ن راني براي مقامات
شهرام شهيدي
موسيو شيطان توي تاريكخانه راه ميرفت و هي سر تكان ميداد و ميگفت آخي... افسوس... حيف... خانم باجي بالاخره طاقتش طاق شد و پرسيد: ورپريده يك دقيقه زبان به دهان بگير بنشين اين جا ببينم چه دردي داري ؟ اتاق دور سرم چرخيد از بس عنر عنر رفتي عنر عنر آمدي. موسيو شيطان نشست روي صندلي لهستاني و گفت آشوبم خانم باجي. آشوب! خانم باجي پرسيد: خب چرا؟ چيزي شده؟ كسي اذيتت كرده؟ عمو حسام گفت: نه بابا از صبح نگران بقيه است. هي راه ميرود ميگويد جهانگيري، لاريجاني، جنتي... البته در هر دو مورد عليهاشان را ميگويدها. من شاهد بودم... دوباره ميگويد عارف كه من شاهدم اين هم آن عارف سلطان قلبها نيست و عارف محبوب قلبهاست...
خانم باجي: خوبه خوبه. حالا به صورت نامحسوس و زير پوستي مزخرف نگو. خود موسيو زبان دارد يك و نيم متر. حالا موسيو خودت مثل بچه آدم بگو ببينم چرا اسم اين مقامات را ميبري؟
موسيو شيطان آب دهانش را قورت داد و گفت: براي اينكه معلوم است همه مقامات ما استرس بالايي دارند.
خانم باجي پرسيد: اونوقت شما از كجا كشف به اين مهمي كردي؟
موسيو شيطان جواب داد: چون پزشكان ثابت كردهاند استرس نقش بزرگي در ابتلا به آلزايمر دارد و مقامات ما هم كه هميشه وعده هاشان را فراموش ميكنند. اين معلوم است استرس با آنها چهها كه نكرده!
همه اهالي تاريكخانه يك صدا گفتند: عجب!