• 1404 سه‌شنبه 27 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4243 -
  • 1397 جمعه 9 آذر

نگاهي به كتاب «زمان‌نگري و كيهان‌باوري در عصر صفويه»

سياست در آينه كيهان و كائنات

مصطفي اعتزالي

 

 

«زمان‌نگري و كيهان‌باوري در عصر صفويه»، كتابي است حاوي پنج جستار تاريخي در باب زمان و كيهان. بهزاد كريمي در اين اثر محققانه، به تلقي‌هاي گوناگون و نحوه استفاده از زمان و نيز به نقش كيهان‌باوري در تاريخ‌نگاري و مناسبات اجتماعي و سياسي دوران صفويه پرداخته است. از حيث تاثير كيهان‌باوري بر تاريخ‌نگاري و مناسبات سياسي و اجتماعي عصر صفويه، جان كلامِ بهزاد كريمي اين است كه متون تاريخ‌نگارانه عصر صفوي، نشان‌دهنده «صورت‌بندي تنجيمي تاريخ» و «تسلط گفتمان ستاره‌شناختي زمانه بر حيات و معرفت دوران صفويه» است. اما پيش از پرداختن به نقش كيهان‌باوري در عصر صفويه، بهتر است نگاهي بيندازيم به زمان‌نگري در دوران صفوي، چنانكه بهزاد كريمي در كتابش شرح داده است.

كريمي در آغاز جستار اول تصريح مي‌كند كه رويكردش به «جنبه‌هاي اجتماعي زمان» است چراكه با چنين رويكردي مي‌توان جنبه‌هاي مختلف جامعه مورد مطالعه را از منظر «زمان» بررسي كرد. نويسنده سه تلقي از مفهوم زمان را مطرح مي‌كند و جستار اول كتابش را به واكاوي جنبه‌هايي از جامعه ايران عصر صفوي بر اساس اين سه تلقي متفاوت از «زمان» اختصاص مي‌دهد: زمان تقويمي، زمان آييني، زمان وقايع‌نگارانه.

زمان تقويمي مبتني بر واحدهاي زماني‌ همانند روز و ماه و سال است كه اين واحدها بر اساس وضعيت و حركت زمين و ماه و خورشيد به وجود آمده‌اند. كريمي به اين نكته اشاره مي‌كند كه اهميت نگاه‌داشتِ زمان براي مسلمانان جهت برگزاري نمازهاي يوميه و روزه‌داري و اجراي مراسم حج، موجب تولد علمِ «ميقات» در تمدن اسلامي شد. علمِ ميقات دانشِ نگاه‌داشتِ وقت بود. پيدايش زيج‌ها يا جداول نجومي نيز ناشي از توجه به افق شهرهاي مختلف بنا بر اهميت اوقات نماز بوده است. برتراند راسل در كتاب «چرا من مسيحي نيستم؟»، پس از انتقادات فراوان از مسيحيت، به اين نكته اشاره مي‌كند كه دين فوايد اندكي براي بشر داشته است اما از جمله آن فوايد اندك، يكي هم كمك به رشد علم نجوم بوده است. كريمي هم در اين كتاب مي‌گويد: «ابداع ساعت خورشيدي و آبي و تعبيه آنها در مساجد نشان مي‌دهد كه آداب و عبادات در دانش و فناوري موثر بوده است.» كاركرد اصلي ساعت‌هاي آبي و خورشيدي در عصر صفويه، نشان دادن وقت صحيح نماز بود. نويسنده مي‌گويد از اواخر سده نهم هجري قمري، ساعت‌هاي مكانيكي در ايران رايج شدند. اگرچه ايرانيان ابتدا خودشان چنين ساعت‌هايي را مي‌ساختند اما به دلايلي كه نويسنده ذكر نمي‌كند، «دانش و هنر ساعت‌سازي در ايران پايدار نماند» و در عصر صفويه، «بيشتر ساعت‌هاي مكانيكي و ساعت‌سازان اروپايي بودند. برادران شرلي در سفرنامه خود از ساعت‌سازي فرانسوي در دربار شاه عباس اول خبر داده‌اند. اين داده مويد آن است كه ورود ساعت‌ساز به ايران دست كم 10 سال پيش از تاريخ ورود برادران شرلي يعني در سال 1007 ه.ق صورت گرفته بود.» حكومت صفويه به ساعت‌هاي مكانيكي نياز داشت و «براي نمونه مي‌توان به شاه صفي اشاره كرد كه در نامه‌اي به چارلز اول، پادشاه انگلستان، بعد از طرح مسائل سياسي و اقتصادي، از پادشاه مي‌خواهد تا «يك نفر وقت و ساعت‌ساز» به ايران ارسال گردانند.»

كريمي درباره «زمان آييني» مي‌نويسد: «آيين افزون بر جنبه مردم‌شناختي و شيوه اجرا نمودار زمان نيز هست. زماني بر زمينه زمان متعارف و رايج {زمان تقويمي}... آيين به تنهايي شاخصي است براي تقسيم زمان به دو دوره پيش و پس از خود به دور از پيچيدگي‌هاي تقويمي و محاسبات دشوار.» وي مي‌گويد در عصر صفويه چهار آيين مهم و سراسري برگزار مي‌شد. سه آيين مطابق با تقويم هجري و يكي هم منطبق بر تقويم خورشيدي: عيد فطر، عيد قربان، عاشورا، نوروز. برگزاري عيد فطر در دوره صفويه به سياق سابق بود. يعني مثل دوران قبل از صفويه. عيد قربان از زمان شاه عباس اول رونق بيشتري گرفت و «مراسم قرباني كردن از امري خانوادگي و محلي به مراسمي عمومي و رسمي بدل شد كه دربار و در راس آن شاه آن را هدايت و راهبري مي‌كرد.» همچنين در دوران شاه عباس به جاي گوسفند، شتر قرباني مي‌كردند در عيد قربان. شتر را «با همراهي جمع زيادي از مردم، علما و بزرگان شهر بيرون مي‌بردند. به گزارش تاورنيه، در نخستين مراسم از اين دست شاه شخصا حضور داشت، اما بعد از مدتي سنت حضور شاه منسوخ شد و به جاي وي داروغه اصفهان تشريفات را انجام مي‌داد. شاه يا داروغه بعد از ذكر دعاي برخي از علما نيزه كوچكي به سمت شتر پرتاب مي‌كرد» و بعد شتر را قرباني مي‌كردند و «گوشت بدن شتر به يازده قسمت تقسيم مي‌شد كه همراه با سر، دوازده سهم را تشكيل مي‌داد و به محلات دوازده‌گانه اصفهان تخصيص مي‌يافت.» اما «از آنجا كه اين مقدار گوشت براي جمعيت اصفهان بسيار اندك بود، مقدار زيادي غذا آماده و بين مردم توزيع مي‌شد و گوشت شتر تنها به اعيان محلات اختصاص مي‌يافت.»

كريمي مي‌نويسد عاشورا مهم‌ترين آيين مذهبي عصر صفويه بود و احتمالا در همين دوران بود كه سيطره آيين عاشورا بر ساير مناسك و آيين‌هاي ملي و مذهبي در ايران شروع شد. چنانكه «امروزه شيوه اجراي اين مراسم تا اندازه زيادي ميراث‌ بر اجراهاي دوره صفوي است.» اين نكته را دكتر شريعتي نيز در كتاب «تشيع صفوي، تشيع علوي» گفته است؛ سخني كه البته به مذاق منتقدان سنتي شريعتي خوش نيامد. با اين حال كريمي گزارش مي‌دهد اگرچه «شاه اسماعيل اول تشيع اماميه را رسميت بخشيد، اما از اجراي مراسم عاشورا در دوران اين پادشاه اطلاعي در اختيار نداريم. اولين داده‌هاي تاريخي ناظر بر اجراي مراسم به دوران شاه تهماسب اول بازمي‌گردد.» اما از زمان شاه عباس اول تغييرات اساسي در اجراي اين آيين رخ مي‌دهد. مثلا «عزاداري دو يا سه‌روزه به عزاداري ده‌روزه بدل مي‌شود» و «عزاداري‌هاي ايام محرم با شيون، خشونت و خون» همراه مي‌شوند. شرح كريمي از مراسم عاشورا در عصر شاه عباس خواندني است: «دسته‌هاي پيشاهنگ عزادار كه از نخستين روز محرم به معابر مي‌آمدند متشكل بودند از متعصب‌ترين افراد كه صورت و بدن خود را سياه مي‌كردند، برهنه مي‌شدند و تنها با پارچه‌اي كوچك ستر عورت مي‌كردند. اينان سنگ‌هاي نسبتا بزرگ به دست مي‌گرفتند و آنها را به سينه خود يا به سينه يكديگر مي‌كوفتند و غريو حسن و حسين سر مي‌دادند. بنا به گفته سفرنويسان، اين كار آن قدر ادامه مي‌يافت كه دهان‌شان كف مي‌كرد و تا غروب مشغول بودند. در روز دهم محرم، اما مراسم رسمي با حضور شاه و بزرگان مملكت در ميدان نقش جهان برگزار مي‌شد. طي اين مراسم، دسته‌جات محلات دوازده‌گانه اصفهان به نوبت وارد ميدان مي‌شدند، صحنه‌هاي عاشورا را بازسازي مي‌كردند ... ساخت حسينيه‌هاي مخصوص عزاداري ايام محرم و ساخت تكيه براي بازسازي رخدادهاي عاشورا، كه بعدها زمينه‌ساز دوران طلايي تعزيه‌خواني در دوره قاجار شد، همگي از دوران صفويه آغاز يا به آنها پر و بال داده شد.»

كريمي مي‌نويسد اگرچه حكومت صفويه مبتني بر تشيع بود ولي از توجه به آيين نوروز هيچ كم نگذاشت و بر اساس داده‌هاي تاريخي سفرنامه‌نويسان، شايد بتوان گفت نوروز مهم‌ترين آيين عصر صفوي به شمار مي‌رفت. اما چرا؟ چون گراميداشت نوروز با توجه به تاريخچه آن، كه به شاهان اسطوره‌اي ايران مي‌رسيد، تلاشي هوشمندانه بود براي پيوند صفويان با ميراث ايران باستان. نوروز از زمان شاه اسماعيل اول گرامي داشته مي‌شد. در دوران شاه عباس برگزاري اين آيين با تغييراتي روبرو شد و در دوران شاه سليمان اول، به اوج خود رسيد.

اما نوع سوم زمان، يعني زمان وقايع‌نگارانه، معطوف به تاريخ‌نگاري بود. مهم‌ترين واحد زمان تاريخ‌نگارانه «سال» بود و «مورخ در اين زمينه زماني رويدادهاي مهم مذهبي، سياسي و فرهنگي را بررسي و ... ثبت مي‌كرد.» كريمي نكته مهمي درباره زمان وقايع‌نگارانه مي‌گويد: «ساخت زمان وقايع‌نگارانه ... از مفهوم زمان نزد مسلمانان تاثير پذيرفته است. زمان مسلمانان همانند زمان يهودي و مسيحي و برخلاف زمان هندي و يوناني خطي است و مسيري افقي را طي مي‌كند. آغازي دارد (آفرينش) و پاياني (قيامت/ آخرالزمان) شايد بتوان تاريخ‌گرايي را در يهوديت، مسيحيت و اسلام به همين تلقي زماني مربوط دانست. در واقع تاريخ در اين معنا عرصه تكامل بشر است و نقطه پاياني زمان جايي است كه بشر به كمال دست مي‌يابد.»

 

زمان و سياست كيهاني

بهزاد كريمي در جستار دوم توضيح مي‌دهد كه زمان كيهاني سطحي ديگر از زمان تقويمي بود و علت شكل‌گيري‌ يا دست كم پررنگ شدنش را بايد تلاش طولاني منجمان مسلمان در شناخت كيهان دانست. ولي زمان كيهاني تفاوتي با زمان تقويمي داشت و آن اينكه «در زمان كيهاني ... منجمان به دنبال يافتن طوالع سعد و نحس و نيز پيشگويي حوادث بر اساس وضعيت و حركت اجرام سماوي بودند.» اين تلقي از زمان باعث تدوين زايچه‌ و پديدار شدن انواع طالع‌بيني‌ها و فالنامه‌ها شد. زايچه در واقع «شناسنامه‌اي فلكي بود كه موقعيت اجرام سماوي را در هنگام تولد نوزاد نشان مي‌داد.» مطابق نظر كريمي، زمان كيهاني «بيش از هر جا در منابع تاريخ‌نگارانه قابل پيگيري است.» در تلقي كيهاني از زمان، مفهوم «قِران» اهميت ويژه‌اي داشت. قِران يعني تقارن اجرام سماوي در برجي مشخص. مطابق اين تلقي، زندگي انسان از لحظه تولد تا لحظه مرگ تحت تاثير وضعيت اجرام سماوي بود. سرنوشت آدمي «بر مبناي اين مواقع و مواضع تعيين مي‌شد.» قران البته في‌نفسه پديده‌اي نجومي بود اما در درك كيهاني از زمان، «سويه‌هاي غيرعلمي و فراطبيعي» به خود مي‌گرفت؛ چراكه تقارن اجرام آسماني، حاوي تاثيرات مسعود و منحوس پنداشته مي‌شد. قران در واقع سعد و نحس را در دل خود داشت. مثلا ابوريحان بيروني در كتاب التفهيم نوشته است: «زحل و مريخ نحسند علي كل حال، زحل نحس بزرگ و مشتري سعد بزرگ و زُهره سعد خُرد. و مشتري برابر زحل بر گشادن بندهاي او و گره او از منحست. و زهره برابر مريخ ... و آفتاب هم سعد است هم نحس ... و قمر به ذات خويش سعد است... و به جمله بدان كه فعل سعود داد است و صلاح و سلامت و پاكيزگي و نيكخويي و شادي و راحت و خوبي و فضل‌ها ... و فعل نحوس زيان است و ستم و فساد و پليدي و درشتي و اندوه و كافرنعمتي و بي‌شرمي. زشتي و گمان و همه بدي‌ها.» در واقع آنچه امروزه از نظر ما خرافات قلمداد مي‌شود، علمِ ديروزيان بوده است. اين نكته را چند سال پيش رسول جعفريان هم گفت كه بخش عظيمي از آنچه مصداق علم در تمدن اسلامي محسوب مي‌شود، در واقع چيزي جز خرافات و توهمات نبوده است. اما آشنايان به تاريخ علم مي‌دانند همين خطاها و حرف‌هاي نادرست از نظر آيندگان، خشت‌هاي بناي باشكوه علم بوده‌اند؛ به عبارت ديگر، خطاها نيز در پيشبرد علم نقشي اساسي دارند. كمترين نقش آنها اين است كه آيندگان را از پيمودن راه‌هاي باطل و بيهوده بازمي‌دارند و البته زمينه‌ساز شكل‌گيري گزاره‌هاي درست نيز مي‌شوند. بخشي از آنچه در شيمي چند قرن پيش در بهترين دانشگاه‌هاي اروپا تدريس مي‌شد، امروزه براي هر شيميستي مضحك است و مصداق خرافات. ولي اگر آن خطاها در كار نبود، علم شيمي به مرحله كنوني‌اش نمي‌رسيد.

كريمي به اين نكته اشاره مي‌كند كه «تعيين دقيق قرانات» براي منجمان و مورخان اهميت ويژه‌اي داشت چراكه اولا تاثيرات قرانات ممكن بود كيان حكومت و حاكم مستقر را با تهديد مواجه كند، ثانيا محاسبه دقيق قران قدرتي بي‌بديل به داننده رويدادهاي آينده اعطا مي‌كرد. در واقع قران‌شناسي دانشي بود كه به صاحبش قدرت و منزلت مي‌بخشيد. هم از اين رو تعيين اوقات سعد و نحس در بستر كيهان‌شناسي و قران‌شناسي و ستاره‌شناسي، «بخش معتنابهي از وقايع‌نگاري‌هاي صفوي را اشباع كرده است.» مثلا تعيين ساعت براي تاجگذاري و جلوس شاه و يا بازگشت او به مقر سلطنت، از جمله موارد رايج در مشخص ساختن وقتِ مناسب بر اساس اوضاع فلكي بود. جلوس شاه عباس بر تخت سلطنت، به روايت تاريخ عالم‌آراي عباسي، اثر اسكندربيگ، منشي شاه عباس، با «تمهيدات تنجيمي و كيهاني انجام پذيرفت.» كاركرد ديگر قران‌شناسي و درك كيهاني از زمان، تعيين زمان ساخت بناها بود. مثلا «ساخت عمارت فرح‌آباد در مازندران با تعيين وقت منجم خاصه شريفه، مظفر جنابدي، انجام پذيرفت.»

كاركرد ديگر قران‌شناسي و تعيين اوقات سعد و نحس، در جنگ‌ها مشخص مي‌شد. منجمان دربار نقش مهمي در حوزه فعاليت نظامي پادشاهان صفوي داشتند و «همرديف و گاه پيش‌تر از امراي جنگي با اسطرلاب به ياري شاهان نگران مي‌شتافتند. نمونه شاخص اين رويداد را مي‌توان در محاصره حضار نجف اشرف از سوي عثمانيان ديد.» در اين واقعه، منجمان «از طالع مساله استخراج كردند كه روميه را در اين يورش كاري از پيش نمي‌رود.»

نويسنده مي‌افزايد كه ورود رويدادهاي كيهاني در كار مورخان، آنها را از توضيح منطقي علل وقايع معاف كرده بود. در واقع ستاره‌شناسي، بار تدقيق در وقايع زميني را از دوش علم تاريخ برداشته بود. مثلا اسكندر بيگ، منشي و دبير دربار شاه عباس، ظهور ستاره‌اي دنباله‌دار را علت وقايع مهم سال 1028 ه.ق، يعني سي‌وسومين سال جلوس شاه عباس اول مي‌داند. اين وقايع عبارت بودند از: قتل‌هاي متعدد، فرو ريختن ديوار در اصفهان و مرگ تعداد بسياري از مردم، روي دادن زلزله‌اي مهيب در خراسان.

كرامت‌نمايي، كاركرد ديگر قران‌شناسي و تاريخ‌نگاري تنجيمي بود. مورخان رسمي همواره سعي داشتند پادشاهان صفوي را موجوداتي برتر و فرازميني تصوير كنند و براي اين كار، از زايچه‌ها و اتفاقات كيهاني سود مي‌جستند تا افلاك و ستارگان را همراه و حامي پادشاه نشان دهند. زايچه براي شاهزادگان توسط منجم رسمي دربار استخراج مي‌شد و چون «ممكن بود دشمنان شاه از اطلاعات زايچه سوءاستفاده كنند، به‌شدت از آن مراقبت مي‌شد.» گره زدن حكومت شاه تهماسب صفوي به حكومت امام زمان، از طريق بررسي زايچه شاه تهماسب، يكي از كاركردهاي كرامت‌نمايانه متون تاريخي- نجومي دوران صفوي بود.

كاركرد ديگر زايچه‌ها، توجيه اقدامات نامتعارف شاهان صفوي با توجه به قران سعد و نحس اجرام سماوي در هنگام تولد شاهان بود. كريمي مي‌گويد كه نمونه شاخص اين كارويژه را مي‌توان در قضيه قتل صفي ميرزا، فرزند و وليعهد شاه عباس، مشاهده كرد. ميرزا بيگ جنابدي، منجم دربار، اين قتل را بر اساس زايچه شاه عباس توجيه مي‌كند. مطابق اين توجيهات نجومي-كرامتي، «هر آنچه شاه مي‌كرد عين حق تلقي مي‌شد.» به گفته بهروز كريمي، متون تاريخي عصر صفوي سرشار از اين توضيحات و توجيهات تنجيمي وقايع تاريخي است و اساسا كيهان‌شناسي، «يكي از مولفه‌هاي تاريخ‌نگاري به صورت عمومي و تاريخ‌نگاري ايراني و صفوي به شكل اخص آن» بوده است.

كريمي در پايان، پيوندگاه‌هاي تنجيم و تاريخ‌نگاري در صفوي را چنين برمي‌شمارد: 1- قران به مثابه پديده‌اي طبيعي، با تفسير سياسي منجمان و مورخان همراه مي‌شد. 2- قران و زايچه، ابزار تاريخ‌نگارِ متعهد (به حكومت) در امر نگارش تاريخي كرامت‌مند بودند. 3- كرامت‌نمايي و اتصاف اوصافي فراانساني به پادشاه وقت، يكي از مهم‌ترين مضامين تاريخ‌نگاري عصر صفوي بوده است كه در بسياري از موارد، مبناي كيهان‌شناختي داشت و هدفش نشان دادن همراهي كيهان و پديده‌هاي كيهاني با شخص پادشاه بود. 4- تاريخ‌نگاري مبتني بر كيهان‌شناسي، اعمال نامتعارف پادشاه را بر اساس جبر يا تلقي تنجيمي توجيه مي‌كرد.


كريمي به اين نكته اشاره مي‌كند كه «تعيين دقيق قرانات» براي منجمان و مورخان اهميت ويژه‌اي داشت چراكه اولا تاثيرات قرانات ممكن بود كيان حكومت و حاكم مستقر را با تهديد مواجه كند، ثانيا محاسبه دقيق قران قدرتي بي‌بديل به داننده رويدادهاي آينده اعطا مي‌كرد. در واقع قران‌شناسي دانشي بود كه به صاحبش قدرت و منزلت مي‌بخشيد. هم از اين رو تعيين اوقات سعد و نحس در بستر كيهان‌شناسي و قران‌شناسي و ستاره‌شناسي، «بخش معتنابهي از وقايع‌نگاري‌هاي صفوي را اشباع كرده است.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون