آتشي كه نميرد
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
نخفتهام ز خيالي كه ميپزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه كجاست
چنين كه صومعه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشوييد حق به دست شماست
از آن به دير مغانم عزيز ميدارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
حافظ