تاوان نااميدي
حسن لطفي
استاد هنرمندي داشتيم كه فيلمبردار و عكاس درجه يكي بود. خدابيامرز، براي آموزش ما از مثال درباره زندگي و خصوصياتش نيز كمك ميگرفت. يك روز براي ما درباره عكسهايي صحبت كرد كه از مادرش گرفته است. ميگفت تا به حال نتوانسته از پيرزن، عكس درجه يكي بگيرد. دليلش براي او عدم اعتماد مادرش بود. ميگفت پيرزن من را هنوز كودكي ميبيند كه تاتي تاتي راه ميرود، شلوارش را كثيف كرده و براي زنده ماندن محتاج او است. نهايتش نتيجه ميگرفت كه مادرش، چندان اعتمادي به او ندارد. استاد ميگفت: اعتماد! اما من خيال ميكردم بايد بگويد اميد!امروز هم سر حرفم هستم. البته با اين تفاوت كه، حالا ديگر معتقدم شايد هر دو نفرمان درست فكر ميكرديم. اينكه ميگويم شايد، به خاطر اين است كه احتمال خطا وجود دارد. آدميزاد در هر پست و موقعيتي هم كه باشد با هر علم و دانشي، احتمال خطايش وجود دارد. اعتماد و اميد كه از دست برود يك عكاس خوب هم نميتواند عكس درجه يكي بگيرد. حتي اگر اين بياعتمادي و نا اميدي به زبان هم نيايد، انرژي منفياي كه از آن بيرون ميزند كار خودش را ميكند. گمانم به همين دليل است كه اهل سياست (از نوع ماكياولي و قدرت پرستانش) براي زمينگير كردن رقباي سياسي، هياهويي ميكنند كه تكيهاش بر سياهيهاست. آنقدر هم پافشاري ميكنند تا شك و ترديد را دامن بزنند. شك هم اگر وصل به آگاهي نشود بذر يأس را ميكارد. يأسي كه نتيجهاش را خودتان بهتر ميدانيد. البته خيال نكنيد منظورم از اين نوشته، فقط فضايي است كه امروز در كشور عليه دولت تدبير و اميد به وجود آمده است. هست اما قصدم كليتر است. اگر مادرِ استاد خدا بيامرز ما به نتيجه كارِ فرزند عكاسش اميدي نداشت، ميتوانست پيش عكاس درجه يك ديگري برود. اما بعضي نااميديها و بياعتماديها تاوان سختي دارد. بهتر است به سمتش هم نرويم.