استاد فرجالله صبا، روزنامهنگاري يگانه و بيبديل
رضا قويفكر
فرجالله صبا بيترديد پديدهاي كمياب يا بهتر است بگويم ناياب در تاريخ معاصر روزنامهنگاري ايران است. او كه اينك ۸۸ سال دارد سالهاست كه عطاي مطبوعات را به لقايش بخشيده است. كنج عزلت گزيده و با «نغمه»اش روزگار ميگذراند. استادِ بيبديلِ روزنامهنگاريام فرجالله صبا متولد ۱۳ مرداد ۱۳۱۳ در تبريز است. پدرش علياكبر خان صبا از شاگردان استاد جلالالدين همايي و داراي ديپلم ادبي در آغازين روزهاي تاسيس دانشگاه در عهد رضاشاه و از نخستين ليسانسيههاي دانشگاه نوبنياد تهران در زمان خود بود و مادرش فخرالملوك از خانداني فرهنگي بود كه از قرهباغ به ايرانكوچ كرده بودند. آقاي صبا از دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه تهران در رشته زبان فرانسه فارغالتحصيل شده است، فعاليت مطبوعاتياش را از سالهاي تحصيل با انتشار روزنامههاي ديواري در دبيرستان آغاز كرده است. در سال ۱۳۳۳ به موسسه اطلاعات پيوسته است. از اواسط سال ۱۳۳۴ مشاغل مختلفي نظير نمونهخواني، دبيري سرويس، معاونت سردبيري، نويسندگي و مترجمي را در اين روزنامه تجربه كرده است. پس از آن با مجلات ديگري مثل سپيد و سياه، بامشاد و روشنفكر كار كرده است. مطالب خود را با نامهاي مستعار «هامون» و «دشت» امضا ميكرده است، فرانسه و تركي ميداند و در دهه ۴۰ معاون سردبير مجله زن روز از انتشارات موسسه كيهان بوده است. همكاري او با مجله زن روز ۱۵ سال طول كشيد. استاد فرجالله صبا همزمان با معاونت سردبيري مجله زن روز در دانشكده علوم ارتباطات اجتماعي به دانشجويان رشته روزنامهنگاري، شيوه نگارش و روزنامهنگاري درس ميداد و دانشجويان را به شيوهاي جذاب و دلنشين، با چهرههاي شاخص و آثار ارزنده ادبيات ايران و جهان آشنا ميكرد. كلاس درس استاد صبا بيتعارف، شگفتانگيز بود. نام بسياري از قلندران ادبيات ايران و جهان را ما دانشجويان اول بار از زبان او شنيديم. در ۲۵ ارديبهشت سال ۵۸ وقتي 20 نفر از اعضاي تحريريه روزنامه كيهان به اتهام عدم همراهي با انقلاب اسلامي اخراج شدند فرجالله صبا در انتقاد به اخراج همكارانش مقالهاي با نام مستعار «هامون» در مجله زن روز مورخ پنجم خرداد ۵۸ نوشت. صبا كه اين حركت را نوعي سيلي زدن به صورت همكارانش ميدانست به اعتراض از كيهان رفت و مدتي بعد با نام مستعار فرخ ماهان با مجله دانشمند همكاري كرد و مطالب علمي را با زباني شيرين و واژگاني جذاب به مخاطبان مجله عرضه ميكرد. همكاري آقاي صبا با مجله دانشمند حدود ۱۲ سال طول كشيد. در سال ۱۳۸۰ به ماهنامه دانشگر به صاحب امتيازي مركز نشر دانشگاهي و به مدير مسوولي دكتر رضا منصوري پيوست. با آمدن دولت احمدينژاد خوانندگان بيشمار دانشگر، از خواندن مطالب او محروم شدند. پس از آن آقاي صبا گوشه عزلت گزيد و عطاي مطبوعات را به لقايش بخشيد و حالا سالهاست كه تنها همدمش «نغمه» دختر دلبندش پدر را چونان دُري گرانبها در خانهاش مواظبت ميكند. بارها تلاش كردهام به ديدارش بشتابم و يكبار ديگر صدايش را به گوش جان بشنوم، اما موفق نبودهام. از وقتي كه در سال ۳۳ (درست وقتي من به دنيا آمدم) به عنوان مصحح به استخدام روزنامه اطلاعات در آمد و تا هنگامي كه معاون سردبير اطلاعات بانوان شد و بعد كارش را در اطلاعات كودكان، اطلاعات هفتگي، اطلاعات ادبي ادامه داد و تا هنگامي كه معاون سردبير زن روز شد و بعد از آن در دانشمند و دانشگر قلم زد، فرجالله صبا بيهيچ ترديد، يك روزنامهنگار همه فن حريف خوشفكر و باسليقه و در عين حال گرامي و دوست داشتني باقي ماند، داستانهايش تيراژ سپيد و سياه و روشنفكر را بالا ميبرد. حالا اما حيف كه نميتواند برايمان از خود بگويد از روزنامهنگاري بيبديلش، از تدريسش و از اينكه چگونه يك ستون فانتزي خالي مانده در مجله روشنفكر را نوشته است كه بعدها به عنوان نامه چارلي چاپلين به دخترش در جهان معروف شد. امروز اما با آنكه بر همگانِ اهل روزنامهنگاري ثابت شده است كه اين نامه را چاپلين به دخترش ننوشته است و حاصل تخيلِ كم نظير استاد صباست و با آنكه پسر چاپلين وقتي به ايران سفر كرد اعلام كرد كه پدرش آنقدر گرفتار بوده كه فرصت نامه نوشتن به فرزندانش را نداشته است، اما هنوز هستند كساني كه اين حرف را باور ندارند و همچنان نامه را به چاپلين نسبت ميدهند. كاش اين روزگارِ كجمدارِ بيانصاف، روي خوشش را نشان ميداد تا ميتوانستم يكبار ديگر در محضر استاد روزنامهنگاري و استاد راهنماي پاياننامهام يك دل سير بنشينم و بشنوم. بيهيچ مبالغه، سايهاش را همواره بر سرم احساس ميكنم... اما، حسرتِ ديدارش بدجوري در دلم مانده است.