ببخشيد
سروش صحت
مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود عصباني بود و با صداي بلند با موبايل حرف ميزد: «محاله... هيچ جوري... مگه تو فكر منو كردي؟... تا تهش ميرم... حالا ببين... گفتم كه محاله... نه، ديگه فايده نداره... زنگم بزني ديگه جواب نميدم.» مرد تلفن را قطع كرد. چند لحظهاي سكوت شد. راننده مسن تاكسي بياينكه به مرد نگاه كند، گفت: «ببخشش.» مرد گفت: «شما كه نميدونيد كيه و چي كار كرده.» راننده گفت: «هر كي هست و هر كاري كرده ببخشش.» مرد گفت: «چرا؟» راننده گفت: «براي اينكه بقيه هم تو را ببخشند.»