• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5090 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۴ آذر

نگاهي به رمان «باد ما را با خود برد» اثر طلا نژاد‌حسن

باد هر جا كه بخواهد مي‌وزد

رضا نجفي

ادبيات، به‌ويژه ادبيات داستاني مي‌تواند كاركردهاي گوناگوني داشته باشد و از اين‌رو مي‌توان از منظرهاي گوناگوني به يك اثر ادبي نگريست و آن را سنجيد. گاه يك اثر ادبي هيچ مقصود و هدفي ندارد جز زيبايي‌شناسي خود اثر. در اين نگره فرم‌گرايانه هر اثري آفرينشي است كه از راه بازي با عناصر داستاني و شگردهاي ادبي به دست مي‌آيد و منتقد فرم‌گرا نيز تنها به زيبايي‌شناسي اثر مي‌پردازد. گاه نيز اثر ادبي افزون بر ارايه شگردهاي ادبي، كاركردهاي فزون‌تري در خود دارد. ناگفته پيداست كه اگر اثري نتوانسته باشد در فرم و عناصر ادبي خود موفق باشد، كاركردها و مقصودهاي ديگرش نيز بر باد رفته خواهد بود؛ اما ادبيات پس از توفيق در به‌كارگيري شگردها و صناعت‌هاي ادبي مي‌تواند ارزش‌هاي جامعه‌شناختي، روانشناختي و... نيز داشته باشد. يك اثر ادبي مي‌تواند ثبت تجربه‌ها، احساسات و انديشه‌هاي نگارنده‌اش باشد همان‌گونه كه مارسل پروست در اثر بزرگ خود «در جست‌وجوي زمان از دست رفته» چنين كرد، يا روايت يك برهه از تاريخ يك مرز و بوم، همان‌گونه كه بالزاك در «كمدي انساني»، روژه مارتين دوگار در «خانواده تيبو» و توماس مان در «خانواده بودنبروك‌ها» به انجام رسانيدند. شكي نيست كه نمي‌توان با زياده‌روي در نگاهي فرماليستي منكر ارزش‌هاي محتوايي آثار ياد شده بود.
پس از چنين پيش‌گفتاري مايلم بگويم نگاه من نيز بر رمان «باد ما را با خود برد» (منتشر شده از سوي نشر افراز) كه ضمن آنكه ادبيات و فرم و صناعت‌هاي آن را ناديده نمي‌گيرد، متوجه ارزش سنديتي آن نيز به شمار مي‌رود. به گمان نگارنده اين سطور، يكي از ارزش‌هاي اثر ياد شده در اين است كه كوشيده به يكي از حساس‌ترين برهه‌هاي تاريخ معاصر ايران بپردازد. كم و بيش همه ما در كوران فراز و فرودهاي رخدادهاي سياسي و اجتماعي يكي، دو دهه گذشته بوده‌ايم، اما شگفت اينكه يا من بازتابي از اين ناآرامي‌ها در ادبيات داستاني خودمان نديده‌ام، يا نمونه‌ها چنان اندك بوده كه به ديده نمي‌آيد. شگفتي من از اين‌روست كه ما اين بازتاب و ثبت وقايع را در هنرهاي ديگر مانند ترانه و موسيقي و شعر و عكس و طنز و جستارنويسي و حتي فيلم بارها و بارها ديده‌ايم اما دريغ از ثبت آنها در قالب رمان و داستان. البته شايد گفته شود چون چاپ داستان و رمان بيش از بسياري قالب‌هاي هنري درگير مجاري رسمي و مساله نظارت و مميزي است، لاجرم ما چندان شاهد بيان داستاني وقايع سياسي و اجتماعي زمانه خود نيستيم؛ اما شايان يادآوري است كه اين نقصان حتي در فضاي مجازي كه بركنار از نظارت‌هاي مرسوم و مميزي است، هم به ‌شدت احساس مي‌شود. از اين‌رو خواندن رمان طلا نژادحسن براي من ارزشمند بود؛ زيرا آن را همچو جبراني بر اين تغافل مي‌يافتم. 
اما نويسنده تنها به ثبت وقايع سال‌هاي اخير بسنده نكرده و در يك توازي ادبي، حكايت دو برهه حساس كشورمان را با يكديگر سنجيده است. در اين ميان ما با چند يا به اصطلاح شبكه‌اي از توازي‌ها و تقابل‌ها روبه‌رو هستيم: توازي دو برهه تاريخي، توازي دو نسل، توازي سرگذشت دو شخص با يك نام (نكيسا)، توازي سرگذشت دو زن (مادر و ستاره)، توازي حكايت و سرگذشت دو پدر (يكي سلطنت‌طلب و ديگري متصل به حاكميت پس از انقلاب)، توازي سرگذشت پروين و مهتاج و...
در لايه‌اي ديگر مي‌توان قرينه‌سازي‌هاي ديگري را نيز بازشناخت كه به حكايت تقارني هندسي مي‌بخشد؛ براي نمونه گم شدن نكيسا را مي‌توان با گم شدن ستاره سنجيد يا هويت‌تراشي و جعل پيشينه حاج ايماني را با ايرج. از طريق اين توازي، نويسنده حكايت تراژيك آدم‌هايش را كه نماينده يك ملت است و به عبارتي روايتي تراژيك را در كوران حوادث روزگار به تصوير مي‌كشد.
خوانندگان ايراني اين رمان را آيينه‌اي مي‌يابند رو‌در‌روي جامعه، آيينه‌اي كه با به تصوير كشاندن نقصان‌هاي اخلاقي رايج ميان جامعه، به آسيب‌شناسي خلقيات ما ايرانيان معاصر پرداخته است. كليت رمان با نگاه انتقادي‌اش، به اصطلاح رايج دادنامه‌اي است عليه انواع آفت‌هايي كه جوانه‌هاي آرمان‌گرايي يك نسل را تهديد مي‌كند.
با اين همه پايان داستان به خود زندگي ما مي‌ماند: درهم شكسته اما هنوز دست از اميد نكشيده. در دريايي توفاني اما همچنان در اميد يافتن نشانه‌اي به رهايي.
از درونمايه‌هاي رمان سخن گفتيم، اندكي نيز به فرم اثر بپردازيم. در اين رمان روايت در زماني خطي پيش نمي‌رود، بلكه نويسنده كوشيده است با رفت‌وآمد ميان گذشته‌اي دور و گذشته‌اي نزديك به زمان حال برسد و شيوه روايتي مدرني را ارايه دهد.
دوبن‌گرايي (دواليسم) نويسنده حتي در قالب روايت نيز ديده مي‌شود؛ به اين معنا كه قالب روايت آميزه‌اي است از زاويه ديد داناي كل و رمان مراسلاتي (روايت از طريق نامه و يادداشت‌هاي روزانه). به اين ترتيب درمي‌يابيم كه نويسنده افزون بر دغدغه روايتي جامعه‌شناختي، به بازي‌ها و شگردهاي فرمي نيز بي‌توجه نيست و همچون معماري مي‌كوشد ساختاري هندسي از طريق توازي‌ها و قرينه‌پردازي‌ها و... به رمان خود ببخشد.
نثر و زبان رمان سليس و روان و سالم است. نويسنده گرايش بسياري به استفاده از ضرب‌المثل‌ها، تشبيهات و استعارات گاه شاعرانه داشته و از اين طريق كوشيده است به شيريني كلام خود بيفزايد.
رمان به همين سبب و البته حادثه‌پردازي‌هايش، گاه جذابيت‌هاي رمان‌هاي عامه‌پسند را مي‌يابد بي‌آنكه بدل به رماني عامه‌پسند شود. براي نمونه بنگريم به نخستين سطرهاي رمان: «هيچ‌كس نفهميد ستاره چه شد؟ كجا رفت؟ زنده است يا مرده؟ هيچ‌كدام از افراد خانه فكر نمي‌كردند اين آخرين خروجش از منزل باشد اما از قديم گفته‌اند: ماه زير ابر نمي‌مونه.»
نويسنده از همان آغاز خوانندگان را به قلاب مي‌اندازد و تا اواخر رمان موفق مي‌شود اين حالت تعليق و پرسش و ابهام را نگه دارد. در رفت‌وآمد ميان دو برهه زماني، نويسنده با آفريدن يك گره و يك بحران در هر دو برهه، در واقع از تعليق و بحراني به تعليق و بحراني همانند اما در زمان‌هاي ديگر مي‌پردازد و موتور داستان را همچنان روشن نگه ‌مي‌دارد. به عبارتي پيداست كه نويسنده فنون قصه‌گويي و ايجاد جذابيت قصه‌اش را نيك مي‌داند.
دو نكته ديگر را نيز دوست داشتم به كلام خود بيفزايم. در اين رمان چهره‌هاي برجسته زن هستند: ستاره، پروين و حتي ماهرخ بازيگران فعال داستان هستند. مردها در اين ميان بيشتر در حد تيپ باقي مي‌مانند اما اين نكته را نبايد به حتم و يقين گونه‌اي خرده‌شماري شمرد. شايد اين نكته را بتوان نه ساده‌انگارانه به زن بودن نويسنده ربط داد، بلكه چنين تحليل كرد كه دست بر قضا در يكي، دو دهه اخير زنان ايراني نقش پررنگي در جامعه ايفا كرده‌اند. فراموش نكنيم با اينكه پيش از انقلاب زنان ايراني از آزادي‌هاي بيشتري برخوردار بودند، مشاركت كمتري در جامعه داشتند اما پس از انقلاب شايد درست به دليل واكنش به محدوديت‌هاي بيشتر، ما شاهد مشاركت فزون‌تر بانوان ايراني در جامعه شديم. براي نخستين‌بار شمار دانشجويان دختر از پسر در دانشگاه‌ها سبقت گرفت. ما شاهد آن بوديم كه فيلمساز و كارگردان زن پا به عرصه فعاليت گذاشتند. در پيش از انقلاب شمار نويسندگان زن به تعداد انگشتان يك دست نيز نمي‌رسيد، اما در دهه هشتاد خورشيدي ما دويست و هشتاد نويسنده زن داشتيم و نسبت به دهه پيش از آن، شمار نويسنده‌هاي زن رشدي يازده برابر داشت؛ حال آنكه شمار نويسندگان مرد تنها رشدي يك و نيم برابري را نشان مي‌دهد. حتي در حوزه‌هاي سياسي و اجتماعي نيز جنبش‌ها و كمپين‌هاي زنان بيش از احزاب سياسي رسمي كه پشتوانه مالي و تشكيلاتي داشتند، موفق بودند. آيا همه اينها بسنده نيست نقش برجسته زنان را در اين رمان موجه بدانيم؟
و سرانجام واپسين كلام؛ نويسنده هوشمندانه با اشاره به نام‌هاي خاص مكان‌ها و خيابان‌ها و... توانسته عنصر داستاني توصيف يا به اصطلاحي ديگر چينش (ستينگ) را بپروراند و به خواننده آشنا با اين جغرافيا، انگيزه فزون‌‌تري براي احساس همذات‌پنداري ببخشايد. اين اشاره‌ به نام‌ها و نشاني‌ها، هم به جنبه رئاليستي رمان، هم به سنديت اثر و هم به ايجاد احساس همدلي خواننده معاصر ايراني مي‌افزايد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون