دلم براي اصلاحطلبان ميسوزد!
علي شكوهي
دلم براي اصولگرايان ميسوزد! اين را جدي ميگويم. دليلش انجام كارهايي است كه خيلي پشتوانه عقلي ندارد و قابل دفاع منطقي به نظر نميرسد. منظورم همه اصولگرايان نيست چون در ميان اين جريان هم بسيارند كساني كه بايد عقلانيت آنان را ستود و به دينداري آنان غبطه خورد ولي در فضاي رسانهاي و سياسي غالب بر اين جريان، اتفاقاتي ميافتد كه دل آدمي را به درد ميآورد و انسان را نسبت به وجود عقلانيت سياسي و رفتاري در بسياري از اين عناصر، مردد ميسازد. آخر چطور ميشود باور كرد كه اين دوستان، يك جبهه بزرگ از نيروهاي سياسي را با عمري مبارزه و خدمت، دشمن تلقي كنند و بر اين تشخيص غلط، اصرار بورزند؟ چگونه ميشود پذيرفت كه به جاي ايجاد بسترهاي مشاركت براي همه نيروهاي سياسي در درون نظام و از اين طريق، ايجاد امنيت درازمدت براي نظام، با دست خودشان به حذف مخالفان و منتقدان مبادرت كنند و نيروهاي درون نظام را به حاشيه و از آنجا به بيرون نظام سياسي سوق بدهند؟چطور راضي ميشوند نهادهاي در سطح نظام سياسي را به مثابه نهادهاي حزبي تنزل بدهند و از آن نهادها به مانند سازوكاري حزبي براي حذف رقباي سياسي خود بهره ببرند؟چرا در پشت منابع مشروعيتبخش نظام پناه ميگيرند و ناكارآمدي خودشان را پنهان ميكنند و هر نقد به عملكرد خود را با هزينه كردن از اين منابع مشروعيتبخش پاسخ ميدهند و از اين طريق به اين منابع صدمه وارد ميكنند؟آيا پذيرفتني است كه برخي از آنان متخصص تبديل دوست به دشمن باشند، آن هم در زمانهاي كه براي نگهداشتن هر نيروي سياسي در كنار نظام بايد تلاش كرد ولي آنان فوجفوج از عناصر انقلابي و ياران امام را در طيف دشمن دستهبندي و به نفي و طرد آنان همت ميكنند؟واقعا براي من اين پرسش به صورت جدي مطرح است كه چرا شلاق به دست گرفتهاند تا همگي اقرار كنند كه ملحد و زنديق و جاسوس و ضدانقلاب و... هستند در حالي كه بزرگان دين و انقلاب تلاش ميكنند تا همگان اقرار كنند كه مسلمانند و مدافع نظام و انقلاب؟آيا باور كردني است كساني در مقام توصيف، تفاوت سياست اسلامي با سياست رايج در جهان را عجين شدن اخلاق با سياست قلمداد كنند اما در مقام عمل، هيچ ردي از اخلاق در برخوردها و اعلام مواضع سياسي آنان مشاهده نشود و انجام هر بياخلاقي را مباح و مجاز بپندارند؟واقعا چرا به كساني كه كشور را از انزواي سياسي خارج كرده و ميكنند، ميتازند؟ سياست خارجي دولت گذشته كدامين دستاورد را براي كشور به ارمغان آورده بود كه اينك دولت و وزارت خارجه به هر بهانهاي بايد مورد هجوم آنان قرار بگيرد و دستاوردهاي بزرگ مذاكرات هستهاي ناديده گرفته شود؟چه كسي باور ميكند كه شعار آزادي بدهند اما حق مخالفان در بيان نظرات و انتقاد از صاحبان قدرت را ناديده بگيرند و هر صداي مخالف و منتقدي را به دشمن نسبت بدهند؟اين همه تلاش شد تا براي نسل جوان ثابت شود كه جمهوري اسلامي، نظامي مردمي و مبتني بر راي و اراده مردم است و از بالاترين تا پايينترين اركان آن را مردم به صورت مستقيم و غيرمستقيم برميگزينند و بر كارشان نظارت دارند ولي يكباره موجي از دل اين طيف از اصولگرايان برميخيزد و مدعي ميشود كه هيچ كسي حتي خبرگان هم بر كار رهبري نظارت ندارند! آيا بهتر از اين ميشود نقدهاي مخالفان نظام را مستدل و مستند كرد؟باور كردني نيست ارتكاب رفتارهايي كه ميل مردم به شركت در انتخابات را از بين ميبرد، آن هم در وضعيتي كه در آستانه انتخابات مجلس قرار داريم و همه اركان كشور براي كشاندن مردم به عرصه انتخابات تلاش ميكنند. حمله به سخنرانان محافل دانشجويي و ديگر مجالس سخنراني اصلاحطلبان چه توجيهي جز كمعقلي سياسي حملهكنندگان دارد؟آيتالله هاشميرفسنجاني بارها و بارها اعلام كردهاند كه «آيتالله خامنهاي تنها مرجع تقليدي هستند كه صلاحيت رهبري را داشتند و دارند» اما آنان با تفسير دلبخواه و مبهم ديگر گفتههاي ايشان، اصرار دارند كه ايشان را مخالف رهبري معرفي كنند و برچسبهاي ناچسب اينچنيني را بر مواضع كسي بزنند كه خود را عاشق رهبري معرفي ميكند. به سراغ نخبگان كه ميروند آنقدر هنر ندارند كه اقلا افرادي را با خود همراه كنند كه وجه علمي مطلوبي داشته باشند و حرفشان مبنا داشته باشد و اميدي به پذيرش آنان در محافل دانشگاهي وجود داشته باشد. آخر كسي در دانشگاه تهران همايش «گذار از علوم سياسي غربي به علوم سياسي اسلامي» برگزار ميكند و در آن از افرادي سياسي و امنيتي دعوت ميكند؟ محققان و پژوهشگران حوزه علوم انساني و اساتيد حوزه و دانشگاه كه به اين نظريه شما معتقد باشند، وجود خارجي ندارند؟ اگر ندارند پس چرا اصرار داريد كه علوم انساني را هم اسلامي بكنيد؟بزرگ و بزرگواري نامزد انتخابات مجلس خبرگان ميشود ولي بلافاصله شروع به حمله و تهاجم و آن را به مخالفت با رهبري تفسير ميكنند در حالي كه ميدانند همان بزرگ، به چه ميزان معتقد به حمايت از ولايت فقيه و رهبري است و دليلي ندارد كه اقدام مثبت او را به اين همه انگيزههاي منفي نسبت بدهيم. از اين موارد به تعداد الي ماشاءالله ميتوان رديف كرد. متاسفانه براي نشان دادن مصاديق فقدان عقلانيت سياسي در اين جريان، تحمل هيچ زحمتي ضرورت ندارد و به آساني ميتوان اين فهرست را كامل و كاملتر كرد. واقعيت اين است كه براي هر جريان سياسي در كشور داشتن رقيب توانمند يك نعمت است و متاسفانه اصلاحطلبان از اين نعمت تاحدي محرومند. به همين دليل دلم براي اصلاحطلبان هم ميسوزد!