محمدکاظم کاظمی|
حماسه
ای مرد ستیز! بر ستیزت نازم
جنگی که نبود، بر گریزت نازم
تیری و تفنگی که نداری بر دوش
ناچار بر اسب تند و تیزت نازم
تقسيم وظايف
بسیار برادرانه میگفت سخن:
قسمت باید کنیم این درد و محن
خشت از من و در کوره نهادن از تو
مرگ از تو و در گور نهادن از من!
جواد تفویضی|
حمال
عمری که نبُد مگر مه و سالی چند
بگذشت و ز ما نماند جز قالی چند
کالایی از این گرفته دادیم به آن
بودیم در این میانه حمالی چند
مهار دوجانبه
یک دسته ز دست این و آن میگریند
جمعی ز بدآمدِ زمان میگریند
لیکن به شگفتم از کسانی که مدام
با گرگ خورند و با شبان میگریند
یادبود
اینان مگر از عرش فرود آمدهاند؟
کآگاه به هرغيب و شهود آمدهاند
تب کردم و در زدند، گفتم «خیر است»
گفتند برای یادبود آمدهاند!
راشد انصاری|
خوردیم
ما غصه بیقراری دل خوردیم
از دست زمانه مهر باطل خوردیم
هردو دلمان به حال هم میسوزد
از بس سر کوچهها فلافل خوردیم!
بحران آب!
خشدارتر از صدای اندی شده است
آشفتهتر از بزبز قندی شده است
رفتیم برای کار واجب جایی...
دیدیم که آب جیرهبندی شده است!
سارق
هرچند هلاک نام و عنوان شدهای
مانند همین قافیه ارزان شدهای
با سرقت از این و آن تو هم بالاخره
از جمله صاحبان دیوان شدهای!
مصطفی حسنزاده|
تصادف
از راه رسیدیم، توقف کردیم
هی رفتن را به هم تعارف کردیم
دلدل کردیم، عاقبت یکدفعه
راه افتادیم... تق! تصادف کردیم
حقهباز
توفانیات امروز نسیمی شده است
اخلاق کشندهات صمیمی شده است
هی، راست بگو، کجای کارت گیر است؟
این حقه برای من قدیمی شده است
انگشت
بر من که به سمتت آمدم، پشت نکن
دستان لطيف خویش را مشت نکن
یک لحظه فقط غرور خود را بشکن
در کندوی اعصاب من انگشت نکن