اگر چنين باشد...
سيد عبدالجواد موسوي
در اين سالها كه اخبار زورگيري و قمه كشي و اسيدپاشي و سرقت روزبهروز خوفناكتر ميشود مدام در ذهنم به ياد فعاليتهاي سالهاي اول انقلاب بسيج ميافتم. خوب به خاطر دارم در شبهايي كه به عنوان بسيجي در محل شب تا صبح بيدار ميمانديم و به اصطلاح پاس ميداديم آمار سرقت در منطقه ما صفر اعلام ميشد. يعني در شبي كه ما نگهباني ميداديم امنيت بيش از هر وقت ديگري بر محله حاكم بود. مردم محل هم هميشه بابت آن موضوع از ما سپاسگزار بودند. گمان ميكنم اگر پس از اتمام جنگ نيروهاي بسيجي را در خدمت امنيت اجتماعي به كار ميگرفتيم اوضاع و احوالمان به مراتب بهتر از امروز بود. امروز در خبرها خواندم دو جوان در ولنجك با تبر به خانم جواني حمله كردند و پس از آنكه صورتش را زخمي كردند اموالش را به سرقت بردند. اخبار هولناكي از اين دست به اخبار عادي و معمولي بدل شدهاند و ديگر كسي از شنيدن آنها نه خيلي تعجب ميكند و نه احساس خوف و خطر. اما كدام آدم عاقلي است كه نداند اين روند نميتواند ادامه پيدا كند و دير يا زود از دل اين بحرانها آتشي سر بر خواهد آورد كه بعيد است به سادگي بتوان خاموشش كرد. من حقيقتا نميدانم آنچه قرار است تحت عنوان گشتهاي بسيج در محلهها فعال شود چه قدر به اين ماجراي ناامنيهاي آشكار كوچه و خيابان مربوط ميشود اما اميدوارم چنان كه گفتهاند اين گشتها فقط براي مبارزه با ناامني و اراذل و اوباش باشد كه اگر چنين شود اتفاق بزرگي رخ داده. سالها پيش بزرگترين تفريح ما قدم زدن در خيابانهاي پايتخت بود. آن هم در نيمههاي شب. چيزي كه حالا به آرزو بدل شده. اگر گشتهاي بسيج محلات بتوانند حقيقتا امنيت را به شهرها برگردانند و زنها و بچهها و جوانها بتوانند آزادانه و هر وقت دلشان خواست به كوچه و خيابان بيايند آن وقت به زندگي سلامي دوباره خواهيم داد. ايدون باد.