«شو ماست گو آن»
محسن آزموده
دوستم علي وراميني روز گذشته در يادداشتي با عنوان «نسبت جشنواره فجر با نفع عموم» به درستي بر نكته مهمي انگشت تاكيد گذاشته و مساله بسيار مهمي را برجسته ساخته است: «نسبت بخشهاي اين جشنواره با مردم و نفع عمومي چيست؟» او در اين يادداشت خواندني با تقسيم بخشهاي مختلف جشنواره به سه بخش سازوكار انتخاب فيلمها، خود فيلمها و نمايش (شو) جشنواره، از بخش اول و دوم با اشاره گذرا به عدم استقلال فيلمها از حيث ساخت و انتخاب، عمده توجه خود را مصروف بخش سوم جشنواره كرده است: نمايش بازيگران و «هنرمندان» در روزهاي برگزاري جشنواره بهخصوص در پرديسهاي ويژه نمايش فيلم براي هنرمندان و اصحاب رسانه. علي در آن يادداشت به انتقاد تند و تيز از «سلبريتي»ها پرداخته و آنها را اولا به دورويي، رياكاري و عدم صداقت متهم كرده و ثانيا مدعي شده كه اين چهرهها به جاي پرداختن به كار اصليشان يعني فيلم و سينما، پا در كفش سياست و اقتصاد و چيزهاي ديگر ميكنند و درباره مسائلي اظهارنظر ميكنند كه اولا و بالذات ربطي به آنها ندارد. اينكه «سلبريتي»ها درباره مسائل سياسي و اجتماعي حرف ميزنند، ما روزنامهنگاران خوشمان بيايد يا نيايد، از نظر عامه مردم نه فقط ناپسند نيست كه مقبول نيز هست، بهخصوص كه «ميكروفن» دست اين افراد است و هر كدام هزاران و بلكه ميليونها طرفدار دارند (اقتضاي كارشان است) و صدايشان رساتر از بقيه به گوشها ميرسد. در همه جاي دنيا هم هست. مگر در كشورهاي ديگر بازيگران و كارگردانها به نقد سياستمداران نميپردازند يا جنبشهايي مثل «مي تو» راه نمياندازند؟ مگر ستارگان و هنرپيشگان سفير صلح و فعال محيطزيست نميشوند؟ مگر در خيريههاي بزرگ مشاركت نميكنند؟ و مگر هر از گاهي مشخص نميشود بعضي از همين بزرگواران كه در فيلمها يا در زندگي نمايشي عادي، فعال محيطزيست و حقوق كودك و حقوق زنان نشان دادهاند، به محيطزيست و كودكان و زنان تعرض كردهاند؟ آيا بايد آييننامه اخلاقي نوشت و مشخص كرد كه هر كسي چه بايد بگويد و چه بايد بپوشد و چه رفتاري داشته باشد؟ آيا بايد به هنرپيشگان دستور داد كه گفتار و كردارشان را مطابق نقشهايشان سازند؟
نگارنده چندي پيش در يادداشتي با عنوان «فقر فلسفه» با وامگيري از كارل ماركس و نقد او به پرودون در ريشهيابي مقوله فقر، به اين اشاره كرده بود كه براي نقد راديكال پديدهاي چون سلبريتيها، نقد اخلاق فردي و متهم كردن آدمها به ابتذال و دورويي، راه چاره نيست. در چارچوب وضعيت موجود، بسياري از اقدامات سلبريتيها ميتواند مفيد (باز در همان حد ظاهر) تلقي شود. مساله جاي ديگري است. اصولا يك جشنواره فيلم فارغ از جنبه هنري آن، مثل يك نمايشگاه كتاب يا نمايشگاه اتومبيل، در كنار بخش مسابقه، محل نمايش است و جايي براي عرضه كردن محصولات و كالاهاست و از اين حيث نميتوان بر بازيگران خرده گرفت كه چرا «تيپ» فلان ميزنند يا جور ديگري لباس ميپوشند، اين اقتضاي شغل و حرفهشان است و انتظار ديگري از آنها نميرود و احتمالا مردم عادي هم از اين جهت اشكالي در كار نميبينند. در همه جشنوارههاي فيلم دنيا، چنان كه از تصاوير و فيلمها ديدهايم، همين فرش قرمزها و كنفرانسهاي خبري و ژستها و... برقرار است. شتر سواري هم دولا دولا نميشود. نميشود جشنواره داشت و اين ادا و اطوارها را نداشت. ممكن است بگوييم ما از اين رفتارهاي اغراقآميز بدمان ميآيد. اشكالي ندارد. ميتوانيم در جشنواره شركت نكنيم يا اصلا با نگاهي كلانتر بگوييم كه كل بساط جشنواره را جمع كنيم. اما اينكه بخواهيم جشنواره داشته باشيم يا در جشنواره شركت كنيم، اما شاهد اين رفتارها و شنواي اين گفتارها نباشيم، به اصطلاح خواستي «پارادوكسيكال» است.
در نهايت بپردازيم به مساله اصلي يعني اينكه نسبت اين بخش جشنواره با نفع عموم چيست؟ سازوكار جشنواره فيلم فجر مثل خيلي چيزهاي ديگر در ايران پيچيده و لايه لايه است. از يك طرف دولتي است و از سويي فيلمهايي از بخش خصوصي در آن شركت ميكنند. تازه درباره ماهيت اين بخش خصوصي هم حرف و حديث بسيار است. بعضي مدعياند سرمايهگذاران «خصولتي» هستند و شماري از آنها هم به وضوح به موسساتي با نام و نشان مشخص وابستهاند. خلاصه مناسبات قدرت و اقتصاد در سينما نيز مثل جاهاي ديگر رسوخ كرده و هزارتويي پيچ در پيچ و در عين حال كاملا شفاف را ساخته. يعني از سويي معلوم نيست سرنخها به كجا ختم ميشود و از سوي ديگر همه ميدانند چه خبر است و خيلي زود ياد ميگيرند چطور در اين مناسبات براي كلاهشان نمدي تهيه كنند. اهل بخيه هم به خوبي بلدند كه چطور هم از توبره ارتزاق كنند و هم از آخور. باقي يك نمايش يا به قول دوستم «شو» است كه آن هم به تعبير فردي مركوري فقيد بايد ادامه يابد. والسلام.