• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3159 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۹ دي

مصطفي مهرآيين ،جامعه‌شناس فرهنگي از علت‌هاي ضعف زبان رسانه در برقراري ارتباط با مخاطب مي‌گويد

چرا نمي‌توانيم مثل ژيل دلوز بنويسيم؟

نمي‌توان روي صندلي آرميچري نشست و در بطن تجربه زيسته انسان‌ها قرار گرفت

  سارا جمال‌آبادي/  زبان به همان اندازه كه مي‌تواند وسيله برقراري ارتباط باشد، مي‌تواند لبه‌هاي تيز قيچي‌اي باشد كه سيم‌‌هاي مريي و نامريي ارتباط را مي‌چيند. اهميت زبان و نحوه استفاده از آن تا به حدي است كه عده‌يي از پژوهشگران زبان كه به معناشناس معروف هستند بيشتر مشكلات ما انسان‌ها را مرتبط با استفاده نادرست از زبان مي‌دانند. چراكه اين استفاده نادرست باعث مي‌شود تا زبان به جاي انعكاس درست واقعيت‌هايي كه مي‌خواهد بيانگرشان باشداعوجاجي سرگيجه‌آور به آنها بدهد. تا به اينجاي متن مفهوم است؟ آيا بعد از اين دو سه خط شما به عنوان مخاطب توانسته‌ايد با من به عنوان نويسنده اين متن ارتباط برقرار كنيد؟ ما كه هر دو از يك زبان ارتباطي و يك سيستم رمزگذاري استفاده مي‌كنيم! آيا انگشت اشاره من تا اينجاي متن توانسته همان نقطه‌يي را نشان دهد كه مي‌خواهد؟
حالا اگر كمي عقب‌تر از اين متن در اين صفحه بايستيم آيا مطالبي كه در ديگر روزنامه‌ها و رسانه‌ها مي‌خوانيد و مي‌بينيد زباني دارند كه بتوانند با شما به عنوان مخاطب ارتباط بگيرند و شمارا جذب خود كنند؟ اگر اين طور نبوده اشكال از كجاست؟ از زبان رسانه‌هاي ماكه برخلاف نظر پژوهشگران علوم ارتباط جمعي كه معتقدند الگوهايش بايد مدام تغيير كند تا از جهان در حال تغيير عقب نماند و بتواند توصيف‌گر جهاني باشد كه در آن زندگي مي‌كنيم، از جهان و اتفاق‌هاي آن عقب مانده و كلمه‌هايش پوسيده؟يا از سيستم محدود‌كننده‌يي است كه راه خلاقيت در فكر و بيان را تنگ كرده؟ شايد هم مشكل از تنبلي ذهن مخاطب و پايين بودن سطح درخواستش از رسانه بوده!در اين باره با مصطفي مهرآيين، جامعه‌شناس فرهنگي گفت‌وگويي انجام داده‌ايم كه متن كامل آن را در ادامه مي‌خوانيد.

مطبوعات در جامعه ما به همان كلمه بي‌ارزش روزنامه تنزل پيدا كرده. ببينيد فرم و محتواي مطبوعات بيش از هر چيز متاثر از بافت فكري و گفتماني جامعه است، بافت فكري و گفتماني مطبوعاتي‌هاي ما ضعيف است چون جامعه ما از اين نظر ضعيف است. فرم و محتواي مطبوعات ما بيش از هر چيز متاثر از بافت فكري و گفتماني جامعه است
بله ما اگر مي‌خواهيم رسانه‌هاي موفقي داشته باشيم بايد به مطبوعاتي‌ها آموزش‌هاي جدي در حوزه روش‌شناختي، در حوزه هرمنوتيك، تحليل گفتمان و متن و نشانه‌شناسي بدهيم. موضوع ديگري هم البته وجود دارد و اين است كه مطبوعاتي ما نه فقط آموزش درست نمي‌بيند كه دانش كافي درباره زبان فارسي را ندارد و زبان مطبوعات ما در جامعه تبديل به يكسري الگوها و كليشه‌هاي خاصي شده كه دايما در حال تكرار است

 جناب آقاي مهرآيين! يكي از انتقاد‌هايي كه به رسانه‌هاي مكتوب و غيرمكتوب مي‌شود مربوط به زباني است كه استفاده مي‌كنند و اينكه زبان رسانه‌ها يا قابل فهم براي عموم نبوده و فقط قشر خاصي را جذب مي‌كرده يا اينكه اصلا جذابيتي براي مخاطب ندارد. شما اين موضوع را قبول داريد؟

بله!من معتقدم در جامعه ما مطبوعات فارغ از اينكه در پيوند با مردم نتوانستند از زباني استفاده كنندكه براي مردم جذاب باشد، اصلا زباني را نتوانستند خلق كنند كه مخاطب را به سمت خودشان بكشاند. دليلش هم خيلي ساده است و برمي‌گردد به اينكه
به غير از تعداد كمي از روزنامه‌نگاران ما كه صاحب آگاهي هستندكساني كه در مطبوعات ما فعال هستند اصولا سواد كافي در اين زمينه را ندارند. در حالي كه مكانيسم نوشتن به اين صورت است كه وقتي فرد مي‌خواهد درباره جهان بنويسد در قدم اول ديالكتيكي بين ذهن او و واقعيت جهان بيرون برقرار مي‌شود و در دو حالت نوشتاري انعكاس پيدا مي‌كند؛ يك ساختن قصه‌يي از خود پديده‌هاي بيروني و اجتماعي كه طبيعتا نيازمند ورود جدي به محيط آن پديده است تا فرد بتواند از آن سناريو خلق كند، راهكارهايش هم براي اينكه اين نوشته‌ها به آن چيزي كه مردم زندگي مي‌كنند نزديك باشد اين است كه شما
به عنوان روزنامه‌نگار بايد در محيط حاضر شويد و روايت زنده تجربه‌هاي زيسته را از راه‌هايي مثل مشاهده‌هاي ميداني، هرمنوتيك، روايت‌پردازي و... استخراج كنيد و اين نيازمند اين است كساني كه در مطبوعات هستند دايما در تجربه‌هاي زيستي مردم زندگي كنند كه خود من اين مورد را كمتر و به ندرت در
ساز و كار مطبوعات ايران ديده‌ام. يك روش ديگر نوشتن اين است كه شما در ميدان واقعي زندگي حضور پيدا نمي‌كنيد تا قصه زنده خلق كنيد اما در خصوص پديده‌هايي كه مي‌خواهيد در خصوص‌شان كار كنيد آنقدر مطالعه‌هاي نظري و تاريخي انجام مي‌دهيد كه مي‌توانيد نوشتارها و گزارش‌هاي قوي خلق كنيد، كه باز هم اين موارد در مطبوعات ما كم است. بي‌شك، پيش از من و شما بسياري به آن چيزي كه ما امروز به آن علاقه‌مند هستيم يا با آن به عنوان معضل روبه‌رو شده‌ايم، انديشيده‌اند. اگر مثلا ما امروز به بحث طلاق يا بي‌ثباتي سياسي يا فرض كنيد ناپايداري روابط انساني در ايران علاقه‌مند هستم طبعا اين مسائل مورد پرسش نظريه‌پردازاني در جوامع ديگر هم بوده كه به اين مسائل فكر كردند و به تحليل و نتايجي در مورد آنها رسيدند كه مثل عينك‌هاي قوي و ذره‌بيني مي‌مانند كه مي‌تواند به ما به عنوان روزنامه‌نگار كمك كند تا پديده‌ها را دقيق‌تر و جزيي‌تر ببينيم و بتوانيم گزارش بهتري از آن رويدادها بنويسيم.

 و به نظر شما روزنامه‌نگارها اين دانش نظري را هم اكثرا ندارند؟

عمدتا خير چون مطالعه ندارند و وقتي هم مطالعه نداشته باشند نمي‌توانند صاحب سبك فكري خاصي باشند، ديدگاه خاصي را دنبال كنند، نمي‌توانند چشم‌انداز نظري و بينش خاصي داشته باشند و اين نداشتن دانش نظري شامل همه حوزه‌هاي رسانه‌يي ما مي‌شود از فلسفه و ادبيات و سياست گرفته تا ورزش و اقتصاد و... حالا شما در نظر بگيريد چه اتفاقي مي‌افتد وقتي روزنامه‌نگارهاي ما نه دانش نظري حوزه كاري خودشان را دارند و نه در محيط و بستر جامعه حاضر مي‌شوند؟ به قولي روزنامه‌نگارهاي امروز ما روي صندلي‌هاي آرميچري‌شان نشسته‌اند و در بطن تجربه زيسته ديگر انسان‌ها قرار نمي‌گيرند تا بتوانند روايت زنده زندگي آنها را از طريق گفت‌وگو و مشاهده‌ها بيان كنند و تا زماني هم كه اين دو ويژگي بر نوشتار ما حاكم باشد از طرفي متن‌هايي خلق مي‌شود كه مكانيكي، بي‌روح و مرده هستند و از طرفي زباني دارندكه كليشه‌يي و تكراري هستند و دايما در جاهاي مختلف تكرار مي‌شوند و براي مخاطب جذابيتي ندارند.

 محدوديت‌هاي زباني كه داريم در اين زمينه چقدر تاثيرگذار هستند؟

ببينيد دو پديده موجب مي‌شود زبان محدود شود؛ يكي محدوديت‌هاي استدلالي و ديگري سياسي. در مورد محدوديت‌هاي سياسي قدرت و دستگاه سياسي اجازه نمي‌دهد شما به عنوان نويسنده و روزنامه‌نگار و اهل رسانه به هر چيزي فكر كنيد يا
به هر شكلي كه خواستيد بنويسد كه اين مشكل هميشه به نحوي وجود داشته اما ما با محدوديت استدلالي هم روبه‌رو هستيم يعني در جامعه ما سنت‌هاي فكري وجود دارد كه تا يك جاهايي مي‌تواند به ديدن جهان از منظرهاي گوناگون به ما كمك كنند. ما در سطح كلان واقعا به لحاظ استدلالي و سياسي محدوديت داريم و فارغ از وضعيت خود شخص روزنامه‌نگار به لحاظ وضعيت كلان فكري، استدلالي و سياسي فضاي بسته و محدودي داريم. با همه اين احوال اين سوال جدي است كه چرا ما ايراني‌ها نمي‌توانيم مثل ژيل دلوز بنويسيم؟ چرا نمي‌توانيم مثل فوكو و دريدا بنويسيم؟چرا مثل هابرماس نمي‌توانيم بنويسيم؟

 به دليل پيشينه سنت‌هاي فكري كه آنها داشتند و ما نداريم؟

بله چون نه‌تنها اين سنت‌هاي فكري در جامعه ما وجود ندارد كه در سطح خرد، من به عنوان يك مطبوعاتي يا جامعه‌شناس، روانشناس يا سياست‌خوان در محيط آموزشي هم با محدوديت‌هاي زياد روبه رو مي‌شوم. واقعا باعث تاسف است كه محيط‌هاي آموزشي ما به‌شدت مبتذل شدند و افت كرده‌اند و ما اصولا چيزي به اسم فرآيند آموزش در كشورمان نداريم و وقتي هم مي‌خواهيم آموزش ببينيم چيز خاصي ياد نمي‌گيريم و طبيعتا همه اين موارد باعث كاهش دايره زباني مي‌شود در حالي كه اگر همه اينها به خوبي انجام مي‌شد، توانش زباني ما- اصطلاحي كه زبان‌شناس‌ها استفاده مي‌كنند- بالا مي‌رفت. اما ما هم توانش زباني محدود داريم و هم مطالعه نمي‌كنيم در حالي كه مطالعه بسيار فاكتور مهمي در كار مطبوعاتي است، چراكه «كتاب يعني انديشيدن از طريق ذهن ديگري» و وقتي كتاب نمي‌خوانيم با الگوهاي ممتاز انديشه آشنا نمي‌شويم و اين براي روزنامه‌نگارهاي ما و اهل رسانه بسيار مهم است كه در هر حوزه‌يي كه كار مي‌كنند با الگوهاي ممتاز آن رشته آشنا شوند. به طور مثال اگر مي‌خواهند در فوتبال رشد كنند بايد با بزرگان فوتبال آشنا باشند، اگر مي‌خواهند در اقتصاد رشد كنند بايد با بزرگان اقتصاد آشنا باشند و وقتي ما با بزرگان حوزه خودمان و با تفكر ممتاز در جهان آشنا نيستيم نه مي‌توانيم متن درستي خلق كنيم و نه نمي‌توانيم الگوي نوشتاري داشته باشيم كه براي مردم‌مان جذاب باشد.

  شما معتقديد در اين سال‌ها مطبوعات ما در اين زمينه هيچ رشدي نداشته؟

من معتقدم كه مطبوعات در جامعه ما به همان كلمه بي‌ارزش روزنامه تنزل پيدا كرده. ببينيد فرم و محتواي مطبوعات بيش از
هر چيز متاثر از بافت فكري و گفتماني جامعه است، بافت فكري و گفتماني مطبوعاتي‌هاي ما ضعيف است چون جامعه ما از اين نظر ضعيف است. فرم و محتواي مطبوعات ما بيش از هر چيز متاثر از بافت فكري و گفتماني جامعه است، وقتي هم كه بافت فكري و گفتماني جامعه ضعيف باشد مطبوعاتي‌هاي ما هم ضعيف مي‌شوند چون از همان طريق درباره مسائل مي‌انديشند.

 پس مخاطبان هم در اين عدم پيشرفت و خلق زبان نقش داشته‌اند؟

حتما نقش داشته‌اند چرا كه يكي از دلايل مهم رشد مطبوعات و اصولا نوشتار در يك جامعه تقاضاي درست است و اينكه افراد جامعه و مخاطبان اجناس خوب و ممتاز را سفارش بدهند و بخواهند اما متاسفانه مخاطبان ما هم اين درخواست را ندارند و اين موضوع باعث شده تا عموم ما تبديل به انسان‌هاي معمولي بشويم كه زندگي معمولي داريم، به تجربه زندگي زيسته‌مان نمي‌انديشيم و حتي خيلي هم طالب اين نيستيم كساني كه مي‌انديشند اين تجربه و دانش را به ما منتقل كنند. اما نكته ديگري هم كه در سطح كلان اجتماعي در اين زمينه وجود دارد اين است كه در همه جوامع روال تفكر كردن و نوشتن به شكل عادي و متداول انجام مي‌شود تا زماني كه به نقاط عطف تاريخي آن جوامع مي‌رسيم، در اينجاست كه اتفاق‌هاي عظيم ادبي همگام با اتفاق‌هاي تاريخي رخ مي‌دهد و باعث ايجاد گسست، نوع‌آوري و شكاف در حوزه نوشتار، دانش و زبان در يك جامعه مي‌شود. مثلا در جامعه ما انقلاب ايران زمينه‌ساز نوآوري در گفتار و نوشتار ما شد، دوران آقاي هاشمي كه شروع شد اتفاق ديگري در ادبيات و نوشتار و بقيه مسائل ما افتاد، دوران آقاي خاتمي و دوران آقاي احمدي‌نژاد و الان هم در دوران آقاي روحاني همين اتفاق افتاد به شكل ديگري افتاد.

 اما زبان ويژه‌يي خلق نشد؟

نه چون مشكلي كه ما داريم اين است كه اصولا ما در دنياي مطبوعات، نوشتار و نويسندگي در پي بازخواني اتفاق‌هاي بزرگ در جامعه‌مان نيستيم و رخدادهاي بزرگ را براي مردم بازخواني نمي‌كنيم تا حقيقت نهفته در آنها را استخراج كنيم و از منظر آن حقيقت‌ها زواياي ديد تازه خلق كنيم. مثلا در زماني كه انقلاب ايران رخ داد يك روابط انساني خاصي در جامعه ما شكل گرفت و طي آن گروهاي سياسي مختلف به هم نزديك شدند، دوستي‌ها و همكاري‌هاي سياسي مختلفي شكل گرفت اما الان با وجود همه مناقشات سياسي كه در جامعه ما هست كسي آن دوران را بازخواني نمي‌كند تا ببيند چه رخدادي در انقلاب ايران افتاد كه باعث نزديكي همه گروه‌ها به هم شد؟! در صورتي كه وظيفه من مطبوعاتي است كه اتفاق‌ها و روابط آن زمان را زنده كنم و بتوانم يك حرف تازه از دلش استخراج كنم تا بشود از آن استفاده كرد. اصولا مطبوعاتي‌هاي ما در سطح كلان با تاريخ آشنا نيستند! ما
به لحاظ پيشينه خاطراتي، تاريخي و پيوند با رويدادهاي بزرگ جامعه‌مان آدم‌هاي خامي هستيم و طبيعتا ازآدم خام نمي‌توان انتظار داشت طوري بينديشد و بنويسد كه مردم را جذب كند. اين موضوع در سطح خرد هم اتفاق مي‌افتد. ما در تجربه‌هاي زيسته شخصي‌مان هم مدام تجربه مي‌كنيم اما نمي‌توانيم وقايع و اتفاق‌ها را تفسير كنم يعني هم فقدان بينش تاريخي داريم و هم فقدان توان تفسيرگري در زندگي‌مان.

 چون اين توانايي احتياج به آموزش دارد و در اصل ما در هيچ كجاي سيستم آموزشي اين توانايي را به دست نمي‌آوريم.

بله به لحاظ روش شناختي مطبوعاتي‌هاي ما آموزش نديدند، كدام مطبوعاتي ما تحليل گفتمان را ياد گرفته تا وقتي با زبان سياستمدارها روبه‌رو مي‌شود بتواند آنها را واكاوي بكند؟ كدام مطبوعاتي ما نشانه‌شناسي و هرمنوتيك بلد است؟ كدام مطبوعاتي ما تحليل روايت بلد است؟ من نمي‌گويم تعدادشان صفر است اما تعدادشان خيلي كم است و تا وقتي كه شما با الگوهاي تحليل دنياي زندگي و متن آشنا نباشيد نمي‌توانيد متن و زباني خلق كنيد كه براي مخاطب جذاب باشد. اين است كه مطبوعاتي‌هاي ما فاقد توان تفسيرگري هستند و نمي‌توانند رخدادهاي زندگي را ريز، دقيق و عميق ببيند چون از مولفه‌هاي روش‌شناختي كه مي‌تواند به آنها در فهم پديده‌ها كمك كند محروم هستند و اگر مجموع اين مسائل را كنار هم بگذاريد، شما با متن‌هايي روبه‌رو مي‌شود كه اصولا از جنس روزنامه در معناي بي‌ارزش و ناماندگارش هستند!در حالي كه روزنامه يك فرآيند ارتباطي است كه بر اساس الگوي ياكوبسن هميشه يك مولف و نويسنده‌يي دارد كه متني را براي مخاطب در يكي بستر اجتماعي با استفاده از يك زبان مشترك خلق و با استفاده از رسانه‌يي كه در اختيار دارد منتقل مي‌كند. ياكوبسن مي‌گفت مولف مهم‌ترين بهره‌يي كه بايد از زبان بگيرد اين است كه بايد بتواند با استفاده از آن بيانگر احساسات، عواطف و انديشه‌هاي خودش باشد و اگر شما در متون خلق شده مولفان ما در حال حاضر چنين چيزي پيدا نمي‌كنيد دليلش اين است كه مولفان ما احساس، عاطفه و انديشه‌يي كه بتواند منتقل بكنند، ندارند، چون آموزش نمي‌بينند و مطالعه نمي‌كنند. از طرف ديگر موضوعي كه ياكوبسن مطرح مي‌كرد اين بود كه زبان با مخاطب چه مي‌كند؟ و جواب مي‌داد مهم‌ترين كاري كه مي‌كند و بايد بكند، ايجاد كنش در مخاطب است. وقتي شما روزنامه‌يي خلق مي‌كنيد و در دسترس مردم قرار مي‌دهيد رخ دادن اين كنش به دو عامل بستگي دارد؛ يكي اينكه واقعا متن شما متن باشد و آنقدر توانايي داشته باشد كه مخاطب شما را به حركت و گشودگي وا دارد و ديگر اينكه مخاطب شما هم از حداقل دانش تفسيرگري نسبت به مسائل اجتماعي برخوردار باشد تا بتواند با متن پيوند بخورد. در حالي كه ما در هر دوي اين موارد ضعف داريم و كنشي انجام نمي‌گيرد. نكته ديگري هم كه ياكوبسن در ايجاد كنش با مخاطب مطرح مي‌كرد اين بود كه مي‌گفت متن بايد به بستر اجتماعي خودش ارجاع داشته باشد. يعني بايد بتواند در خصوص مسائل اجتماعي خودش سخن بگويد و اين موضوع با پشت‌ميزنشيني و روزنامه‌نگاري روي صندلي‌هاي آرميچري اتفاق نمي‌افتد. مطبوعاتي‌هاي ما در تجربه‌هاي زيسته جامعه خودشان شركت نمي‌كنند، در ارتباط مستقيم با مسائل قرار نمي‌گيرند و از طرفي صاحب نظريه هم نيستند، آن وقت چطور مي‌توان انتظار داشت كه بفهمند افق فكري جامعه‌شان چيست؟ چطور مي‌توان انتظار داشت كه زباني به كار بگيرند كه به پديده‌هاي اجتماعي روزشان ارجاع داشته باشد؟

 يعني تحليل شما در نهايت اين است كه ما نتوانستيم در حوزه زبان و ارتباط با مخاطب به موفقيت برسيم چون در اصل با ساختار شكل‌گيري متن و زبان آشنا نبوديم؟

بله ما اگر مي‌خواهيم رسانه‌هاي موفقي داشته باشيم بايد به مطبوعاتي‌ها آموزش‌هاي جدي در حوزه روش‌شناختي، در حوزه هرمنوتيك، تحليل گفتمان و متن و نشانه‌شناسي بدهيم. موضوع ديگري هم البته وجود دارد و اين است كه مطبوعاتي ما نه فقط آموزش درست نمي‌بينند كه دانش كافي درباره زبان فارسي را ندارند و زبان مطبوعات ما در جامعه تبديل به يكسري الگوها و كليشه‌هاي خاصي شده كه دايما در حال تكرار است و به همين دليل است كه خيلي كم پيش مي‌آيد كه ما با چهره‌يي در مطبوعات‌مان روبه‌رو شويم كه از قلم‌شان و ادبيات‌شان شناخته مي‌شوند. در حالي كه طبيعي اين است كه ما حداقل ده‌ها چهره مطبوعاتي داشته باشيم كه از زبان و قلم شناخته شده‌يي داشته باشند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون