فرصت يادگيري
جواد ماهر
متفرقهها امتحان ميدهند. امتحان «دين و زندگي» دارند. چهار نفرند. من جلوي تخته سياه نشستهام و مجله «بخارا» ميخوانم. آن چهار نفر هم كتاب دين و زندگي باز كردهاند و پاسخ پرسشهاي برگه امتحاني را پيدا ميكنند. به بهانه امتحان، كتاب را ورق ميزنند و تند تند ميخوانند. معاون آموزشي سرش را توي كلاس ميكند و ميگويد: «اگر در طول سال همين قدر كتاب را ورق ميزديد، حال و روزتان بهتر بود.» براي اينكه جلوي تقلبشان را نميگيرم، عذاب وجدان زيادي ندارم. من، مراقب سختگيريام. اما اينها فرق ميكنند. يكيشان از راه دور ميآيد و كلي كرايه ميدهد. ديگري گوسفندها را به كسي سپرده و آمده. آن يكي با لباس سربازي آمده. آن يكي نامزدش زنگ ميزند كه دمِ دندانپزشكي منتظرش است. ميگويد: «در خرج خودم ماندهام رفتهام زن گرفتهام.» اگر سخت بگيريم همين ورق زدن كتاب به بهانه امتحان را هم از آنها ميگيريم. مدير ميگويد: «اينها كار و دانشاند. برق و كامپيوتر. اهل امتحان نيستند. بايد فن يادشان ميداديم.» من بخارا ميخوانم و آنها پرسشهاي امتحان را توي كتاب پيدا ميكنند. همين كار هم خيلي سختشان است. ولي ذوق دارند پاسخها را پيدا كنند. باز هم غنيمت است. گاهي كه پاسخي را پيدا نميكنند از من ميپرسند. من از پاسخ طفره ميروم و ميگويم: «خودتان پيدا كنيد.» نميخواهم اين تنها فرصت يادگيري و جستوجو در كتاب را از آنها بگيرم.