ادامه از صفحه اول
آزمون مرحلهاي عاديسازي روابط تركيه و ارمنستان
سال ۲۰۲۶ ميتواند شاهد آغاز اين فرآيند باشد. قطعه مهم ديگر پازل، همان پرونده ارمنستان-آذربايجان است. در سال ۲۰۲۵ دو كشور بر سر متن يك توافق صلح به توافق رسيدهاند (هر چند اجراي سياسي و حل گرههاي باقيمانده مسير جداگانهاي دارد) و همزمان تاكيد شد كه پس از صلح، نيروي خارجي در مرز مستقر نخواهد شد؛ ضمن اينكه خروج نيروهاي حافظ صلح روسيه از قرهباغ در ۲۰۲۴ تكميل و ماموريت نظارتي اتحاديه اروپا در ارمنستان هم تا ۲۰۲۷ تمديد شده است. اتفاق مهم ديگري هم در آذربايجان افتاده و آن برداشته شدن محدوديتهاي ترانزيت بار به ارمنستان از سوي آذربايجان است كه به عنوان علامتِ كاهش تنش و «عاديسازي تدريجي» تفسير شده است؛ هر چند همان گزارش هم يادآوري ميكرد چالشهايي مثل درخواست باكو براي تغييرات قانون اساسي در ارمنستان همچنان پابرجاست. اگر اين مسير واقعا به يك بسته قابل امضا/اجرا برسد، آنگاه شرط اصلي تركيه هم محقق ميشود و باز شدن مرز تركيه-ارمنستان از «ممكن» به «محتمل» نزديكتر خواهد شد. اما در كنار اخبار سياسي، خبرها و گزارشهايي درباره آمادهسازي يا توجه دوباره به گذرگاه مرزي «مارگارا-آليجان» (Margara/Alican) و صحبت درباره احياي كاركرد آن منتشر شده است. حتي اگر جزييات فني را نتوان نشانه قطعي گرفت، معمولا وقتي بحث بازگشايي جدي ميشود، دستگاههاي ذيربط ناگزيرند از قبل درباره زيرساخت، گمرك، تردد و سازوكارهاي كنترلي برنامهريزي كنند و همين نوع خبرها معمولا از همين مرحله نشت ميكند. محتملترين سناريو در كوتاهمدت، يك بازگشايي محدود و مرحلهاي است (با همان مدل اتباع كشورهاي ثالث و ديپلماتها) تا هم به افكار عمومي علامت داده شود و هم هزينه سياسي جهش بزرگ كاهش يابد و در افق بعدي، اگر توافق صلح ارمنستان-آذربايجان وارد فاز تثبيت شود، بحث گذرگاه مرزي باز براي تجارت و رفتوآمد عمومي هم جديتر ميشود. فعلا كليد زمانبندي دستِ يك متغير بيروني است: سرعت و سرانجامِ پرونده صلح ايروان-باكو.
پژوهشگر مسائل قفقاز
بيضايي؛ وداع با معمار فرهنگِ پرسشگر
آثار او به ما آموختند كه فرهنگ اصيل ايراني، گنجينهاي موزهاي و منجمد نيست، بلكه جرياني زنده و پويا است كه نيازمند بازخواني مداوم و جسارت در تفسير است. هنر متعهد از نگاه بيضايي، عرصه تكرار قالبهاي امن و مطمئن نيست، بلكه ميدان مقاومت در برابر فراموشي، جسارت در پرسشگري و تلاش براي فهم عميقتر مفهوم «ايراني بودن» در جهان پيچيده امروز است.
از همين رو، ميراث فكري و هنري بهرام بيضايي نبايد صرفا در آرشيوها محبوس بماند. اين ميراث ميتواند و بايد به عنوان منبعي راهگشا براي توسعه فرهنگي آينده ايران مورد بازخواني قرار گيرد. سياستگذاريهاي فرهنگي، برنامههاي درسي حوزه هنر و حتي تربيت نسل جديد هنرمندان، ميتوانند از نگاه تركيبي او -كه در آن پژوهش تاريخي، تسلط بر ادبيات، نقد اجتماعي و جسارت هنري درهم ميآميزد- الهام بگيرند.
درگذشت بهرام بيضايي را بايد فقداني سنگين براي تمامي دلبستگان فرهنگ و انديشه اين مرز و بوم دانست كه بايد اين ضايعه بزرگ را به جامعه فرهيخته ايران، به ويژه دانشگاهيان، هنرمندان، پژوهشگران و شاگردان و دوستداران آن استاد تسليت گفت. نام او در تاريخ هنر ايران، نه به عنوان يك مقطع گذرا، كه بهمثابه معياري پايدار براي هنرِ متعهد، انديشمند و ريشهدار باقي خواهد ماند. مسيري كه او گشود، افقساز آينده فرهنگ اصيل ايراني خواهد بود و يادش، همچون آثارش، همواره زنده و پرسشگر خواهد ماند.
نفوذ آرام چين در امريكاي لاتين و پايان انحصار امريكا
گزينهاي كه توان چانهزني كشورهاي امريكاي لاتين را در برابر واشنگتن افزايش ميدهد. با اين حال، تعميق حضور چين پيامدهاي دوگانهاي براي منطقه به همراه دارد. از يك سو، تنوعبخشي به شركاي خارجي ميتواند استقلال نسبي دولتهاي امريكاي لاتين را تقويت کند، اما از سوي ديگر خطر شكلگيري نوع جديدي از وابستگي اقتصادي به چين نيز وجود دارد. تمركز سرمايهگذاريها بر صادرات مواد خام و پروژههاي زيرساختي، اگر با راهبرد توسعه بومي همراه نشود، ميتواند الگوي نابرابر سنتي را در قالبي جديد بازتوليد کند. در نهايت، حضور فزاينده چين در امريكاي لاتين نشانهاي روشن از گذار تدريجي اين منطقه از نظم تكقطبي تحت سيطره ايالات متحده به نظمي رقابتيتر و چندلايه است. اين تحول نه به معناي افول قطعي نفوذ امريكا و نه نشانه تثبيت هژموني چين است، بلكه بيانگر مرحلهاي گذار است كه در آن امريكاي لاتين به يكي از عرصههاي اصلي رقابت قدرتهاي بزرگ در قرن بيستويكم تبديل ميشود.
در همين چارچوب خاطرنشان ميشود رويكرد سختگيرانه و تهديدمحور ايالات متحده عليه ونزوئلا، ازجمله طرحهاي مداخله نظامي و عمليات امنيتي محدود، بهجاي مهار نفوذ بازيگران رقيب، عملا به تعميق حضور چين در اين كشور انجاميده است. فشار نظامي و تحريمي واشنگتن، كاراكاس را بيش از پيش به سمت پكن سوق داده و چين توانسته با تكيه بر اصل «عدم مداخله» و ارائه حمايتهاي اقتصادي و انرژيمحور، جايگاهي راهبردي در يكي از حساسترين نقاط امريكاي لاتين به دست آورد. ونزوئلا در اين چارچوب به نمونهاي روشن از پيامدهاي ناخواسته سياستهاي سخت امريكا تبديل شده است، جايي كه استفاده از ابزارهاي قهري نهتنها انحصار نفوذ واشنگتن را بازتوليد نكرده، بلكه فضاي لازم براي تثبيت نقش چين به عنوان شريك راهبردي جايگزين را فراهم كرده است.
تحليلگر ارشد موضوعات بينالمللي