• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4915 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۹ ارديبهشت

نگاهي كوتاه به رمان «شبرنج» نوشته ناصر تيموري

از شطرنج تا شبرنج

قباد آذرآيين

 

«نگاه دكتر چرخيد سمت اكبر و توقع داشت مثل هميشه مجابم كند تا دندان روي جگر بگذارم. حرف‌هاي اكبر تا به حال هيچ كمكي نكرده، همه‌اش گفته دكتر بهتر از من و تو مي‌فهمد...» (ص125) 
گاهي داستان‌نويسان ما با اصرار بر بازي‌هاي روايي نالازم، سوژه‌هاي خوب و گاه ناب داستاني را به نوعي حرام مي‌كنند. روايت هنگامي موثر است كه در خدمت داستان باشد، وصله كردن تصنعي روايت به درونمايه‌اي كه توان هضم آن روايت را ندارد، نتيجه‌اش اين مي‌شود كه خواننده پس از خوانش كتاب، سري به تاسف تكان بدهد و بگويد: حيف...! روايت اگر در داستان جا نيفتد و در خدمت داستان نباشد، مثل ريگي زير دندان، مزاحم است.اصرار ناصر تيموري در رمان «شبرنج»(نشر گل‌آذين) بر تكنيكي كردن داستاني با درونمايه روانشناختي، دقيقا مصداق همين «حيف شدن» كار است... انگار درونمايه ساز خودش را مي‌زند و تكنيك و روايت هم كار خودش را مي‌كند. اگر قرار است ميلاد، شخصيت محوري رمان، در به در به دنبال زنده كردن خاطره نامزد نوجوانش، مهسا باشد و در همه‌ چيز او را ببيند و حتي به اميد يافتن آرامش گمشده‌اش به زني همنام نامزد جوانش پناه ببرد و ناصر تيموري نويسنده عزمش را جزم كرده باشد كه اين رسالت را قلمي بكند، چاره كار پاره روايت‌هايي نيستند كه به آساني مي‌توان بعضي‌هاشان را حذف كرد. قلمي كردن اين‌گونه سوژه‌ها بايد با تداعي و حديث نفس و تك‌گويي دروني شخصيت كليدي رمان صورت بگيرد تا اجزاي پراكنده داستان با نگاه و بينش اين شخصيت، مجموع بشوند.شيوه نوشتاري سيلان ذهن- همان كه به غلط «جريان سيال ذهن» ذهن گفته مي‌شود- هم مي‌توانست راه‌گشاي نويسنده در قلمي كردن اين ايده باشد.به مصداق «عيب مي‌جمله بگفتي هنرش نيز بگو» نمي‌توان از شروع خوب رمان، وسواس نويسنده در انتخاب و چينش واژه‌ها، بازي جناس‌گونه بين دو كلمه شطرنج و شبرنج و در عين حال، مفهوم متضاد اين دو واژه- يكي يادآور دوران كوتاه شادكامي و ديگري روزگار تنهايي و بي‌كسي شخصيت كليدي داستان- تكيه‌كلام‌هايي كه به طنز پهلو مي‌زنند و... غافل شد.انتخاب ميلاد و مهساي نوجوان به عنوان شخصيت‌هاي اصلي رمان آگاهانه صورت گرفته. نويسنده خواسته است عشق و دلبستگي را در معصومانه‌ترين شكلش به تصوير بكشد .او از همين معصوميت و پاكبازي تخته‌پرشي ساخته است براي تعالي اين عشق و تداوم آن در تمامي زندگي آينده ميلاد و انگيزه‌اي قوي براي ادامه داستان و رغبت و كنجكاوي خواننده و در نتيجه تقويت تعليق داستان.وقتي در آغاز رمان، ميلاد به دكتر ماهي‌دشتي زنگ مي‌زند و خبر مي‌دهد كه قاتل مهسا را كشته است، داستان اولين ضربه را وارد مي‌كند: «نُه صبح بود. تازه به بيمارستان رسيده بودم كه زنگ زد. صداش به سختي بالا مي‌آمد. سلام كرد و بريده بريده گفت:«بالاخره كشتمش!» يكهو جا خوردم. پسري شانزده، هفده ساله چه طور مي‌تواند مرتكب قتل شده باشد؟!»
اما در ادامه داستان، خواننده با ميلاد همذات‌پنداري مي‌كند.
براي ناصر تيموري موفقيت در ادامه كارش را آرزو مي‌كنيم و اين اميد كه باز هم از قلم او داستان بخوانيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون