند نظر و استدلالي را غير از نظر موافقان خود عرضه كند و هم اينكه نشان دهد طرف مقابل نه بر اساس استدلال كه به جهت ميل و علاقه، يا كدورت و نفرت به موضوع پرداخته است. در مواجهه، آنكه نظرش را بر اساس اميال شخصي طرح ميكند، هرچه پيشتر ميرويم، بيشتر از ارايه استدلال طفره ميرود و نه بر حسب استدلال و ارايه دليل، كه به تهمت و تخريب متوسل ميشود. اينجا است كه اهميت حمايت مخالفين يك موضوع از آن، بيشتر ميشود و آنكه فقط موافقين خود را پشت سر خود ميبيند، تنهاتر و ناتوانتر به چشم خواهد آمد. از اين رو نقطه قوت يك موضوع، حمايتهاي موافقان با آن نيست، كه اگر موافقان حمايت نكنند عجيب است، بلكه وقتي مخالفين به حاميان تبديل ميشوند، است كه موضوع استحكام مييابد. چند وقت پيش شايعهاي گسترده فضاي رسانههاي مجازي را دربر گرفت و اتهاماتي نسبت به يكي از قواي سه گانه كشور در اين فضا پخش شد. منبع اين اتهام كه يكي از كانالهاي تلگرامي بود، چنان اذهان جامعه را به تسخير در آورد كه رسانه ملي را بر آن داشت تا در حمايت از آن قوه مورد هجوم، دست به كاري بزند و هم از اين رو اخبار و تحليل و گفتوگوهاي بسياري را پخش كرد. نتيجه اما حاصل نشد و آن اتهام و شايعه به سرعت اذهان را مال خود كرد. در اينجا آنچه شاهد بوديم، مقابله رسانه ملي و هزاران نيروي استخدامياش با كانالي پرت و دور افتاده، حداكثر با چند پرسنل به تعداد انگشتان دست بود و حاصل، ناتواني رسانه ملي از بياثر كردن آن موج تخريبي. اما چرا اينگونه شد؟ رسانه ملي ما، اگر نگوييم بزرگترين، كه شايد يكي از بزرگترين رسانههاي جهان به واسطه تعداد پرسنل و فضاي فيزيكي در دنيا است. غير از چندين هزار پرسنل در تهران، در تمامي مراكز استان و همچنين در بسياري از شهرها دفتر و دستك و نيرو دارد كه به واقع آن را به هيبت آدمي «چاق و گنده» كه تحركي ندارد درآورده است. از سويي، كارمند و پرسنل بودن نيروها و نگراني معاش و نان، بخواهي و نخواهي، افرادش را تبديل به اشخاصي كرده كه بيشتر چشم به دهان فرد بالاتر دارند تا به ميل او كاري بكنند و اين به مرور از توان تحليلي و خلاقهشان كم كرده است. علاوه بر اينها و مهمتر از همه، رسانه ملي در گروه موافقين آن قوه قرار ميگيرد و تحليلها و استناداتش، به نظرات نيروي موافق تعبير ميشود، كه بيشتر به كار راضي كردن موافقين ميآيد و در بالا اشاره شد، آنكه براي پيش بردن استدلال و نظر، فقط به حمايت و ادله موافقان بسنده كند، عملا تنها مانده است. آن قوه كه زماني بر تعطيلي رسانههاي مستقل از خود اصرار داشت، شايد گمان نميبرد كه روزي و در بزنگاه، بيشتر از همه به حمايت همانهايي نياز خواهد داشت كه پراكندهشان كرده است. جهان در اين بيست سال بسيار بيشتر از همه تاريخ خود تغيير كرده است و در هر سال پس از اين، خيلي بيشتر از همه گذشته نيز تغيير خواهد كرد. يادم هست حدود 25 سال پيش فيلمي ديدم از «ويم وندرس» با نام «تا انتهاي جهان» كه دو نفر با تلفني از دو سوي جهان با هم مكالمه ميكردند و چهره يكديگر را همزمان ميديدند. خوب به خاطر دارم كه همان موقع با خود گفتم چه تخيل مسخرهاي، مگر چنين هم ميشود؟ و حالا شده است. ما امروز در انتهاي جهان ايستادهايم و اين انتهاي جهان هنوز آخر جهان نيست. تنها ماندن در اين انتهاي جهان، تنهايي وحشتناكي است كه همه موافقان هم نميتوانند ذرهاي از اين تنهايي بكاهند. فكري براي اين تنهايي بكنيم.