• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3368 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۳ مهر

نوآوري در تهـران منفي يك

عليرضا رحيم زاده- سپهر علايين/

- آقا ببخشيد. يه لحظه ميتونم وقت‌تون رو بگيرم؟!

- من عجله دارم. شرمنده

- آقا شما چطور؟ يه لحظه...

- جانم؟

- عرض شود كه نظرتون راجع به اين بنرهاي پيام اخلاقي تو ايستگاه‌هاي مترو چيه؟

- كدوما؟

- همين‌ها كه در مورد بازي‌هاي كامپيوتري و بچه‌ها است.

- آقا اينا حرفاي كليشه‌ايه. دو زار نمي‌ارزه. ولمون كن بذار به كارمون برسيم. ديره!

اگر جزو ميليون‌ها نفري باشيد كه اخيرا گذرشان به يك طبقه زير تهران افتاده باشد، پيام‌هاي به اصطلاح اخلاقي در نكوهش بازي‌هاي ويديويي كه اين روزها روي ديوارهاي ايستگاه‌هاي مترو نصب شده، احتمالا نظرتان را جلب كرده است! شايد پرسيدن نظر مردم در مترو و ايستگاه‌هاي آن‌كه روزانه ميزبان ميليون‌ها نفر است، چندان هم ساده نباشد.
هر كس به دنبال مسير درست خود مي‌گردد و وقت ندارد كه بنشيند و به سوالات كليشه‌اي ما كه اين پيام‌ها چقدر لازم است، گوش دهد. سوالاتي كه از يك مفهوم كليشه‌اي‌تر نشات مي‌گيرد. شايد! با اين حال ما با اقشار مختلف هم‌صحبت شديم تا ببينيم به قول آن دوست‌مان، اين پيام‌ها چند هزار مي‌ارزد! اما سعي كرديم اين كليشه در كليشه را به شكل غيركليشه‌اي بنويسيم!

 

ايستگاه وليعصر

«در زماني كه كودك شما مشغول بازي‌هاي رايانه‌اي است، دايره واژگاني او گسترش نمي‌يابد»

اين ديگر چيست؟! پسربچه‌اي به ظاهر ۱۴، ۱۵ ساله با كفش‌هاي كتاني در ايستگاه وليعصر مي‌گويد: «ما چشم باز كرديم، بازي كرديم! خيلي‌ا‌م حال ميده! ايرادي هم نداره. بازي نكنم، چي كار كنم؟» بد جوري توپش پر است! جمعي از پسران نوجوان روي صندلي‌هاي ايستگاه وليعصر مي‌نشينند. از ظاهرشان معلوم است كه همكلاسي هستند و در راه بازگشت به خانه! به آرامي سمت‌شان مي‌روم. «خوبه! هيچ مشكلي نداره!» در حالي كه يكي‌شان پس گردني آبداري به آن يكي مي‌زند و آن دو مشغول خنده مي‌شوند، بقيه سعي مي‌كنند محترمانه‌تر با منِ به اصطلاح خبرنگار رفتار كنند. «باباي من بعضي و‌قت‌ها از اين حرف‌ها ميزنه ولي من كار خودم رو مي‌كنم. داداشم بچه بود تو كوچه فوتبال بازي مي‌كرد. الان ديگه همه پشت كامپيوتر و كنسول فوتبال ميزنن. سخت نگيريد بابا!» خنده آن دو نفر تمام مي‌شود. اصرار دارم آنها هم نظرشان را بگويند. انرژي زيادي دارند! «خب من كه خيلي بازي نمي‌كنم. بيشتر پاي گوشي‌ا‌م هستم. كنسول ندارم. كامپيوترم‌ هم زغاليه. فلاپي برد خوراكمه ولي! مي‌تونم تو سطح جهاني رقابت كنم!» بدون خداحافظي از من با آمدن قطار، سوار شدند و كمي از حرف‌هاي‌شان نيمه تمام ماند. روي صندلي مي‌نشينم و همان‌طور كه به يكي از همين نوشته‌ها نگاه مي‌كنم، پسري تنها با كوله‌پشتي به پشت نظرم را جلب مي‌كند. مي‌خواهم او نيز حرفي بزند. حميدرضا ۱۷ ساله است و با آرامش حرف مي‌زند. گويا يك گيمر حرفه‌اي است. « چرته! چرا چرته؟! واسه اينكه اين بحث‌ها خيلي قديميه. اينطور تو جامعه جا افتاده كه بازي كامپيوتري خوب نيست و چه ميدونم از اين داستانا. تعريف بدي از اين بازي‌ها تو جامعه ما شده. هر كي كه بازي كنه، بقيه بهش ميگن بيكار. برو كار كن. پول دربيار. درس بخون. در صورتي كه آگا‌هي‌ها پايينه. ميدونيد جايزه برنده يكي از دوره‌هاي مسابقات بازي DOTA2
چي بود؟! يك ميليون دلار! اگه اون آدم بره و برنده شه و با يك ميليون دلار برگرده، اون آدم‌ها كجان كه بيان و سرزنشش كنن؟ اين ضررهايي كه اينا ميگن، به نظرم اثبات نشده است. يعني در واقع فايده‌هاش رو نميگن.» در همين حين فردي از كنارمان رد مي‌شود. گوشي به دست در حال انجام بازي كلش آف كلنز است. او نگاهي به ما دو نفر مي‌كند و عبور مي‌كند. «همين پسر رو ديديد؟! داره لذت ميبره. داره وقتش رو اينطوري ميگذرونه. من به اين آدم‌ها نميگم بيكار. ميدونيد از خود همين بازي كلش چقدر ميشه پول درآورد؟! حالا نميخوام وارد اين بحث بشم كه من نقد دارم رو اين بازي ولي اين موضوع هم هست!» تشكر صميمانه‌اي از او مي‌كنم. او هم خوشحال است كه تريبوني براي صحبت‌هايش پيدا كرده. سوار قطار مي‌شوم و يك راست مي‌روم تجريش.

 

ايستگاه تجريش

«بازي‌هاي رايانه‌اي مناسب سن فرزندمان را انتخاب كنيم!»

ايستگاه‌هاي شلوغ پر است از اين پيام‌هاي اخلاقي. مادري حدودا ۴۰ ساله با دختر بچه‌اش روي صندلي در قسمت بانوان نشسته بود. تا از قطار پياده مي‌شوم، او مي‌خواهد سوار شود. چند قدمي تا ورود به قطار فاصله ندارد كه با مطرح كردن سوال از جانب من، ترجيح مي‌دهد كمي در سفر درون شهري‌اش تاخير بيندازد. برمي‌گردد و روي صندلي مي‌نشيند. «خب من به عنوان يه مادر بايد بدونم بچه‌ا‌م اوقات فراغتش رو چطور ميگذرونه. دختر منم مثل همه بچه‌هاي ديگه بازي ميكنه. بيشتر با گوشي‌ش البته. منم يه نيمچه نظارتي دارم، ولي به خاطر اينكه شاغلم نميتونم چندان براي اين كار وقت بذارم. به نظرم
فرهنگ سازي بهترين راه ارايه اين پيام‌ها است. پدر و مادرها و حتي خود بچه‌ها بايد خودشون ياد بگيرن و از خطرات اين طور بازي‌ها آگاه باشن. اون موقع است كه نظارت كم هم ميتونه موثر باشه» خيلي مادرانه حرف مي‌زند! احساس مي‌كنم شايد كمي هم اضطراب دارد، چون در حين صحبت‌هاي او دو قطار آمدند و رفتند و حتما كمي هم ديرش شده است. از وقتي كه گذاشت، تشكر مي‌كنم. دارم به سراغ فرد ديگري مي‌روم كه جمله آخر را مي‌گويد: « شماها فرهنگ سازي كنيد! مسووليت سختي داريد!» بلند مي‌شوم و از پله برقي‌هاي طولاني ايستگاه تجريش بالا مي‌روم. به محوطه اصلي كه مي‌رسم، دو پسر جوان را مي‌بينم كه گوشه‌اي ايستاده‌اند. ظاهرشان با كيف دستي و كوله پشتي به دانشجوها مي‌خورد. «من قديما زياد گيم ميزدم. الان ديگه درس و كار و اينا نميذاره خيلي بازي كنم. اون موقع‌ها زندگي من تو گيم خلاصه ميشد و الانم با افتخار ميگم كه گيمر بودم. همه اين پيام‌ها رو قبول دارم. ولي به نظرم طرز بيان درست نيست. يعني صحيح نيست كه بياييم و مترو رو پر از بنرهاي اين شكلي بكنيم و بعد بگيم به به و چه چه كه ما چقدر خفنيم. فرهنگ‌سازي كرديم. مضحكه! عذر ميخوام البته. واسه اينكه اينطور صحبت‌ها بايد از يه مجرايي به گوش مخاطب برسه كه پذيرفتني باشه. يعني كسي اين حرف رو بزنه يا جايي اينطور صحبت‌ها مطرح بشه كه كمي هم مخاطب رو به فكر فرو ببره. وگرنه شما تا قيامت هي از اين پيام‌ها چاپ كن بزن دم در مترو. اوج فايده‌ش اينه كه ملكه ذهن بشه. وگرنه كسي نمي‌پذيره.» دوستش بلافاصله وارد بحث مي‌شود. «چرا نمپذيره؟ چون صرفا در حال سركوب شدنه. هيچ‌وقت پيامي در نقد به معناي واقعي كلمه داده نميشه. بايد هم خوبي گفته بشه، هم بدي! اين بازي‌ها اعتماد به نفس افراد رو بالا ميبره. سرعت تصميم‌گيري رو در موقعيت‌هاي مختلف افزايش ميده. دقت رو چند برابر ميكنه. ولي كي اين چيزا رو ميگه؟ همه ميگن بده! عيبه! با اين سياست به جايي نميرسيم.» اين قشر حمايت مي‌كند. بايد هم اين طور باشد. در واقع مخاطب اين پيام‌ها والدين هستند تا كنترل و نظارت را بر فرزندان اعمال كنند. فرآيند كنترل هميشه با كمي امتناع همراه است. كمي خسته هستم. يك ماءالشعير قوطي با طعم ليمو مي‌خرم. كيف پولم را درمي‌آورم و از فروشنده نظرش را مي‌پرسم. «من خودم دو تا دختر دارم. يكي ۱۴، ۱۵ سالشه. اون يكي هم دانشجو. ميدونيد تا ۸، ۹ شب سر كارم. خانمم خونه داره. او مي‌دونه اونا چي كار ميكنن. حداقل بيشتر از من ميدونه. ولي تا اونجا كه ميدونم، چندان اهل بازي‌هاي كامپيوتري نيستن. دختر داشتن اين حسن‌ها رو هم داره. پسرها خيلي به اين چيزا علاقه دارن. برادرم دو تا پسر داره. هر ماه مجبوره كلي خرج بازي و اين چيزها بده. ولي بيشتر مي‌بينم كه دخترهام با گوشي‌شون بازي مي‌كنن. من كه نميدونم اسم بازي‌ها رو. ولي به نظرم اين پيام‌ها خوبه كه گفته بشه. مردم بيشتر بدونن. اطلاعاتشون ميره بالا.» ماءالشعيرم در همان داخل مغازه تمام شد. تشكر مي‌كنم و خارج مي‌شوم. به سكو برمي‌گردم تا ايستگاه ديگري را انتخاب كنم. مسوول سكو به زمين خيره شده و با پايش بليت مترويي را كه زمين افتاده به طرفي شوت مي‌كند. به نظرم رسيد شايد حرفي براي گفتن داشته باشد. «اون روزي كه اومدن اينا رو اينجا نصب كنن، من نبودم. مرخصي بودم. يهو كه روز بعدش اومدم اينارو ديدم، فكر كردم چقدر برام ملموسه. چون خودم پسري دارم كه بيست و چهار ساعت پشت كامپيوتره. البته كامپيوتر كه نه. از همين دستگاه‌ها. ايكس باكس ميگن، چي ميگن! از اونا. من و مادرش خيلي بهش ميگيم كه چشمات دراومد اينقدر پشت سيستمي. بسه! تا از مدرسه مياد، يه راست ميره سراغش. چند بار جمعش كرديم ولي هر بار به يه دليلي دلمون سوخت. اين پيام‌ها بد نيست ولي فقط گفتن كه تاثير نداره. به نظرم بايد فكر اساسي بشه» واي از اين جمله. بايد فكر اساسي شود! «خلاصه كه بعضي وقت‌ها محتواي بازي‌ها هم نامناسبه. به جاش ميتونن بيان بازي‌ها با محتواي خوب رو به قيمت پايين يا حتي مجاني عرضه كنن كه جاي بازي‌هاي بد رو بگيره.» تشكر مي‌كنم.

ايستگاه انقلاب

«قتل و كشتار و قلع و قمع كردن يك گردان كماندو مناسب روحيات يك كودك 10 ساله نيست!»

پياده مي‌شوم و منتظر روي يك صندلي مي‌نشينم. ناگهان به خاطرم مي‌آيد كه دوستي روانشناس دارم كه چند سال است در اين زمينه فعاليت مي‌كند. تلفنم را از جيبم در مي‌آورم. شماره‌اش را مي‌گيرم ولي جواب نمي‌دهد. معمولا وقتي در كلينيك مشغول است، نمي‌توان پيدايش كرد. بعد از چند بار تماس بي خيالش مي‌شوم. البته خوب مي‌شد اگر نظر او را هم مي‌پرسيدم. در سمت در خروجي مرد جواني را مي‌بينم. چقدر آشنا است! بلند مي‌شوم و به طرفش مي‌روم كه از پله برقي بالا مي‌رود. لحظه‌اي سر مي‌چرخاند. شناختم! او يكي از مغازه داران نزديك متروي انقلاب است. مردي كه چند وقت پيش خودم از او چند بازي خريدم. نزديك گيت خروجي جلويش را مي‌گيرم. من را كم و بيش مي‌شناسد! «والا! ما كه كار خودمون رو مي‌كنيم راستش. يعني چندان فكر نمي‌كنم تاثير داشته باشه كه حالا بازي كم از ما بخرن يا نخرن و اينا. شده بچه با پدر يا مادرش بياد تو مغازه بعد يه چيزي انتخاب كنه و به خاطر عكس رو جلدش، پدره بگه مثلا نه. اين خوب نيست. ولي بچه اصرار ميكنه و پدر هم چاره‌اي نداره. به نظرم بد نيست كه پدر مادرها بدونن ولي عمل كردن بهش سخته يه كم. يه كم كه چه عرض كنم. خيلي!» خيلي عجله دارد. خداحافظي مي‌كند و مي‌رود. دختر دانشجويي گوشه‌اي ايستاده و گويا منتظر كسي است. از فرصت استفاده مي‌كنم. «من خودم خيلي بازي مي‌كردم. دو تا داداش دارم كه هر دوشون گيمر بودن به نوعي. منم ناخودآگاه علاقه‌مند شدم ولي خب نكته اينه كه قاعدتا ما دخترا خيلي سمت بازي‌هاي اين شكلي نميريم. من مثلا كال‌اف ديوتي بازي مي‌كردم. فوتبال بازي مي‌كردم! همسن‌هاي من هنوز كه هنوزه نمي‌دونن كرنر چي هست! من اون موقع با PS2 بازي مي‌كردم با داداشام. همين كال‌اف ديوتي كه ميگم دقيقا بحث محتواي نامناسبه. البته توي اون سن خاص. تو يكي از اين پيام‌ها نوشته بود: قتل و كشتار و قلع و قمع كردن يك گردان كماندو متناسب با روحيات يك كودك 10 ساله نيست. درسته. منم ميگم كه واقعا مناسب نيست. ولي خب كو نظارت؟ كو توجه به رده سني براي هر بازي؟ نميدونم همه جاي دنيا اين شكليه يا فقط كشور ما اينطوريه كه چندان به رده سني بازي توجه نشه. من به عنوان يك دختر كه قبلا هم زياد بازي مي‌كردم ميگم خيلي خوبه كه اين پيام‌ها بيشتر بشن و بعد بهشون عمل بشه وگرنه چندان تاثيري نداره.» تلفنم زنگ مي‌خورد. دوست روانشناسم است. تا گوشي را برمي‌دارم و سلام مي‌دهم، قطع مي‌شود. چند ثانيه منتظر شدم تا دوباره تماس بگيرد اما خبري نشد. دوباره خودم زنگ زدم. « دستگاه مشترك مورد نظر خاموش است.» به نظر كمي عجيب مي‌رسد.
بار ديگر امتحان كردم همان پيام تكراري! به سكوها برمي‌گردم. پسري به ظاهر دانشجو مشغول انجام بازي كلش آف كلنز است. هندزفري در گوش اصلا به من توجهي نمي‌كند. روي شانه‌اش مي‌زنم. «اوخ. اوخ ببخشيد. اصلا حواسم بهتون نبود. عرض كنم كه...به نظرم نبايد نقش پررنگ دنياي مجازي رو تو زندگي امروز اين آدما ناديده گرفت و نميشه هم گفت كه غلطه. كليد كار، فرهنگ‌سازي درسته. نه پاك كردن صورت مساله. هميشه ميگن تو تربيت كودك، اگه چيزي ازش گرفته ميشه، يه چيز ديگه بايد بهش ارايه بشه. حالا اينجا هم هي ميگن دنياي مجازي بده و زشته و اينا. خب چي جايگزين داريد؟! بازي‌ها رده سني جهاني داره. چرا بهش توجهي نميشه؟ بعدشم اگه بچه‌ها سراغ اينا نرن، سرگرمي ديگه‌اي با همين هزينه و با همين تزريق هيجان براشون وجود داره؟ قطعا خير! پس نبايد راه‌حل‌هاي به اصطلاح از سر باز كن ارايه داده بشه. چيزي گفته بشه كه عملي باشه.» قطار مي‌آيد و او مي‌گويد عجله دارد و مي‌رود. هنوز از تلفن دوست روانشناسم خبري نيست.

 

ايستگاه امام خميني

«گرداب‌هاي فضاي مجازي انسان‌ها را آرام غرق مي‌كند»

خانم جواني به همراه همسرش در نزديكي درب خروج ايستاده‌اند. خانم اجازه صحبت به همسرش را نمي‌دهد. « اتفاقا امروز تجريش بوديم. ديدم. بچه ما هنوز به اون سني نرسيده كه از اين بازي‌ها بكنه ولي به نظرم قديم خانواده‌ها چندان اهميتي به اين موضوع نمي‌دادند. قديم نه حالا ۳۰، ۴۰ سال پيش! (با خنده) منظورم ۱۰ سال پيشه. زمان خود ماها كه نوجوون بوديم. اون موقع البته فرهنگ استفاده از فضا و دنياي مجازي مثل الان جا نيفتاده بود. هر چند هنوزم خيلي جاي كار داريم ولي نه سطح امكانات دسترسي به اين گستردگي بود و نه آگاهي آدم‌ها از اين جور مسائل مثل الان بود. به خاطر همين صرف انجام يه بازي، حالا هر نوع بازي ميخواد باشه، باشه، ميتونست ماها رو خوشحال كنه. اون موقع هم تازه اين چيزها وارد ايران شده بود و هنوز تنوع چنداني وجود نداشت.» نظر آقا را مي‌پرسم. «والا همه‌چيز رو گفتن ديگه. من حرفي ندارم!» نكته‌اي كه با ديدن اين بنرها، پوسترها، پيام‌ها يا هر چه كه اسمش را مي‌گذارند، وجود دارد و در صحبت خيلي‌ها هم مشخص بود، استفاده از تصوير پسران است. اين موضوع مختص ايران نيست. در تمام دنيا گيمران پسر بيشتر از دختران هستند و قطعا قشر عظيمي از مخاطبين اين پيام‌ها را والدين پسران تشكيل مي‌دهند. مردي خوش لباس با كيف دستي در نزديكي‌هاي خط قرمز منتظر است. او انگار خيلي عجله دارد. به طرفش مي‌روم. «من دبير هستم و امروز كه ديرم شده، مترو بدجوري با من سر جنگ برداشته. نمياد!.... (مكث) درسته كه اين پيام‌ها تو ايستگاه‌ها گذاشته شده ولي بايد بدونيم كه كثرت باعث تاثيرگذاريه. بايد تعداد و تنوع‌شون بيشتر بشه. ۲۰ ساله دارم با اين بچه‌ها سر و كله مي‌زنم. قديم سرگرمي‌ها محدود بود. بچه‌ها بيشتر درس ميخوندن. الان تنوع داره از سر و كول همه بالا ميره. ميتونم بگم بچه‌هاي نسل جديد كمتر به درس اهميت ميدن. حالا همه‌ش هم ربطي به بازي نداره‌ها. كل فضاي مجازي وقت‌شون رو گرفته. سرگرم‌شون كرده. بازي‌ها بخشي از اين قضيه هستن. البته مخاطب اين پيام‌ها ماها هستيم. والدين منظورمه. اما كمه. لازمه اما كافي نيست. ميخوام بگم...» قطار مي‌آيد. او به سرعت خداحافظي مي‌كند تا برود و با نسل جديد به قول خودش، سر و كله بزند. تلفنم زنگ مي‌خورد. دوست روانشناس است. «چطوري؟ ببخش. من تا گفتم سلام، شارژ گوشيم تموم شد. تو كلينيكم الان. زدم به شارژ. الان اوكيه. كارم تموم شد، زنگ ميزنم بهت. فعلا.» اينجا خيلي شلوغ است و مردم هم زيادي عجله دارند. فرصت نمي‌كنم با كسي مفصل حرف بزنم.

 

ايستگاه بهشتي

«مشكلات گفتاري در كمين كودكان ما است»

پياده مي‌شوم. روي يك صندلي مي‌نشينم و به مردمي نگاه مي‌كنم كه اكثرا بي تفاوت از كنار بنرها عبور مي‌كنند. چند جوان در آن طرف سكو از كنار پيام «در زماني كه كودك شما مشغول بازي است، حرف نمي‌زند و دايره واژگانش گسترش نمي‌يابد...» عبور مي‌كنند. يكي از آنها با اشاره به جملات نوشته شده، چيزي به ديگري مي‌گويد و بقيه ناگهان از خنده منفجر مي‌شوند. مرد مسني به آرامي در جهت مخالف از كنارشان عبور مي‌كند و توجهش جلب بنر مي‌شود. لحظه‌اي صبر مي‌كند. كامل مي‌خواند و رد مي‌شود. كم‌كم از خستگي چشمانم بسته مي‌شود كه با صداي تلفنم از جا مي‌پرم. مريم جواهري، روانشناس مي‌گويد: «ببخش...خب...ببين ما اتفاقا روي اين طور پيام‌ها نقد داريم. دو تا بحثه؛ يكي اينكه فرآيند همانندسازي تو ذهن بچه‌ها به شكل خودكار انجام ميشه. مثلا وقتي مرد عنكبوتي رو ميبينه، ميخواد بره پشت بوم بپره! وقتي يه بازي اكشن انجام ميده، حس خشونتش افزايش پيدا ميكنه. وقتي فوتبال بازي ميكنه، دوست داره همون كارها رو تكرار كنه. چون هنوز فرآيند شناخت كاملي نداره. كه اين موضوع واقعا خطرناكه. بحث بعدي در مورد اينه كه تو يه پيام گفته ميشه كه بچه‌ها وقتي بازي ميكنن، ديگه حرف نميزنن و دايره واژگانشون كم ميشه. در واقع اين يعني از ساير فعاليت‌هاي مهم غافل ميشن. منظورش اينه اما اين حرف درباره دايره واژگان اشتباهه. خب اگه والدين تو محيط زياد باهاش صحبت كنن، اين قضيه كاملا قابل حله. پس صرف اينكه بگيم بازي‌هاي ويديويي بده چون باعث اين اتفاق ميشه، درست نيست. به نظرم تاثير اين پيام‌ها در حدي كمه كه قابل صرف‌نظره چون با اين جمله فقط آگاهي والدين بالا ميره. ولي مهارتي بهشون آموزش داده نميشه. مهم‌ترين بخش كار، آگاهي نيست. بلكه مهارته! انسان سه بعد داره؛ شناخت، رفتار و احساس. اين پيام‌ها متاسفانه بيشتر روي شناخت افراد تمركز داره و صرفا با افزايش اين بعد، ميزان تاثير عملياتي چندان افزايش پيدا نميكنه و خيلي بده كه ما هنوز به دنبال افزايش بعد شناخت هستيم و به عمل توجهي نمي‌كنيم.» بلند مي‌شوم تا به دفتر روزنامه برگردم و گزارش، امروز را بنويسم. سوار پله برقي مي‌شوم. چند پسربچه دبيرستاني از پله‌ها موازي با من بالا مي‌روند. «آقا جمع شيد جمعه خونه ما. كالاف بزنيم. بابام نيست گير بده. مامانم هم كار نداره. تابستون با پسر خاله‌ام بيست و چهار ساعته يا فيفا بازي مي‌كرديم يا كالاف. شام و ناهار يادمون رفته بود به خدا! جمعه رو اوكي كنيد. منتظرم!»

 

تاثير اين پيام‌ها در حدي كم است كه قابل صرف‌نظر است

مريم جواهري٭ / موضوع بنرهاي داخل مترو دو بحث است؛ يكي اينكه فرآيند همانندسازي در ذهن بچه‌ها به شكل خودكار انجام مي‌شود. مثلا وقتي مرد عنكبوتي را مي‌بيند، مي‌خواهد برود پشت بام بپرد! وقتي يك بازي اكشن انجام مي‌دهد، حس خشونت دراو افزايش پيدا مي‌كند. وقتي فوتبال بازي مي‌كند، دوست دارد همان كارها را تكرار كند. چون هنوز فرآيند شناخت كاملي ندارد كه اين موضوع واقعا خطرناك است. بحث بعدي در مورد اين است كه در يك پيام گفته مي‌شود كه بچه‌ها وقتي بازي مي‌كنند، ديگر حرف نمي‌زنند و دايره واژگان‌شان كم مي‌شود. در واقع اين يعني از ساير فعاليت‌هاي مهم غافل مي‌شوند. منظورش اين است، اما اين حرف درباره دايره واژگان اشتباه است. اگر والدين در محيط زياد با او صحبت كنند، اين قضيه كاملا قابل حل است. پس صرف اينكه بگوييم بازي‌هاي ويديويي بد است چون باعث اين اتفاق مي‌شود، درست نيست. به نظرم تاثير اين پيام‌ها در حدي كم است كه قابل صرف‌نظر است، چون با اين جمله فقط آگاهي والدين بالا مي‌رود، ولي مهارتي به آنها آموزش داده نمي‌شود. مهم‌ترين بخش كار، آگاهي نيست بلكه مهارت است! انسان سه بعد دارد؛ شناخت، رفتار و احساس. اين پيام‌ها متاسفانه بيشتر روي شناخت افراد تمركز دارد و صرفا با افزايش اين بعد، ميزان تاثير عملياتي چندان افزايش پيدا نمي‌كند و خيلي بد است كه ما هنوز به دنبال افزايش بعد شناخت هستيم و به عمل توجهي نمي‌كنيم.» ٭روانشناس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون