مرثيهاي در سوگ بهرام بيضايي كه هيچگاه نميميرد
معلمي با سينهاي سرخ كه شاگرداني آگاه پرورش داد
همايون عليآبادي
بهرام بيضايي در قلمرو تئاتر، كارش را با نقدنويسي شروع كرد. نخستين نقدي كه او نوشت براساس نقل و نقد نمايشنامه بلبل سرگشته اثر علي نصيريان بود كه سالها يكي پس از ديگري گذشتند، اما هنوز كه هنوز است، اين نقد زنده است و در جوار همه دوستداران تئاتر، با ابهت و هيبت زنده مانده است. بيضايي، قريب به هشتاد جلد كتاب فاخر و خواندني در اقاليم سينما و تئاتر، به امهات قلم درآورده است كه جاي شگفتي و فخر و نازش، بر جاي جاي هنر هماره جاودان تئاتر ايران را رقم زده است. اما از سوي ديگر، بهرام بيضايي آنچنان خاستگاه و جايگاهي عظيم و بهنجار در قله رفيع نمايش اين ديار اعم از سينما و تئاتر دارد كه هر كدامشان براي خويش ميدرخشند و همه دوستداران شعر و ادب و لغت، از آن بهرههاي ويژه بردهاند و ميبرند. به قول حافظ: «اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست / روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» بيضايي، هرگز رخ در نقاب خاك تيره نينداخته است. هر يك از كتابهايش، نسلي را پرورش داده كه شاگردانش آنها را با غرور ميخوانند و بر مصطبه آگاهيهاي خويش ميافزايند. به اعتقاد من، بيضايي در رشد و رقاء و اعتلاي هنر تئاتر اين ديار، بر پايگاههايي مستحكم گام برداشته كه فراموش ناشدني است و هر كدام از آنها ميتوانند براي خود فينفسه، با عظمت و بزرگي بدرخشند و حال و هواي خود را به خواننده خواهنده ابلاغ نمايند. «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جريده عالم دوام ما» ازسوي ديگر، بيضايي در برابر بيماري مهلك لامصب زنده ماند و با چالشي عظيم، خويشتن خويش را جاودانه بر جادوي كلام زنده و پابرجا نگه داشت. اين نويسنده بزرگ كه فيالواقع جايگاهي سترگ و گشن در ادب و لغت اين ديار دارد، هماره ميكوشيد تا دوستداران تئاتر را با آثار خويش زنده كند و جاودانه بر سرير خاطره بنشاند. بيضايي در آموزش تئاتر نيز سهمي عظيم و ستودني دارد. در سال 1353، او تمام بزرگان دوستدار قلم و قدمش را بيآنكه اعتنايي به مدارك دانشگاهي داشته باشد، به دانشكده هنرهاي زيبا براي امر آموزش اختصاص داد كه در واقع در جادويياش كلام سحرهنشين همه طول مدت آموزش تئاتر اين ديار شد. براي مثال نگاهي به نامهايي كه براي نخستينبار در دانشگاههاي آكادميك ما درخشيدند، بيندازيم: گلي ترقي، داريوش آشوري، اسماعيل نورياعلا، غفار حسيني، شميم بهار و همه فهول كار روشنگري و روشنفكري كه كبادهكش عرصات فرهنگ و هنر اين ملك و مملكتند، براي تدريس به دانشكده هنرهاي زيبا دعوت شدند و توانستند نسلي پرغرور، آگاه و دانشآموخته هنر نمايش اين سرزمين را پرورش دهند. بيضايي توانست يك تنه در برابر آكادميها بايستد و با توانمندي بسيار، شوق پرواز به سوي سرزمينهاي ناشناخته انديشه و هنر را براي دانشجويان تئاتر دانشگاه تهران زنده كند. زماني كه هوشنگ نهاوندي به بيضايي اطمينان خاطر داد كه گو قافيه و مغلطه را يكسره سيلاب ببر و به بيضايي اجازه استخدام بزرگان عرصه روشنفكري و تفكر را داد تا بياعتنا به مدارك دانشگاهي، درس تئاتر را به دانشجويان بياموزند، فيالواقع كاري كارستان كرد. ما شاگردان دپارتمان تئاتر، سه سال تمام با سعدي، نيما يوشيج، حافظ، هرمان هسه و جز اينها فراوان آشنا شديم و توانستيم آموزههاي تراز اول از عرصات تفكر و انديشه را بياموزيم و اين آموزهها جاودانههايي هستند كه رشحات و باقيماندههايش هنوز بر سيطره و سرير خاطره خوش نشستهاند و هر جا ميرويم، ما عنوان شاگردان بلاواسط تيم آموزشهاي بيضايي را يدك ميكشيم و هماره افتخار ميكنيم كه شاگردان نسل پيشتاز و زنده سالهاي 50 تا 54 دانشگاه تهران بودهايم. ما شاگردان بيضايي، دانستيم كه آموزههاي تئاتري نه در لابهلاي الفاظ و لغتها كه بر سرير صحنههاست كه زنده ميمانند و بايد اين همه همت و حميت او را كه با پشتكار توانست دورهاي درخشان از آگاهيهاي پيشرو هنرهاي نمايشي را به همه دوستداران تئاتر، دانشجويان و جز اينها مطرح كند و بياموزند، قدر بدانيم و يادش را هماره گرامي داريم. نه بيضايي در نقاب تيره خاك سرمهپوش نمرده است. او زنده است و ما شاگردانش بايد كبادهكش راستين عرصه هنرهاي نمايشي باشيم. او با اطمينان خاطر پا پيش گذاشت و نسلي از دانشجويان پيشكسوت تئاتر دانشگاه تهران را زنده و ارزنده تا ابدالآباد پيش رويمان جاودانه ساخت. اندكاندك بايد اين يادداشت كه از حرمان مرگ نابهنگام و ناخواسته او نشأت ميگيرد به پايان بياوريم و اين قول را به همه شاگردانش بدهيم كه در فرصتي ديگر و دگر، بتوانيم هشتاد جلد نمايشنامه او را از لابهلاي كتابخانهها بيرون بياوريم و زنده و پابرجا، نام و يادش را از خطه خطير خاطرهها هميشه و تا ابد زنده نگه داريم. يك نكته بگوييم و سريع بگذريم. نكتهاي كه در اينجا بايد مطرح كرد اينكه بيضايي يكسره بر چالشهاي دانشگاهي پشت پا زد و توانست غولهاي ادبيات، هنر و انديشه فضاهاي روشنفكري را به صحنه دانشگاه تهران دعوت كند و آنان نيز با اطمينان به پشتوانههايي كه بيضايي به آنان هديه كرده بود، توانستند با آزادي كامل، هر چه ميخواهند دل تنگشان بگويند و اين آزادي تا سال 54 پاييد و ماند و حاليا ما كلاهمان را به احترام اين مرد بزرگ برميداريم و ياد و نامش را هماره بر سرير ذهن و خاطره پابرجا نگه ميداريم و به فضل حق شاگرداني كوشا، وفادار و دوستدار حركتهاي مدرن تئاتري باقي ميمانيم. «اي شه و سلطان ازل، مردم از اين بيت و غزل / اين مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا» و چه كسي ميتواند در برابر سينه سرخ و ستبر بيضايي تاب بياورد و يادش را از انبوه خاطرهها محو كند؟