• 1404 شنبه 27 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3221 -
  • 1394 پنج‌شنبه 27 فروردين

براي خاطر دل خودمان

نگار مفيد

آدمي را مي‌شناسم 34 ساله، متاهل، ليسانسه و كسي كه براي كارشناسي ارشد درس مي‌خواند. كسي كه از شغلش راضي نيست اما لذت بردنش از زندگي بگير و نگير دارد. يك روز احساس مي‌كند دنيا را در مشت گرفته است و روز ديگر دست و پا بسته‌ترين موجود جهان است. اين حس‌هاي دوگانه اما به مدل برخورد صاحب‌كارش با او برمي‌گردد. بستگي دارد كه كارفرما آن روز از كدام دنده بلند شده باشد؛ بخواهد او را عاصي كند يا كاري به كارش نداشته باشد. بستگي دارد كه موازنه ميان اضلاع مثلث كاري‌اش برقرار باشد يا نه. اگر اين عوامل متعدد در جاي خود قرار بگيرند، او مي‌تواند يك روز خوب را از سر بگذراند. پس از كار به خانه برود و در كنار خانمش فيلم ببيند يا براي مديريت مالي خانه تصميم بگيرند. در غير اين‌صورت، او شبيه به يك موجود مستاصل به خانه بازمي‌گردد و يك كلمه با خانمش صحبت نمي‌كند و به جاي هر كار مثبتي كه مي‌تواند انجام دهد، به خودش و بخت بد خودش فحش مي‌دهد و سعي مي‌كند با تصميم‌هاي عجولانه كمي از بار اين ناملايمت كم كند. من به او مي‌گويم ميلاد، اما اسمش چيز ديگري است، خودش مي‌گويد: « اگر از 25 سالگي كار را شروع نمي‌كردم شايد الان جا افتاده بودم توي كار.»، « اگر مدام به من نمي‌گفتند ازدواج كن، ازدواج كن، شايد الان راحت‌تر از اين كاري كه دارم استعفا مي‌دادم و با آرامش بيشتري دنبال كار مي‌گشتم»، «اگر مي‌توانستم دوباره انتخاب رشته كنم، صددرصد مهندسي عمران را انتخاب نمي‌كردم، اما آن موقع مد بود.» تعداد كساني مثل ميلاد كم نيست. در واقع آنها نسل سومي‌هاي پرجمعيتي هستند كه مجبور بودند در سال‌هاي كمبود صندلي‌هاي دانشگاه خودشان را جا بدهند در يك دانشگاه و در دوران تسلط كانون‌هاي آموزشي بر تمام زندگي خانواده‌ها به زور مشاوره و انتخاب‌هاي د‌م‌دستي يكي از رشته‌هاي به ظاهر پولساز را براي ادامه تحصيل انتخاب كنند. در هياهوي تغيير سيستم‌هاي آموزشي، الان شاهد نسل پرتعدادي هستيم كه شبيه به ميلاد نمي‌دانند از زندگي‌شان چه مي‌خواهند. آنها پيش از آنكه فرصت بررسي داشته باشند قدم به دنياي بزرگسالي گذاشته‌اند و پيش از آنكه فرصت سر چرخاندن پيدا كنند، مسووليت‌هاي بزرگسالي روي دوش‌شان افتاد. «توي 15 سالگي ما اگر مي‌گفتي مي‌خواهم بروم رشته انساني، مي‌گفتند بي‌برو برگرد قرار است معتاد شود و بيفتد گوشه خيابان. اما به نظرت الان، توي 34 سالگي كه من سر خانه و زندگي خودم هستم كسي مي‌تواند به من ديكته كند كه چه درسي بخوان و چه درسي نخوان؟» ميلاد مي‌خواهد براي حال بهتر خودش هم كه شده، كنكور كارشناسي ارشد بدهد و يكي از رشته‌هاي علوم انساني را انتخاب كند. اما تعداد آدم‌هايي شبيه به ميلاد كم نيست. تعداد كساني كه به اجبار رشته‌اي تحصيلي را انتخاب كردند و جرات تغيير رشته هم نداشتند. كساني كه اين روزها مجبورند تن به كارهايي بدهند كه هيچ انگيزه‌اي براي انجامش ندارند و چه كسي مي‌تواند سختي‌هاي شغلي را كه هيچ علاقه‌اي به آن ندارد تحمل كند؟ حالا شما بگوييد، از ميان نسلي با آن جمعيت كه دوران انفجار جمعيت نام گرفت، چند نفر به اين باور مي‌رسند كه با تلاش بيشتر و سختي مقطعي كنترل زندگي‌‌شان را به نفع آرامش ذهني و رضايت خاطر در دست بگيرند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون