• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5291 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۸ شهريور

دغدغه صدا و تصوير

آلبرت كوچويي

جادوي صدا در راديو در دهه‌هاي بيست و سي، به تقريب دامن همه بچه‌هاي نوجوان و جوان را در همه جاي ايران و درآبادان هم گرفته بود. راديو، دستگاه باتري‌دار و بعد البته با نفت و برق، مهمان صدرخانه در اتاق پذيرايي بود. البته اگر در آن هنگام خانواده‌هايي توان خريد آن را داشته باشند. كودكي بيش نبودم كه در همان دهه بيست، راديو، به خانه هم آمد. ابتدا با باتري و بعد برقي. راديو نفتي را نديدم و نه يخچال نفتي هم كه سوخت آنها نفت بود. البته. راديو آن بالا روي كمد، با پارچه‌اي گلدوزي‌شده براي پوشش آن از گزند فضولي ما بچه‌ها و ديگران كه مبادا با آن ور بروند. گام ديگر ما بچه‌هاي قدو نيم‌قد راه يافتن به ايستگاه راديو بود. اين‌هم با اعلام نام‌مان در برنامه‌هاي ترانه درخواستي ممكن بود و بس.
دشوارتر از آن راهيابي به مسابقه‌هاي آن راديو بود. اين بخت بلند ما بود كه آبادان، ايستگاه راديويي داشت. حال آنكه بسياري از برخورداري از اين بخت بلند محروم بودند. در آبادان راديو نفت ملي، از سوي شركت نفت راه‌اندازي شد. بعدتر البته تلويزيون بخش خصوصي هم. آنان كه چون خانه ما، صاحب راديو شدند، به نوعي مال و منال‌دار بودند، بعضي‌ها هم از نان و دهان خود دريغ مي‌كردند، با قرض و قوله، صاحب آن مي‌شدند و با آن البته سيل فاميل و در همسايه هم براي شنيدن برخي از برنامه‌هاي راديويي سرازير مي‌شد. مهم شنيدن داستان شب و نمايش‌هاي آن، بيش از ديگر برنامه‌ها بود. خانه و اهالي خانه‌مان با آمدن راديو به خانه‌مان بيش از هميشه محبوب شدند.
محبوب‌تر از صاحب راديويي‌ها، گويندگان و بازيگران آن بودند. از سفرهاي رويايي ما بچه‌هاي آبادان، راهي شدن به محله اعيان‌نشين شركت نفتي‌ها «بريم» بود. و از پشت شمشادها و نرده‌ها، ساعت‌ها به انتظار ماندن تا يكي از آن سواران تيزپاي خواب و روياهاي ما، بيرون و داخل ايستگاه گذر كند و نگهبانان فقط اجازه تماشاي آنها را از آن دورها به ما بدهند. گرفتن امضا يا عكس‌هاي يادگاري، خواب و خيال بود. آدم‌هاي خوشبخت كساني بودند كه براي آنها نامه مي‌نوشتند. و التماس براي فرستادن عكس امضا شده آنها، يا يك- دو خط نوشته به رسم يادگاري. البته بعدتر جماعت آوازخوان هم به اينها اضافه شدند. خوشبخت‌ها، كساني بودند كه چند عكسي امضا شده از بنان، ويگن، منوچهر، روانبخش، دلكش و الهه... داشتند.
خوشبخت‌ترين‌ها، صاحبان عكس امضا شده با چند خط نوشته براي ما بچه‌هاي دبيرستاني به نام بود البته با نام و نام خانوادگي و البته جمله غافلگيركننده براي دوست عزيز فلاني ... محمود مشرف آزاد تهراني و حسن پستا كه شدند دبير دبيرستان‌هاي آبادان، نسل تازه‌اي از ستاره‌ها‌ زاده شدند، صاحبان عكس‌هاي امضاشده شاعران نوپرداز دهه‌هاي سي و چهل. نيما، شاملو، سپهري، رحماني و جز اينها. چه سعادتي با چنين عكس‌هايي، شديم ستاره‌هاي روشنفكر و اهل ادب و هنر. به اين جماعت بعدتر ستاره‌هاي سينما هم اضافه شدند. حالا تصور كنيد پيدا كردن آدرس آنها و رفت و برگشت. نامه‌هاي تقاضامند و البته پاسخ‌هاي گنج مانند همراه با عكس و امضا. در اين ميان، اينها به دو صف مي‌شدند هنرمندان با معرفت و جز آنها. آنان كه پاسخ نامه را مي‌دادند و آنهايي كه نه!
اين دنياي خيال‌انگيز و پرماجراي ما بچه دبيرستاني‌هاي دهه‌هاي بيست و سي و بعدتر چهل هم. بزرگ‌تر كه مي‌شديم البته دغدغه‌هاي ديگر هم داشتيم. اين دغدغه صدا و تصوير بچه‌هاي سيزده، چهارده ساله آن دهه‌ها بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون