دو تا چشم سياه داري
آلبرت كوچويي
در دهه پنجاه خورشيدي، تب توليد «كاست» بالا گرفت. برنامههاي فرهنگي و هنري و البته برخي هم با طعم سياسي و بعد «كاست»هاي كودكان به بازار آمدند. داستانها و نمايشها و قصههايي براي كودكان. بازار اين آخري داغ داغ شد. قصههايي با اجراهاي نمايشي. بچههايي چند و البته بيشتر راديويي گردهم آمديم و به توليد برنامههايي چند پرداختيم و نخست كاست «رسانه» آمد، با نگاهي فرهنگي و هنري و نگاه به شعر امروز با صداي شاعران به ويژه. در آن صداي فروغ بود، شعري كه ياد ميشد: از پري شعر امروز. هانيبال الخاص بود كه داستانك مشهورش را خواند: دوست يك رنگي، حكايت شيرين كودكي كه آدم برفياي ميسازد و باد و باران آن را فرو ميريزد. دوست سپيدش، آب ميشود و مادر ميگويد، دوستي با چوب خلق كند، كه ماندگار باشد والي آخر ...
براي كاست «رسانه»، همين رضا رويگري، براي نخستينبار، «نوايي» خواند و چه دلنشين خواند. گزارشهاي روز هم. قصد از انتشار آن در آمدن يك مجله شنيداري بود كه هر ماه در بيايد اما چنين نشد. پيش از قصههاي كودكان، با هنرمنداني چند كاست «دفتر عشق» را در آورديم. باز اين اميد كه ماهي يك كاست در بيايد كه آن هم چنين نشد. در انبوه كاستهاي ريز و درشت «دفتر عشق» دفتر اول، مجموعهاي شد پر بار از داشتههاي هنر و هنرمندان تا آن هنگام. از بد حادثه، تهيه آن همزمان شد با خاموشي سهراب سپهري، پس «دفتر عشق» با يادي از سهراب آغاز شد و با شعر«نشاني» او، با يادماني از سهراب كه هوشنگ حسامي خواند و چه دلنشين. بيژن مفيد هم آمد تا شعري عاشقانه بخواند. آمد و از ميان مجموعههاي شعر «نو» گفت شعري بخوانم كه متعهدانه باشد. پس از ساعتي چند، انتخابش را كرد. «بي تو خاكسترم» از م.آزاد همان محمود مشرف آزاد تهراني و چقدر به دل من به ويژه چسبيد كه «آزاد»، دبير ادبيات من در دبيرستان اميركبير آبادان بود. رفتن بيژن مفيد توي استوديو و خواندن روان و ساده و صميمي شعر، همهمان را شيفته خود ساخت. چه صدايي و چه آهنگي. همانجا اجراي «دو تا چشم سياه» با صداي خود و تار ذوالفنون را به كاستمان هديه كرد. دو تا چشم سياه داري، دو تا موي رها داري.... اما ماندگارترين اجرا از كوچه فريدون مشيري، در اين مجموعه بود. اجرايي الهام گرفته، از اجراي «مرتضي اخوت»، گوينده پر توان راديو تلويزيون آن هنگام. لحن و آهنگ شعر، متفاوت از همه اجراهاست. مقصود من از اين نوشته هم، اين تفاوت است.
جدا از آهنگ و وزن شعر، تغييرهايي هم آمده، مثل آنجا كه در كوچه فريدون مشيري، اين تفاوتها نيست. در مثل «يادم آيد»، شده است «يادم آمد»، اشك از شاخه فرو ريخت، شده است اشكي از شاخه فرو ريخت. شب و صحرا و گل با «ضمّه» شده است «گل»، با كسره و تغييرهاي اندك ديگر. اين تغييرها، در گروه ادب راديو در دهه پنجاه، سرگرفته بود. آنچه «نادر نادرپور»، شعر مشيري را ويرايش كرده بود. دليل شاعر اين بود كه مشيري، شعر را براي نوشتن سروده بود و ما شعر را براي گفتن و خواندن، ويرايش كرديم. اين تفاوت و تغيير را در مقايسه با اجراي خود شاعر، فريدون مشيري با اين اجرا، ميتوان دريافت. «اخوت» ميگفت در گروه ادب راديو، همه شعرها، ويرايش راديويي ميشد.
جالب آنكه هيچ يك از شاعران به اين ويرايش و گاه حذفها و اصلاحها، اعتراض نداشته، هيچ، سپاسگزار هم بودند، چراكه شاعران قدر و توانمندي در راديو، به آن ويرايش دست ميزدند. زبان راديو و تلويزيون، زبان متفاوتي است، چراكه براي شنيدن است و زبان نوشتاري در مثل كتابها، براي خواندن، با فرصتي براي مرور خواندن و تكرار آن كه در شنيدن از راديو، چنين نيست. مثل همان دو تا چشم سياه، دو تا موي رها كه براي شنيدن است.