بي مسووليتي فراگير
اين ساختار يك عمارت خشت و گلي نيست كه ديناميت زيرش بگذاريم و خرابش كنيم و از نو بسازيم. اين ساختار يك متريال بيجان نيست يك موجود زنده است.
براي درمانش نميتوانيم حكم قتلش را بدهيم و بعد در آزمايشگاه دوباره زندهاش كنيم. نميتوانيم بگوييم آن را از بين ميبريم ببينيم فردا چه پيش ميآيد.
آنچه امروز با آن مواجهيم ثمره تلاش و آزمون و خطاهايي بوده كه برايش عمر و زندگي و سرمايه داده شده است و چون درختي درون خاك ريشه دوانده. وضعيت فعلي معدل همه كارهايي بوده كه در دوران ماضي امكان فعليت يافتن داشته است. در عالم نظر و روي كاغذ ميتوان گفت اگر فلاني اين حرف را نميزد، اگر بهماني اين سياست را ابلاغ نميكرد آن قرارداد را امضا نميكرد، اگر فلان زمان قدرت به دست آن گروه ميافتاد و... اما در عالم عمل همه آنها اتفاق افتاده، به عنوان يك سرگرمي و بازي ميتوانيم پاك كني دست بگيريم و هر جاي تاريخ را كه دلمان نميخواهد پاك كنيم اما در نتيجه، تغييري ايجاد نميشود. نتيجه وزنكشي گروهها و فكرهاي مختلف اين شده كه امروز ميبينيم.
اين سيستم عيب و علتي هم اگر دارد كه دارد بايد آن را درمان كرد. اين نوع نگاه در سپهر سياسي جامعه ايران غايب است.
تحليلهاي سياسي را كه نگاه كنيد فرق نميكند صاحب تحليل چپ باشد يا راست اپوزيسيون باشد يا نباشد، ايران نشسته باشد يا خارج از كشور، نسخه شفا بخش همه اين است كه ميتوان كوبيد و از نو بنا كرد، ديوار كج بالا آمده و اگر خرابش نكنيد تا ثريا كج خواهد رفت. انگار يك قرارداد كاغذي است كه يك عده با كت و شلوار و كراوات آن را امضا ميكنند و تمام ميشود و كمتر كسي به اين مساله توجه ميكند كه اجرايي شدن ايدههاي آنها به ريختن خون، ناآرامي و بيثباتي نيازمند است.
قبل از ادامه سخن بگذاريد راه را بر يك خطر ببنديم آيا ما در حال توجيه و تعريف از وضع موجوديم؟ آيا از مقدمهاي كه آمد ميخواهيم نتيجه بگيريم كه كمال مطلوب همين است؟ بايد سوخت و ساخت؟ با شفافيت بايد تصريح كرد كه خير چنين نيست. اگر سيستم موجودي زنده باشد بيعيب و علت نيست قبراق و سرحال در حال تاختن و رفتن به جلو هم نيست. اين موجود زنده اگر جايي دستش شكسته، يك متخصص دستش را گچ نگرفته و حالا استخوانش كج جوش خورده، يك سرماخوردگي كوچك كه به راحتي قابل درمان بوده چون به وقتش علاج نشده اكنون عفونتي مزمن شده. بحث بر سر وجود درد نيست همه سخن بر سر امكان درمان و علاجپذيري اين موجود است.
نكته مورد تاكيد مسووليتپذيري ما براي درمان اين موجود است. متاسفانه در سپهر سياست ايران خيالپردازي و اوهامگويي و آرزوانديشي دست بالا را گرفته است، افراد به جاي ارايه راهحلي كه امكان عملي شدن داشته باشد خيال ميبافند و اتفاقا بازارشان هم كم رونق نيست.
بخش زيادي از آن ويژگي را حاكميت به منتقدانش تحميل كرده و ميتوان آن را يك عارضه سياسي دانست. چرا كه امكان نقشآفريني را از آنها گرفته. به قدرت راهشان نداده و آنها راهي جز قدرت يافتن را هم بلد نبودهاند. صدايشان را نشنيده و آنها را وادار به فرياد زدن كرده، سيستم سياسي در ايران استعداد عجيبي در منتقد تراشي داشته راهحل از كسي نخواسته، آموزش سياسي نداده، نيروي سياسي تربيت نكرده. فقط نميتوان از مردم خواست كه وضعيت را درك كنند و به دليل داشتن دشمن خارجي سكوت كنند. مسوولان هم بايد به همان اندازه شرايط فعلي را درك كنند و در مخالفتراشي خست به خرج دهند. فقط نميتوان از مردم ايراد گرفت كه چرا به رسانههاي بيگانه اعتماد ميكنند و به آن اقبال نشان ميدهند؛ بايد بدون لكنت از حكومت هم خواست كه رسانه ملياش را از تك صدايي خارج كند و بگذارد در اين رسانه صداي مخالف هم شنيده شود. نظام سياسي ما حاضر است به پيش پا افتادهترين سلبريتيها آنتن زنده بدهد و به آنها اعتماد كند كه با اندك سوادي هر چه ميخواهند بگويند اما اين اعتماد را به استادان دانشگاه و تحليلگران سياسي ندارد. اين عيب و علتها هست و همان مثال معروف همه در يك كشتي نشستهايم نياز به تكرار ندارد. ولي به قول صاحب نظري در اين كشتي عدهاي در حال ريختن زغال به كورهاند و عرق ميريزند، عدهاي روي عرشه نشستهاند و دستور ميدهند و برخي سادهلوحانه به هيجانانگيز بودن لحظه غرق شدن فكر ميكنند. كسي به ظاهر تيشهاي دستش نيست اما بيبرنامگي در مقابل امواج پيش رو با تيشه در دست داشتن و بر كف كشتي كوبيدن فرق چنداني ندارد.