گاهي دليلي ندارد زور بزني
نادا صبوري
دو سال و چند ماهي از وقتي كه راهاندازي پادكستمان را شروع كرديم، ميگذرد. فكر و ايدهاش چند وقتي بود اما به آن مقطع زماني كه رسيديم، ديگر نميشد مقاومت كرد. انگار تمام آنچه در اطراف ما رخ ميداد بايد ثبت ميشد و حس ميكرديم ما ميتوانيم سهمي در اين ثبت شدن داشته باشيم.
تهران براي من به چيزهاي مختلفي گره خورده است، به شور، طغيان، ترس و... اما چيزي كه در آن روزها در بهار و تابستان 97 رخ ميداد حسي نو و تازه برايم داشت. تلفيقي از همه احساسات؛ حركتي جمعي كه در عين جمعي بودن براي هر فرد نيز معنا و اهداف خودش را داشت. بايد اين احساسات ثبت ميشد.
چند روز پيش از خودم تصويري در اينستاگرام منتشر كردم، يله بر چمنها و چند گل رز سرخ. چيز كوتاهي هم زير عكس نوشتم با اين مضمون كه اين تصوير از چند روز معاشرت و دويدن خلق شده است. دوستي در قسمت نظرات نوشت كه كاش از پس اينها يك قسمت جديد پادكست بيرون بيايد. حداقل براي من، در زندگيام كمتر چيزي زوركي بوده است. يعني وقتي ديگران ميگويند خيلي تلاش كردم تا فلان اتفاق افتاد، من درك درستي از اينكه خيلي تلاش كردن چه معنايي دارد ندارم. خوب و بد زندگيام اين طور بوده كه تقريبا هميشه همان چيزي كه جريان داشته را گرفتم و چندان خودم را به آب و آتش نزدم. غير از بعضي مواقع كه ميتوان لحظات آخر رسيدن به قله تشبيهشان كرد، همان نقطه كه ميداني اگر كمي خودت را حفظ كني خواهي رسيد.
چيزها نميتوانند از زمان و مكان و شرايطي كه در آنها رخ دادهاند، جدا باشند. اگر امروز اين يادداشت را مينويسم حتما مكالمات و مطالعات و ديده و شنيده اين روزهايم در آن تاثير داشته است. يعني چيزي كه من دوست دارم، چيزي كه واقعي باشد احتمالا در چنين فضايي خلق شده است.
اعتراف ميكنم خودم هم درست نميدانستم دليل محبوبيت پادكست رانيو چه بود. به مرور اما متوجه شدم، بارها نظراتي را ميخواندم كه ميگفتند چقدر شما خودتان هستيد، چقدر واقعي هستيد. روح اين پادكست در گذر اين دو سال و چند ماه براي من تبديل شد به همين، به صدايي براي آنچه هست و گاهي چيزي نيست و سكوت است. نميشود برايش زور زد. در واقع دليلي هم ندارد برايش زور بزني.