به ياد جلال
كاوه فولادينسب
يازدهم آذرماه - به روايتي- نودوچهارمين سالروز تولد جلال آلاحمد است؛ نويسنده تجربهگرا، پرحاشيه و جريانساز دهههاي سي و چهل. بعضي از هوادارانش، هنوز او را نويسندهاي مكتبساز ميدانند، اما حقيقت امر اين است كه اگر بخواهيم «مكتب» را به معناي دقيق و مكتبي كلمه به كار ببريم، هيچجور نميشود گفت آلاحمد مكتبي فلسفي، هنري يا ادبي به وجود آورده. او در آثار داستاني شاخصش يكي از نمايندههاي - ميشود گفت خوبِ- مكتب رئاليسم اجتماعي است؛ مكتبي كه خاستگاهش ايران نبوده، اما نويسندههاي زيادي در ايران به آن گرايش داشتهاند و هنوز هم دارند. «پنج داستان» و «مدير مدرسه» نهتنها در ميان آثار شخصِ آلاحمد، و نهفقط در ميان آثار ادبي واقعگراي اجتماعي ايران، كه در ميان تمام آثار داستاني تمام اين نودواندي سال جايگاهي ويژه دارند. اما اينكه او مكتبي ادبي به وجود نياورده (و اين در سپهر زبانياي كه رمان و داستان در آن عمر بسيار كوتاهي دارند - اتفاقا - پديدهاي كموبيش بديهي و طبيعي است) اصلا به اين معنا نيست كه او نويسنده تاثيرگذاري هم نبوده؛ همين كه نودوچهار سال پس از تولد و چهل و هشت سال پس از مرگش هنوز درباره او حرف ميزنيم، نشان ماندگاري اوست (يعني نسلهاي متوالي دارند آثارش را ميخوانند) و هم نشان تاثيرگذارياش. بخشي از اين تاثيرگذاري به شخصيت او برميگردد - بهويژه روح سركشِ تجربهورز و روحيه جمعي و اجتماعياش- و بخشي هم به شرايط زمانه و معادلات و مبادلات سياسي آن روزگار. اين هم هست كه او توانست جريان زبانياي را كه جمالزاده و هدايت و علوي شروع كرده بودند، به بلوغ برساند و ادبيات و بهويژه داستان را به زبان كوچه و خيابان، به زبان معيار نزديك و با آن همنشين كند. اين بزرگترين خدمت نويسنده در «خدمت و خيانت روشفكران» به ادبيات و داستان ايران است. آلاحمد جمع نقيضين است؛ همين كه گفتم، يك نمونهاش. نمونه ديگر اينكه بيشتر او را به عنوان داستاننويس ميشناسند، اما بهترين اثرش، اثري غيرداستاني است: «سنگي بر گوري»؛ خودنگارياي جسورانه كه در متون فارسيزبان، اگر نه ناياب، اما بهشدت كمياب است. در «سنگي بر گوري» او اوجي درخشان را تجربه و خودويرانگرياي شگفتانگيز را ثبت ميكند كه غبطهبرانگيز است و هر بار خواندنش به ياد آدم ميآورد كه نويسنده بايد جسور باشد، كهگر مرد رهي، ميان خون بايد رفت. بد نيست به بهانه تولد آقاي نويسنده، سراغي از كتابهايش بگيريم؛ پيشنهاد من، همين «سنگي بر گوري» است.