• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5564 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲ شهريور

سخني با رتبه‌هاي برتر كنكور

سيد حسين موسوي

اين روزها كليپي همه‌جا را به تسخير خود درآورده است. گفت‌وگوي خبرنگار در همايشي كه براي تقدير از رتبه‌هاي برتر كنكور سراسري 1402 در حال برگزاري است. از رتبه‌هاي برتر پرسيده مي‌شود كه به مهاجرت هم فكر كرده‌ايد؟ بي‌درنگ پاسخ‌شان مثبت است. اما پاسخ يكي در اين ميان، طنينِ فزاينده‌اي دارد. بر سرم آوار مي‌شود: به مهاجرت فكر مي‌كني؟ «اين چه حرفِ مسخره‌ايه، معلومه، صبح تا شب!» نگارنده واجد هيچ جايگاه درخوري نيست. هيچ امكان و مرجعيت علمي يا اخلاقي نيز ندارد كه شما را به خواندن اين سطور ترغيب كند. از موضع نصيحت و پندهاي مشفقانه نيز نمي‌نويسم چون دوره‌اش به ‌سر آمده و گوش شنوايي براي اين موارد نيز وجود ندارد. بااين‌حال، به دامِ يك موضعِ همگاني ناصواب نيز درنمي‌غلتم. موضعي كه در تلاش است تا تعبير «مهاجرت نخبگان» را از روي ناچاري، بحق و امري بديهي جلوه دهد. اين سطور، با شما هموطنانم و با آنها كه «نخبه» خوانده مي‌شوند، مواجهه‌اي انتقادي خواهد داشت. مدت‌هاست محافل دوستي و خانوادگي ما، به خودتخريبي غريبي دست يازيده است. به‌ويژه در اقشار نسبتا تحصيلكرده كه به منابع و سرمايه‌هاي مالي، فرهنگي، نمادين و... نيز دسترسي متوسطي دارند، نوعي حمله تمام‌عيار به ايران و جامعه ايراني مشاهده مي‌شود. مهاجرت و ترغيب به مهاجرت از اين «خراب‌شده»، نقل محافل اين جمع‌هاست. هر كسي كوله‌بار بسته و ساز خود را به مقصدي نامعلوم كوك مي‌كند. سفري در پيش است، خروج از يك خويشتنِ تاريخي و فرهنگي به سمتِ ناكجاآبادي كه وعده مي‌دهند. رسانه‌ها تصويري كه از ايران برساخته‌اند، يك ويرانه تمام‌عيار است. به همه گفته و ديكته شده كه اين كشور، كارش تمام است. هر كس كه مي‌تواند بايد خود را از مرگِ حتمي نجات دهد. مهاجر در مقامِ «برنده» و نجات‌يافته، منجي امروز و فرداي ايرانيان است. آن‌كه مانده، مُرده، باخته و همه‌چيزش را از دست داده است. آن‌كه مانده، بر سر هستي‌اش قمار كرده است. اين روحيه يا دقيق‌ترش، «ايدئولوژي پيشرفت»  پس از عصر سازندگي به جانِ قشر متوسط ايراني افتاد. همين روحيه‌اي كه يا در تحصيلات، يا در پزشكي شدنِ جامعه و جراحي‌هاي زيبايي و ميل الينه شده و وسواسي و ... به كنترل و تنظيم بدن و فرآيندي براي انباشت ديده مي‌شود. پيشرفت در اين تلقي، هدونيسم خوانده مي‌شود. نوعي لذت‌جويي افسارگسيخته كه «فردن در مركز آن قرار دارد و هر چه بيرون از اين فرديت باشد، در خدمت و ابزار توفيق كام‌جويي آن است.
ما به نخبه‌ها نگفتيم كه آنها اگر امروز نخبه خوانده مي‌شوند، اين وضعيت را مرهون يك «هستي اجتماعي»اند. آنچه يك فرد آورده شخصي‌اش مي‌خواند، از قضا و از پيش در يك فرآيندِ جمعي ميسر شده است. نهادهاي اجتماعي از خانواده تا مدرسه تا بقالي سر كوچه و هم‌بازي‌هاي محل، در آنچه فرد امروزه به چنگ آورده، سهيمند. اين فرد، نتيجه يك تلاشِ شخصي يا دقيق‌تر، خصوصي پنداشته‌شده نيست بلكه آورده‌اي جمعي و مشترك است كه تبلور و تجلي آن در فرد ديده مي‌شود. اينكه تصور مي‌شود اين من بوده‌ام كه موفق شده‌ام، محصول برداشتي فردي از يك حيات از پيش جمعي و مشترك است. شبيه درختي در يك مجموعه تحت حمايت و باغباني كه عواملِ متعددي براي به بار نشاندنش، نقش داشته‌اند به اميد ثمره‌اي در ساليانِ نه چندان دور. از اين منظر، نخبه، محصولِ «خراب‌شده» نيست، محصول يك همتِ همبسته اجتماعي است كه اكنون وقت ثمر دادن آن فرارسيده است.
شهروند در دولت- ملت مدرن، هم محق است هم موظف. هم مطالبه مي‌كند، هم تكاليفي بر عهده دارد. به راستي كدام يك از ما از خودمان پرسيده‌ايم به عنوان يك شهروند در امروز ايران، براي اين مردم و اين كشور، حتي براي خودمان -  براي اين هستي اجتماعي- چه كاري انجام داده‌ايم؟ آيا ما تنها به نيمي از وجوه شهروندي پايبنديم و حيات خود را واجد هيچ مسووليتي نسبت به جمع نمي‌دانيم؟ آيا مفهومي از شهروند بدين‌گونه در كشورهاي ديگر وجود دارد كه آنها صرفا دريافت‌كننده خدماتند؟ به نظر مي‌رسد «بده-  بستان» در رابطه من و ديگري، به عنوان ركن مهم و نقطه كانوني شهروندي، مورد توجه ما نيست. به همين سبب هم هست كه پيش‌فرض‌هاي ما از شهروندي و مفهوم وطن، دچار نقصان بسيار است.
شما به عنوانِ نخبه، با ايران، تاريخ معاصر، ادبيات و فرهنگِ اين زيست‌بوم چگونه تعيين نسبت مي‌كنيد؟ مساله هويت و بحران معنا، امروزه يكي از بحران‌هاي جدي انسان پست‌مدرن است. اگر از عقلانيت ابزاري به عنوانِ وسيله‌اي براي توليد ثروت و انباشتِ سود بگذريم، اگر امكاني براي گذار از «عصر اقتصاد» باشد، خردمندي انساني ريشه در خاطره جمعي دارد. خرد و خاطره، عواطف و عقلانيت جمعي، هم‌بافته‌هاي ناگسستني‌اند. ما با كدام وجه ايران و ايراني بودن، درآميخته‌ايم؟  

بزرگي مي‌گفت تا به حال در كويري در ايران راه رفته‌ايد تا به واحه‌اي برسيد و سپس لبان تشنه خود را از آن واحه سيراب كنيد؟ ما با كدام بخش از ميراثِ ملي- ميهني اُنس و الفت يافته‌ايم تا به هنگامِ ترك آن، تعلق‌هاي ديرينه در جهانِ سيال، از ثبات و تعهد بگويد؟

مدت‌هاست زاويه جمعي بخش‌هايي از مردم روشن است. مي‌گويند ساختارهاي ناشايست و ناكارآمد، نخبگان شايسته را فراري مي‌دهند. انگشت اتهام مدت‌هاست حكومت را نشانه رفته و به قدر كافي نيز از آن مشروعيت‌زدايي كرده است. اما در اين ميان و پرسش حياتي، پرسش از اخلاقِ مسووليت است. آيا همين اخلاقي كه ريشه در فتوت و پهلواني و ميراث ديرينه و ملي ما دارد، همين اخلاقي كه عياران را با دست خالي در برابر ستمكاران به دفاع از مردم قرار مي‌داد، همين روحيه‌اي كه بيشتر اهل مبارزه است و كمتر اهل جاخالي دادن، بيشتر متعهد و مسوول است و كمتر وا مي‌دهد، همين اخلاق نيست كه مي‌تواند امروزه چراغِ راهِ ما باشد؟ پشتِ سر ما چه ميراثي و در كجا نهفته است كه بايد احيا شود؟ جز شما نخبگان اين جامعه به عنوانِ سرآمدان و پيروزمندان كه در همين سنت پهلواني و عياري ريشه دوانده‌ايد، چه كساني قرار است در مقامِ احياگران، پيشقراولان اجتماعي ما باشند؟

در پسِ پشتِ آن كاغذ مشبك و آن خانه‌هاي كوچك تست‌هاي كنكور، عشق منتظر و نهفته مانده است. آموزش كنكوري و فشاري كه سالياني است زندگي شما را در بر گرفته و تحت‌الشعاع خود قرار داده، جا را براي شنيدن اين حرف‌ها تنگ كرده است. مي‌دانيم كه شما بيش از آنكه بتوانيد در اين وضعيت مداخله كنيد، محصول آنيد. مي‌دانيم زندگي شما و بلكه زندگي جمعي همه مردم در مخاطره است و ما مشكلاتِ عديده‌اي داريم. با اين حال ما در كنار هم و به هم فكر مي‌كنيم تا نوعي آشوبِ جمعي، اين خوش‌خيالي و روياي فردي را بتاراند. تا نگراني جمعي، هنگامي كه مادران‌مان به ما مي‌انديشند، هنگامي كه معشوقه‌مان را به خواب مي‌بينيم، هنگامي كه دوست مي‌داريم و دوست داشته مي‌شويم، هنگامي كه دل‌آشوبِ عزيزي، دوستي، هم‌وطني و همسايه‌اي هستيم، باز ما را به يكديگر پيوند دهد .

اين واژه‌ها به قصد آن نوشته نشده كه وجدان شما يا هر مهاجر ديگري را معذب سازند. حتي فراخواني به ماندن نيز نمي‌دهد. اين شماييد كه تصميم مي‌گيريد بايد برويد يا بمانيد. اما اينكه در اين فكر كردن، در تصور كردنِ آينده، به چه مي‌انديشيد، براي همه ما مهم است. براي جامعه‌اي كه شما را نخبگانِ خود مي‌داند. اين واژه‌ها حتما رويايي در سر دارند. اين روياها، ارزش‌هايي چون آزادي، مسووليت، عشق، همبستگي، دوستي، برابري و برادري، وطن، شرافت، حقيقت و ... را در عصري كه ارزش‌ها از تاب و توان افتاده و مرجعيت‌هاي اخلاقي از ميان رفته است، باز به رويارويي با بحرانِ پوچي و نهيليسم، با سيطره و سلطه پول و پيشرفت، با لذت‌جويي و عدم تعهد، فرا مي‌خواند. حتم داريم كه شما با ايران و مسائلش، در نسبت و رابطه‌ايد و وقتي به خود مي‌انديشيد، به همه ايران مي‌انديشيد. حتم داريم كه خوشبختي، فقط به صورت جمعي، امكان‌پذير است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون