کمان ملامت
ما بيغمان مست دل از دست دادهايم همراز عشق و همنفس جام بادهايم
بر ما بسي كمان ملامت كشيدهاند تا كار خود ز ابروي جانان گشادهايم
اي گل تو دوش داغ صبوحي كشيدهاي ما آن شقايقيم كه با داغ زادهايم
پير مغان ز توبه ماگر ملول شد گو باده صاف كن كه به عذر ايستادهايم
حافظ