حالت عشق
هر كه در عاشقي قدم نزده است بر دل از خون ديده نم نزده است
او چه داند كه چيست حالت عشق كه بر او عشق، تير غم نزده است
عشق را مرتبت نداند آنك همه جز در وصال كم نزده است
دل و جان باخته است هر دو بهم گرچه با دلرباي دم نزده است
آتش عشق دوست در شب و روز بجز اندر دلم علم نزده است
يارب اين عشق چيست در پس و پيش هيچ عاشق در حرم نزده است
خاقاني