شكاف ميان تدبير و تدبيرگر
محمدرضا تاجيك
يك- شايد هيچگاه در بلنداي تاريخ ايران، امر تدبير (حكومت و حكومتمندي) به اندازه امروز پيچيده و سخت و حساس و استثنايي و هيچگاه نيز به اندازه امروز تدبير سياست و جامعه نيازمند تدبيرگران حرفهاي، عالم، بالغ و عاقل نبوده است، اما بيترديد، يكي از شكافها و شيارهاي مخرب جامعه امروز ما، شكاف ميان تدبير و تدبيرگر است. به بيان صريحتر، امروز تدبير و تدبيرگر و سياست و جامعه در يك اكنون مشابه (به تعبير ارنست بلوخ) به سر نميبرند و تدبيرگران عرصه سياست و اجتماع امروز ما نسبت به شرايط اكنون جامعه تاخيري تاريخي و نوعي عقبماندگي ارگانيكي دارند و هنوز به بلوغ نرسيده، به مكتب نرفته و درس سياست و حكومت نخوانده، دفعتا مثل آليس، به سرزمين عجايب حكومتي پرتاب شدهاند و در اين شرايط حيراني و ناداني، آنچه ميكنند از تصميم و تدبير، يا به تعبير مولانا، از علاج و دوا، صرفا رنج افزون ميكنند و حاجت ناروا. اين آدمكهاي سياسي كه باز به بيان مولانا، مينميشناسند گل از كرفس، اسير قوت تقليدند، چون مرغان حريص بينوا در هر كوي و برزني به دنبال نوايي ميگردند، دم به دم بسته دامي ميشوند، هر يكي گر باز و سيمرغي شوند، مينينديشند هرگز به هوش، چون قلم در پنجه تقليب قدرتند، روز و شب خفته از احوال جهان و جامعه خويشتنند، صياد سايهها و توهمات خودند، هر علاج و دوا (يا تصميم و تدبير) را در توالي دامهاي تاخيري، تعليقي، تخريبي نظري و عملي خود گرفتار ميسازند. در اين حالت، جامعه با نوعي «ناهمزماني عناصر همزمان» يا «زمانپريشي» مواجه ميشود كه نتيجه آن نوعي «كنشپريشي» يا «تصميم/ تدبيرپريشي» است، زيرا از يك منظر روانكاوانه، از سندرمهاي بسيار شايع چنين زمانپريشي، همان سندرم ناجورديدن و ناجورخواندن و ناجورعملكردن است.
تاريخ كاركردي- مديريتي اين آدمكها، توالي همين برشهاي ناجور و نابهنگام است: نابهنگاميهاي ناشي از تاخيرهاي تاريخي، تعجيل تاريخي، زيست فراتاريخي، بيتاريخي، برتاريخي. از اينرو، حكم اينان، همواره حكم آن نابهنگام بهار است كه به دي ميشكفد، يا در بياني ديگر، حكمشان همچون حكمِ كارگاههاي كودني ميماند كه هر وقت ميرسند جنازه پهن است و همواره آن نوشدارو كه تجويز ميكنند بعد از مرگ سهراب است، به بيان مولانا، اين آدمكها از آن رو كه بيخبر از حال درونِ جامعه هستند، قصه رنجور و رنجوري نميخوانند و نشانههاي رنگ روي و نبض و قاروره مردمان نميشناسند، رنجِ «نهفت» آدميان را درك و احساس نميكنند، از دود به بوي هيزم رهنمون نميشوند، معمولا از آفتابي كه دليل آفتاب است، روي ميتابانند، به هنگام هنگامههاي تغيير و تحول جامعه و مردمان، يك رگشان هم هوشيار نميگردد و حوادث زمانه در عقل و روح و ديدهشان گشايشي ايجاد نميكند. لذا هر دارو كه ميكنند، آن عمارت نيست و ويران ميكنند و براي فرار از جهنم نگاه مردم، ناگزير به پستوهاي تنگ و تاريك زبان و زبانآوري و زبانبازي يا كنشهاي كلامي و غيركلامي نمايشي پناه ميبرند. دو- در اين شرايط، سياستِ راستين اگر يك معنا داشته باشد، آن تلاشي است براي رهايي سياست از حصارهاي تنگ و تاريك نظري و عملي همين بازيپيشگان سياسي نابالغ و صغير. به بيان ديگر، سياست (تدبير) امروز ما براي اينكه سياست (تدبير) باشد، نخست بايد از پيكره خود «آدمكروبي» كند و زنگار ذهنهاي زنگزده را از رخش ممتاز نمايد و رخسار خود را به خال زيباي ابروي «آدم»ها (در معناي موسع آن) بيارايد. آدمهاي ايراني، فقط آناني نيستند كه اصحاب قدرت مينامند و ميدانند و ميخوانند، بلكه هر آن كس است كه در گستره اين كره خاكي دل در گرو حال و آينده اين مرز و بوم كهن دارد. پس، در كنار «آدمكروبي» بايد «مرزروبي» يا «فصل/فاصلهروبي» شود و فاصلهها و مرزهاي جغرافيايي، قوميتي، جنسيتي، جناحي، سياسي، مذهبي از ميان برداشته شوند تا هر «آدم» ايراني بتواند جزيي از راهحل مشكلات مام وطن خود – كه اينروزها سخت ناخوش است - باشد. بيترديد، بهره بردن از «آدم»ها نميتواند امر نمايشي باشد. آدمها از آنرو كه آدمند و نه آدمك، بايد در هر مجلس تصميم و تدبير قدر بينند و بر صدر نشينند، نه اينكه پيام نوري (از راه دور) – كه در آخر نمايش آنچه از اين بازي در ياد ميماند همان تماس از راه دور است - به ارائه نظر و طريق فراخوانده شوند. آدمها را جدي بگيريد تا شما را جدي بگيرند. ناخوشي ايران امروز را فهم كنيد و ارادهاي معطوف به تيمارش داشته باشيد تا آدمها آنچه ميدانند از علاج و دوا تقديمتان كنند. در و دروازههاي ذهني خود را بگشاييد تا نقد آدمها آزارتان ندهد. آن مو كه از غير پيش چشم داريد، برداريد تا گوهر انديشه آدمهاي نقاد (و حتي مخالف) در فهمتان همچون يشم تصوير نگردد، چون بر اين طريق و طريقت نگرديد، بيم آن ميرود كه انگاره «مشكل تويي، تو از ميان برخيز»، بهطور فزايندهاي، در اعماق روح و روان و احساس و باور آدمها نشت و رسوب كند و نمايش امكان تكرار نيابد.