ناگفتههاي احمديمقدم از 88
گروه سياسي| ناگفتههاي فرمانده سابق نيروي انتظامي تهران، تمامي ندارد. او كه بارها شايعه بازداشتش مطرح و هر بار هم از سوي مسوولان قوه قضاييه تكذيب شد، از ماجرايي ميگويد كه در زمان مديريت وي در نيروي انتظامي روي داد. صحبت از اسماعيل احمدي مقدم است. او كه در حوادث پس از انتخابات رياستجمهوري دهم آخرين سال از دوره پنج ساله ماموريت خود را ميگذراند، از ماجراي برخورد تند خود با رييس دولت گذشته گفت، آنجا كه پيشنهاد محمود احمدينژاد را براي دستگيري رييس دولت اصلاحات شنيد، از عصبانيتش از خس و خاشاك خطاب كردن مردمي كه در تظاهرات حضور يافتهاند ياد كرد و به انتقاد از حضور مشايي در كنار وي پرداخت. احمدي مقدم هرچند كهريزك را از بدترين خاطرات حوادث سال 88 ميخواند اما آن را آغازي براي به ثمر نشستن تلاشها براي به سامان رساندن بازداشتگاهها و حقوق شهروندي ميداند. گزيده صحبتهاي احمدي مقدم با ماهنامه رمز عبور در ادامه ميآيد:
آقاي احمدينژاد آدمي چالشي بود و حداقل دو جور شكاف درست كرده كه يكياش شكاف نخبه- توده بود. از اول هم اعتقادي به نخبگان خاص نداشت و بارها به من گفته بود اينها 2 هزار نفرند كه اگر بيرونشان كنيم، مشكلات نظام حل ميشود. اين كار را هم كرده بود و وزير، معاون وزير، استاندار و درشتها را عوض كرده بود و ميگفت اينها فرسوده و پوسيدهاند و بايد عوض شوند. بعد از سال 88 و در دور دوم نگاهش عوض شد. از او پرسيدم چرا شما اينقدر تغيير كرده و دنبال هنرپيشه يا فلاني راه افتادهاي؟ چرا خطت را عوض كردي؟ گفت راي را آنها ميدهند.
دومين شكاف را با چپها داشت. هميشه تلاشش بر دوقطبي كردن بود. دوقطبي با چه كساني؟ با همينها، با نماد هاشمي- خاتمي مخصوصا هاشمي. مطرح كردن غارتگر، اشرافيت، اشرافيت سياسي، فساد و... و بر اين موضوع سوار شدن. روز اول فتنه 88 با آقاي مشايي رفت مسكو و برگشت.
روزي كه برگشته بودند از ساعت شش در دفترش جلسه بود. رفتم ديدم هيچ كس نيامده است و فقط من بودم. ايشان گفت: «چه خبر؟» گفتم: «خيابان اين جوري بود. » گفت: «خيلي خوب شد. دايره را تكان داديم و اضافات و آشغالها رو آمد. با آنها برخورد كنيد و همه را جمع كنيد ببريد. برويد خاتمي و بقيه را دستگير و شر همه را كم كنيد و برويد. » گفتم: «مرد حسابي! چه ميگويي؟ ميروي مصاحبه و سخنراني ميكني و ميگويي خس و خاشاك و آت و آشغال. الان همه به خيابانها ريختهاند و بحران است و نميشود قضيه را به اين سادگي جمع كرد و حالا ميگويي بگيريد ببريد و تمام؟!» خيلي ناراحت و تند شدم و گفتم: «حالا اينها به كنار، براي چه ميروي آنجا مشايي را با خودت ميبري؟» پرسيد: «چرا؟» گفتم: «علما نسبت به او موضع دارند و با اين كارت انگشت در چشم علما ميكني. چرا حالا كه او را ميبري وسط اين فتنه، جلوي دوربين ميبريش كه همه او را ببينند؟ بايد الان اوضاع را آرام كنيم و داري برعكس عمل ميكني.»
مجموعه قرائن حاكي از آن بود كه عزم جدي دارند احمدينژاد را براي دور دوم تحمل نكنند. كانديدايشان خاتمي بود كه فكر ميكردند محبوبيت دارد، اما به نظر من همان هم جنگ زرگري بود، چون محبوبيت ميرحسين بيشتر از خاتمي است. يعني خاتمي ميتوانست تمام آدمهايش را پشت ميرحسين بياورد و ميرحسين قدرت داشت در جناح احمدينژاد يك برش بزند، ولي خاتمي چنين قدرتي را نداشت. شك نكنيد صد درصد اگر خاتمي ميآمد، راي كمتري ميآورد. اگر اين 13 ميليون راي آورد، او 6 تا 7 ميليون بيشتر نميآورد، چون خيلي از كساني كه مخالف خاتمي بودند، موافق ميرحسين بودند، مثلا آقاي ناطق نوري هيچوقت سمت خاتمي نميرفت، ولي طرف ميرحسين ميرفت، نه تنها او خيليهاي ديگر مثل موتلفهايها و علما و مراجع هم اينگونه بودند كه با خاتمي نميرفتند، ولي با ميرحسين موسوي به دليل پيشينه ذهني كه از او داشتند، ميرفتند.
احمدينژاد خودش را از پيش برنده ميدانست. حتي به من گفته بود تلاش كنيد خاتمي به ميدان بيايد و يك بار براي هميشه پروندهاش جمع شود و برود پي كارش. نظرش اين بود كه آنها بايد يك بار شكست بخورند، تمام شوند و بروند. گفتم آقاي احمدينژاد انتخابات پيشرويمان
پر چالش است. اول اينها را رقيب نميدانست و باور نداشت تا وقتي موسوي شروع به سفر به استانهاي مختلف كرد.
انتخابات 22 خرداد 88 بود و فتنه از صبح روز بيست و سوم خرداد از جلوي دفتر ستاد موسوي در فاطمي شروع شد. اتفاقا آنجا بودم و ديدم كم كم خيابان وليعصر را بستند و جمعيت در آن جمع شده بود و پلاكاردها را بالا آورده و سبزها و... بودند. جلسه شوراي عالي امنيت ملي رفته و برگشته بوديم و در خيابان وليعصر از وسط جمعيت ميگذشتم و معلوم بود ملتهب است. بعد از ظهر آن روز قرار گذاشتند و ملت به خيابان ريختند. آنجا خيلي عموميتر بود و اين اتفاق طبيعي هم هست. جاهايي كه به ميرحسين راي داده عمدتا به احمدينژاد راي نداده بودند و قطبي بود. طرف ميبيند 90-80 درصد به ميرحسين راي دادهاند، ولي احمدينژاد از صندوق در آمده است. نميداند كهنوج،
شاه عبدالعظيم، كهريزك و قرچك هم داريم و همه جا شميران نيست. براي اينها باورپذير بود.
در روز تاسوعا تلاش ميكردند در ميدان امام حسين (ع) حضور يابند، ولي با حضور قوي اطلاعاتي و انتظامي نتوانستند، چون از ميدان شهدا تا ميدان امام حسين (ع) و خيابان دماوند و نظامآباد محل سنتي دستههاست، اما چون خيابان انقلاب چندان مسكوني نيست هيچوقت محل دسته نبود. به همين دليل از اينجا غفلت شد. آنها هم اجتماعشان را در پل كالج گذاشتند. واحد كوچكي به آنجا رفته بود. فكر نميكرديم جمعيت زيادي آنجا بروند و فكر ميكرديم در نهايت دو الي پنج هزار نفر آنجا جمع شوند. برآورد ما يك دسته يگان ويژه براي آنجا بود. اين يگان ويژه به آنها حمله نكرد و ايستاده بودند، آنها حمله كردند. البته يگان ويژه در مقرهايي داخل شهر آمادگي داشت و بلافاصله خودش را به آنجا رساند و آنها را متلاشي كرد و تا بعد از ظهر هم طول كشيد. بچههاي هيات دانشگاه تهران و آقايان پناهيان و سعيد حداديان آمدند و تظاهراتي راه انداختند. همان جمعيت بيرون آمد و در شكستن روحيه اينها بسيار موثر بود. در كل قضيه آن روز چندان مهم نبود.
همه فتنه تلخ بود، ولي آنچه براي ما بيش از همه عوارض داشت، كهريزك و كشتهسازي بود. كهريزك واقعي بود و بر پايه اين واقعيت، كشتهسازي شروع شد. آن قضيه هم روشن است و بارها مصاحبه كردهام و ديگر نميخواهم تكرار كنم، ولي نقطه عبرتي شد براي اينكه نيروي انتظامي بتواند بعضي از بخشهايش را سامان بخشد مثل بازداشتگاهها و حقوق شهروندي كه سه، چهار سال تلاش كرديم تا به ساماني رسيد.