برخيز و اول بكش (112)
فصل دوازدهم
غرور- يك پايان تلخ براي گلدا مئير
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
يك ماه بعد، حول و حوش ساعت 4:30 بامداد روز 13 ماه مه سال 1974، سه عضو گروه جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين كه يكي از شاخههاي ساف بود و با جبهه آزاديبخش فلسطين مرتبط نبود، از مرز لبنان رد و وارد اسراييل شدند. آنها تا شب در غاري پنهان بودند. يك پليس گشت مرزي اسراييل رد پاي آنها را پيدا كرد اما آن را دنبال نكرد. اين سه نفر در تاريكي شب به سمت مالوت، شهرك مرزي پر جمعيت كه مهاجران تازه وارد در آن ساكن بودند، راه افتادند. طي مسير آنها در كمين يك خودرويي كه زنان را از محل كار به خانه ميبرد نشستند، يك نفر را كشتند و يك نفر ديگر را زخمي كردند. نيروهاي ايدياف كه به صحنه فراخوانده شدند، نتوانستند تروريستها را رديابي كنند.
در ساعت 3:30 بامداد اين سه نفر به خانهاي در حاشيه شهرك رفتند. دو نفر از اين سه نفر از اهالي حيفا بودند و بنابراين ميتوانستند به زبان عبري حرف بزنند. آنها به افراد درون خانه گفتند كه پليس هستند و دنبال تروريستها ميگردند. زماني كه افراد خانه در را باز كردند به درون خانه هجوم بردند و يوسف و فورتونا كوهن و پسر چهار سالهشان، موشه را به قتل رساندند و دخترشان، بيبي را مجروح كردند. آنها متوجه نوزاد شانزده ماهه اين خانواده به نام اسحاق كه كر و لال بود و نميتوانست صدايي از خود در بياورد، نشدند. زماني كه فلسطينيها خانه را ترك كردند به سمت ياكوف كودش، كارمند محلي دولت رفتند و از او خواستند كه راه مدرسه را به آنها نشان دهد . او را هم پس از اينكه آن را نشان داد، زخمي كردند.
آنها به مدرسه نتيو مئير رسيدند و به دروغ تظاهر كردند كه منتظر بچههايي هستند كه روز بعد ميرسند. آنها فكر نميكردند كه 85 نوجوان، بين سنين پانزده تا هفده سال و ده بزرگسال كه تقريبا در آنجا خوابيده بودند را پيدا كنند. اين بچهها از يك مدرسه مذهبي از صفد بودند كه از يك سفر آموزشي يك شبه در ناحيه مالوت برميگشتند. وقتي كه نيروهاي امنيتي به صحنه رسيدند، تروريستها فرياد زدند كه اگر بيست نفر از رفقايشان را كه در زندانهاي اسراييل هستند تا ساعت 6 صبح آزاد نكنند، آنها گروگانها را خواهند كشت.
گلدا مئير كه بهطور عادي خشن بود و هنوز كسي جايگزين نخستوزيري او نشده بود، آماده اجابت درخواست تروريستها شد. مئير بعد از شوك جنگ يوم كيپور و نتايج كميسيون تحقيق و عصبانيت تظاهراتكنندگان عليه او، نميخواست در آخرين روزهاي نخست وزيرياش يكي از افرادي باشد كه جان بچهها را به خطر بيندازد. كابينه درخواست گلدا مئير را تاييد كرد. هرچند كه موشه دايان، وزير دفاع كه او هم عوض ميشد با اين مصوبه مخالف بود. سقوط ناشي از جنگ يوم كيپور تاثير مفني بر او (دايان) گذاشته بود: دايان بعد از آنكه صدها هزار تظاهراتكننده خواستار استعفاي او بودند، حرفه سياسياش را بر لبه يك جمعبندي تحقيرآميزي ميديد و بر همين اساس او ميخواست كه عزم و اقتدارگرايي (خودش) را به تصوير بكشد. او مصرانه از نخستوزير خواست، «تنها راه براي اداره كردن تروريستها اين است كه به آنها آنچه ميخواهند، ندهيد و اجازه هم ندهيد كه از آنجا زنده بيرون بيايند. ما بايد آنها را بكشيم.» در نهايت گلدا مئير رضايت داد و در ساعت 5: 15 بامداد به سايرت ميتكال دستور داد كه به مدرسه
وارد شوند.
اين دفعه، سايرت ثابت كرد كه براي انجام وظايف كفايت لازم را ندارد. تك تيراندازي كه اولين شليك را كرد، هدفش را فقط زخمي كرد و نيرويي كه توسط آميرام لوين فرماندهي ميشد از در غلط و در طبقه غلط وارد شد. تروريستها با آتش اسلحه و پرتاب نارنجك به كلاسي كه گروگانها نگهداري ميشدند، پاسخ دادند. از آنجا كه گروگانها، دانشآموزان مذهبي بودند بهطور جداگانه از هم نشسته بودند – پسرها در كنار ديوار و دخترها در وسط كلاس– به همين خاطر بيشترين شليك به دخترها خورد . در ظرف 30 ثانيه قبل از آنكه تيم سايرت به تروريستها برسد و آنها را بكشد، از گروگانها 22 بچه – كه 18 نفر آنها دختر بودند – و چهار بزرگسال و از نيروهاي نظامي يك سرباز كشته شدند. 68 نفر ديگر هم از جمله تمامي گروگانهايي كه زنده مانده بودند، مجروح شدند.
اين يك پايان تلخ براي حرفه سياسي گلدا مئير بود. در سوم ژوئن سال 1974، اسحاق رابين، رييس ستاد جنگ شش روزه و سفير پيشين در ايالات متحده، نخستوزير شد. رابين با 52 سال سن جوانترين فردي بود كه تا آن لحظه نخستوزير اسراييل ميشد و او اولين اسراييلي بومي فلسطين بود كه در اين موقعيت قرار ميگرفت. او از هر لحاظ كاملا با گلدا مئير فرق ميكرد، در حالي كه گلدا مئير با توصيههاي مشاوران نظامي و اطلاعاتياش وارد ماجرا ميشد، رابين خودش را شخصا درگير ميكرد و در تمامي جزييات عمليات نظامي و ضد تروريستي وارد ميشد و هنوز عملياتهاي زيادي بود كه بايد انجام ميشد.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است، نه اعتقاد مترجم و روزنامه