آفرينش در اضطراب
سيدعلي صالحي
«نوشتن» در جوامعِ دورمانده از ثبات و عدالت، همواره مصدرِ امرِ اندوه بوده است. خرد و خلاقيتِ آلوده به اضطراب، مولودِ همين هياهويِ آرام اما مهاجم است كه براي اهل قلم (خاصه شاعران) به دشمني همشانه و همراه بدل ميشود كه كاري غير از پايش پندارها ندارد، آفتي ويرانگر كه آذوقهرسانِ خود سانسوري در طولِ تاريخِ پرهراس بوده است. پايش پندارها همان پالايشِ و پنهان كردنِ واقعيتها از سرِ هراس است؛ هراسي كه تمركزِ مؤثر را تنها به جانبِ تاريكخانه سكوت دلالت ميدهد.
در چنين شرايطي مهم نيست كيستي و چيستي. اتفاقا همينجاست كه چيستي و كيستيِ مؤلف از ترسِ هر نوع هزينهاي، به حجاب فروميرود، حالا چه سمت مركز قدرت، چه مستقل، و يا چه اين ميانه، نيمخيز ايستاده باشد. در هر شرايطي كه رستاخيز اُبژهها و اتفاقات و عينيات ممنوع ميشود. تو فقط در بخشهايي از جهانِ سوبژه... آزادي! و اين يعني منگنه اضطراب! اگر سكوت كني به زاويه رانده ميشوي. اگر از سايه به در شوي، به زاويه رانده ميشوي. اگر اين ميانه به استعاره و هزار تويِ كنايات پناه ببري، باز هم و اين بار از سويِ مخاطبين و تاريخ به زاويه رانده ميشوي.
اين «رَمِشِ» رؤيا گريز و پراضطراب، از تو و ترانههاي تو چه ميسازد جز خوابي خنثي كه خود تمرين آبرومندانه پذيرشِ مرگ است.
در شعر و در شرايطِ شعر، تنها يك راه باريكه باقي ميماند: تَفُردِ در خود فرورفته، يعني نوشتن در اضطراب؛ امري اندوهبار كه تو را به سوي فرافكنيهاي شخصي و ذهنيتِ خصوصي و سوبژه بيخطر هدايت ميكند. بازده و خروجي اين شِبهِ خلاقيت چيست؟! آيا چيزي جز «شعر اعتراف» است، اپيدمي خوفناكِ تاريخ و تكلمِ ما!
مصرفِ مستمرِ اين «من» و «ميم» اولِ شخص مُفرد در شعر از چيست؟ مولانا و حافظ نيز مولودِ همين هراس، يعني ممنوعيت فرارفتن از خويشاند، تا همين امروز، كه تنها به مرگانديشيِ عاشقانه اشاره ميكند. براي اثباتِ اتوريته اندوه (در اين يادداشت) مجال ارائه نمونه نيست، نيازي هم نيست! كافي است براي ميانبرُ زدن، ترانههاي داخل و خارج (زبان پارسي) را به ياد آوريد!
اين اعترافات زنجيرهاي در ظلمتِ خلاقيت، شعر ما را به كدام سو بُرده است؟ حتي مردم هم به دليلِ دركِ اين شرايط، از اين نوع «قُمري خوانيِ» غُصهخوار استقبال هم ميكنند. واويلايِ واژه همين جاست كه شادي را در اندوه و آزادي را در حبس تاويل ميكنند. چه خوشآيندِ غمانگيزي كه خود ميراثِ استبداد تاريخ است: «شعر اعتراف» اولادِ آفرينش در اضطراب است، سرمشقي مكار و مريض كه تنها به سكون، خنثيشدگي و نوميدي دامن ميزند. پرسش اين است: - آيا راهِ نجاتي از حلقه هراسِ نوشتن هست!؟ - هست شعر اعتراض، شعر مقاومت!